مقاله

 

 

حکایت مکرر مسعود رجوی !

hoshyar.esmaeil00@gmail.com

 


سلا‌م مسعود . آخرین مقاله برادر انقلاب شده ات ؛ محمد محدثین را در سایت کنگره آمریکا که خیلی گویا و شیرین بود ؛ خواندم ! خلاصه مطلب این است که :

 

اگر روحاني قادر است و در پي برداشتن گامهايي به سوي اين شاخص ( استحاله ) است ، ما به شدت از آن حمايت خواهيم کرد......خامنه اي به طور کامل روحاني را کنترل مي کند، و براي حفظ نظام روحاني به عنوان تسهيل کننده و به دنبال کردن خواست خامنه اي به ويژه در مورد مسأله هسته يي عمل مي کند.به ناچار، اين کار به رويارويي با جامعه بين المللي منجر ميشود. در چنين شرايطي، اتخاذ سياست تغيير رژيم توسط جامعه جهاني در مورد رژيم ملاها و تهديدات منطقه يي و بين المللي اش ـ همانطور که مقاومت ايران براي سالهاي بسياري تأکيد کرده است - اجتناب ناپذير خواهد بود......

 

 

 http://www.hambastegimeli.com/index.php?option=com_content&view=article&id=43618:2013-08-16-09-17-45&catid=17:2010-01-14-14-01-54&Itemid=338#sthash.xVMhxXfu.dpuf

 

 

اين روزها نام تو را از خيلي‌ها مي ‌شنوم و در جاهایی نقل قولهایی . سالهاست در عشق رویارویی حکومت اسلامی با جامعه جهانی ( جنگ ) میسوزی ! سالها پیش به نام حسین و خون و جنگ ....زدی به سیم آخر و مثل همان حسین بیمار روانی رفتی به جلو ! سالها پیش گفته بودی هرکس نمیخواهد درعراق بماند گورش را گم کند و تصریح میکردی هرکسی ازپیش مجاهدین برود به نان شبش درمیماند واز گرسنگی میمیرد ! و میگفتی که حتی اگر همه بروند خودت و خواهر مریم بمانید برای جنگ کافی است....؛ هزار نفر که جای خود دارد . سالهاست مشکل تو و خط غلط تو درباتلاق عراق درتعداد و آمار افراد نیست . با 5000 نفر زمان صدام و تانک و توپ راهی به جایی نبردی و امروز هم با همین تعداد باقی مانده درباتلاق عراق این بن بست تاریخی گشوده نمیشود ! یاد روزگار بعد از خلع سلاح افتادم و اولین پیامی که به نیروهای اسیردر باتلاق عراق بعد از اولین موج ریزشها دادی :..ازاینکه آنها رقتند تعجب نکردم ؛ ازاینکه شماها ماندید تعجب کردم ....

 


مسعود خان ؛ وقتي 35 سال پيش با دائی بزرگم رفتم به سينما كه فيلم قیصروکمیمیایی و تخمه را تجربه کنم .... روشنفکرانی درحال مبارزه و اینا....بودند وهرگز به هیچ کجای ذهن کسی خطور نمیکرد که کارمبارزه به اینجا بکشد ! مسعود خان ، گذر زمان درسها و تجربیات فراوانی به همه ما داد ولی حیف که تو دراین زمینه متوهم بودی و توهم کاردستت داد . حوصله نصیحت کردن ندارم . سالهاست گفته ام و گفته اند ووو حکایت یاسین به گوش استاد را تداعی کردن مکرر است . این روزها عاشقانت هنوز به عشقت مشغول پرستش هستند ؛ آنها که ترا مقلدانه فقط زیبا میبینند و آنها که ترا مقلدانه فقط زشت......و من هنوز به تغییر ایمان دارم . تو مجموعه ای هستی از تمام صفات شناخته شده دربقیه آدمها.....نقطه چینی ازاشکالات و ضعف و خطاهای بزرگ ؛ که دیریست درطول این نقطه چینها ؛ نقطه مثبتی ندیده ام . میدانم که هنوز منتظری ، میدانم که هنوز منتظرند......

 

 

همسرت مریم قبل ازانتخابات حکومت اسلامی اشاره ایی کرده بود که تا مهرماه 1392 باید صبرکرد ؛ یعنی تا آن زمان سمت و سوی حکومت اسلامی درتعامل با غرب  مشخص میشود و بعد بسته به انتخاب آنها ؛ مجاهدین هم سمت و سوی دیگری بگیرند ! یعنی تمام بحث وصحنه خطی سیاسی را نشان میدهد که عاشقان و اضدادت ازآن غافلند . آنها مینویسند و مینویسند و مینویسند ...درحالی که نمیدانند نمیدانند نمیدانند ...ولی من نه آن ابله دیروزیِ عاشقم و نه متنفرِ ابله امروزی ! باور کن فقط دلم برایت میسوزد و برای تمام اعتمادهای سلاخی شده . این یک صحنه تمام شده سیاسی است که فقط نقطه پایانش رسما باید زده شود ؛ و تو با مقلدان باقی مانده ات ؛ هنوز چرا متوهم مانده اید ومثل عقب افتاده های ذهنی قدرت تشخیص معمولی را هم ندارید ؟ یاد داستانی افتادم از زنده یاد عزیز نسین و تقدیمش میکنم به تو وعاشقانت که چه حکایت مشابهی دارید......

 

...................................

 

حکایت حاجی


عزیز نسین



حدود شصت سال پیش یک آخوند به روستائی رسید . با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجه شد که مردم این روستا مسلمان هستند و با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که می تواند پیش نماز آن روستا باشد . کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را که اصولا در عمرش ندیده بود، با خودش فکر کرد که اگر به این مرد روحانی بگویم که من نماز بلد نیستم که خیلی زشت است، بنابراین بدون آنکه توضیحی بدهد، موافقت کرد.


همان شب او تمام اهالی را جمع کرد و برایشان موضوع آمدن پیش نماز را شرح داد و در آخر گفت که قواعد نماز را بلد نیست و پرسید چه کسی از میان شما این قواعد را می داند؟


نگاه های متعجب مردم جواب کدخدا بود. دست آخر یکی از پیرترین اهالی روستا گفت: « تا آنجا که من می دانم برای مسلمان بودن لازم نیست خودت چیزی بلد باشی، کافیست هرکاری که پیش نماز کرد، ما هم تقلید کنیم» با این راه حل، خیال همه آسوده شد و برای اقامه نماز به سمت مسجد قدیمی حرکت کردند.


مرد روحانی در جلوی صف ایستاد و همه مردم پشت سرش جمع شدند. آقا دستها را بیخ گوش گذاشت و زمزمه ای کرد، مردم هم دستها را بالا بردند و چون دقیقن نمی دانستند آقا چه گفته است، هرکدام پچ پچی کردند آقا دستها را پائین انداخت و بلند گفت: الله اکبر. مردم هم ذوق زده از آنکه چیزی را فهمیدند فریاد زدند: الله اکبر. باز آقا زیر لب چیزی خواند، مردم هم زیر لب ناله می کرند. آقا دستهایش را روی زانو گذاشت و چیزی گفت، مردم هم دستهایشان را روی زانو گذاشتند و ناله ای کردند. آقا دوباره سرپا شد و گفت: الله اکبر، مردم هم سرپا شدند و فریاد زدند: الله اکبر. آقا به خاک افتاد و چیزهائی زیرلب گفت، مردم هم روی خاک افتادند و هرکدام زیر لب چیزی را زمزمه کردند. آقا دو زانو نشست، مردم هم دو زانو نشستند. در این هنگام پای آقا در میان دو تخته چوب کف زمین گیر کرد و ایشان عربده زدند:آآآآآخ. مردم هم ذوق زده فریاد کشیدند: آآآآخ....


آخوند در حالی که تلاش میکرد خودش را از این وضعیت خلاص کند، خود را به چپ و راست می انداخت و با دستش تلاش می کرد که لای دو تخته چوب را باز کند، مردم هم خودشان را به چپ و راست خم می کردند و با دستانشان به کف زمین ضربه میزدند.


آخوند فریاد می کشید:«خدایا به دادم برس». مردم هم به دنبال او به درگاه خدا التماس می کردند. آقا فریاد می کشید:«ای انسانهای نفهم مگر کورید و وضعیت را نمی بینید؟» مردم هم دنبال آقا همین عبارت را فریاد میزدند. آقا از درد به زمین چنگ می زد و از خدا یاری می خواست، مردم هم به زمین چنگ زدند و از خدا یاری خواستند.


باری بعد از سه چهار دقیقه، آقا توانست خود را خلاص کند و در حالیکه از درد به خود می پیچید، نگاهی به جمعیت کرد و از درد بی هوش شد. جمعیت هم نگاهی به هم کردند و خود را روی زمین انداختند و آنقدر در آن حالت ماندند تا آخوند به هوش آمد. آخوند چون به این نتیجه رسید که به روستای اشتباهی آمده است، بدون توضیحی روستا را ترک کرد و رفت.


اما از آن تاریخ تا امروز مراسم نماز جماعت در آن روستا برقرار است البته مردم چون ذکرهای بین الله اکبرها را متوجه نشده بودند، آنها را نمی گویند در عوض مراسم انتهای نماز را هرچه با شکوه تر برگزار میکنند و تا امروز دوازده کتاب در مورد فلسفه اعمال آخر نمازشان چاپ کرده اند.


البته انحرافات جزئی از اصول در آن روستا به وجود آمده و در حال حاضر آنها به بیست و دو فرقه تفکیک شده اند، برخی معتقدند برای چنگ زدن بر زمین، کفپوش باید از چوب باشد، برخی معتقدند، چنگ بر هرچیزی جایز است. برخی معتقدند مدت بیهوشی بعد از نماز را هرچقدر بیشتر کنی به خدا نزدیکتر می شوی و برخی معتقدند مهم کیفیت بیهوشی ست نه مدت آن . باری آنها در جزئیات متفاوتند ولی همه به یک کلیت معتقدند و آن این است که یک عده باید مرجع باشند و بقیه تقلید کنند.
 

 

 

 

 

اسماعیل هوشیار

17.08.2013

 




_______________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد