مقاله

 

 

تاریخ انتشار: 15.09.2014

اگر به عيادت خامنه‌ای می‌رفتم چه می‌گفتم؟

 ف.م.سخن

اول آن که همان دم در می ريختند ما را می گرفتند که بياييد ف.م.سخن را گرفتيم. اين همان است که آن همه چيزهای جور وا جور در باره ی آقای ما می نوشت حالا آمده است عيادت ايشان. پس از توضيح و اين که به خدا قصد بدی از اين ديدار نداريم و فقط آمده ايم جويای حال شويم ما را می بردند به اتاق بغلی.

در اتاق بغلی آقای خاتمی را می ديدم که دارد گريه و بی تابی می کند که من می خوام رهبرم را ببينم. چرا نمی ذارين بی انصاف ها! از خاتمی اصرار از رييس دفتر آقای خامنه ای انکار٬ او را از آن جا بيرون می کنند و می گويند برو فوق اش يک نامه ای چيزی بنويس شايد داديم آقا خواند.

بعد نوبت به من می رسد. با تغير به من می گويند چيه؟ چی می خوای اين جا؟ که دوباره توضيح می دهم و دوباره پچ پچ و نجوا که برای کار تبليغاتی هم که شده بگذاريم اين جانور برود به ديدار آقا.

بعد مرا می برند سر تخت آقا فقط می گويند از اين خط قرمز که حدود سه متری آقاست پايت را جلوتر نمی گذاری. می گويم می خواهم به ايشان دست بدهم و با ايشان ديده بوسی نمايم که می گويند بيخود! اين کارها را فقط عده ای از خواص اجازه دارند انجام دهند. خلاصه مرا در سه متری آقا می ايستانند و من سلام می کنم.

- عليک سلام. تو همان سخن هستی که در سايت گويا و خودنويس بر ضد ما چيز می نويسی و در تلويزيون ايران فردا برنامه عليه ما اجرا می کنی؟


- قربان من بر ضد شما چيز نمی نويسم بر ضد سيستم شما چيز می نويسم.
- خب سيستم يعنی ما ديگر. حالا چه می خواهی؟


- آمده ام احوال تان را بپرسم. ببينم چيزی کم و کسر نداريد برای تان بياورم. کمپوت هلويی گيلاسی چيزی. البته برای شما يک جلد کتاب آوردم که در ايام بستری بودن آن را مطالعه بفرماييد اجازه ندادند با خودم داخل بياورم.


- چه کتابی بود؟ چرا نگذاشتند بياوری؟
- کتاب گزارش يک آدم ربايی گابريل گارسيا مارکز بود. گفتند برای اعصاب تان خوب نيست.
- خب. اين همه راه آمدی همين ها را به ما بگويی؟


- نخير می خواستم عرض کنم که لطفا از بستر بيماری که بر خاستيد کار مملکت را بسپاريد دست يک عده آدم با صلاحيت و نام خود را به نيکی جاودان کنيد.


- آقايان! غير از آقای سخن همه اين جا را ترک کنند.
... ولی آقا... نميشه که...
- گفتم بيرون. سخن! بيا نزديک.


- بله. بفرماييد.
- آقاجون چرا حاليت نيست. من همچين وسط اين ها گير افتادم که خودم هم بخوام نمی تونم بيرون بيام. چرا نمی فهمی تو؟
- خب اطرافيان تان را کنار بگذاريد!


- مگر می شود. کلی آدم اند. تا بخواهم اين کار را بکنم می گويند فلانی مجنون شده جنتی را می نشانند جای من. او بهتر از من است؟
- نه والله. ولی با اين وضع که شما کشور را اداره می کنيد همه ی ايران دارد نيست و نابود می شود.


- متاسفم که کاری از دست من بر نمی آيد. گفتم به خاطر اين پروستات می ميرم خلاص می شوم که اين هم نشد. حرف بزنم زير آب خود مرا هم می زنند اين اطرافيان. يک چيزی ست بدتر از دربار قاجار اينجا.


- پس ما مجبوريم همين طور عليه نظام شما بنويسيم.
- و ما هم مجبوريم همين طور به کار خودمان ادامه دهيم.
- ممنون که مرا پذيرفتيد.
- ممنون که آمدی.


- حاج آقا راستی يک کاری برای اين سه نفر که در حصر خانگی هستند بکنيد. نام شان را نمی آورم که عصبانی نشويد.
- اين هم جزو خط قرمزهايی ست که خودم هم از آن نمی توانم عبور کنم.


- آقا عجب بد وضعی داری شما!
- چی خيال کردی؟ فکر کردی خيلی به من خوش می گذره؟
- خب برای شما آرزوی تندرستی می کنم.


- من نمی تونم برای تو آرزوی تندرستی کنم چون تو جزو دژمنان ما هستی ولی دستور می دم از اين جا سالم بيرون بری.
- خيلی ممنون.


- به سلامت.

 


_______________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد