مقاله

 

 


اشتباه محاسبه – ارباب بی مروت، و با مروت دنیا (6)


علی ناظر
 

 

فصل دوم_ بخش دوم
 
در بخش پیشین با نقل قولی از آقای محمد سید محدثین، و اشاره به «هزینه» پروژه جنگ مطلب را به پایان رساندیم . آقای محدثین در آن نقل قول به «ارباب بی مروت دنیا» اشاره کرده بودند. سعی می کنم در اینجا به بخش سیاسی «ارباب» و سپس به هزینه جنگ اشاره ای داشته باشم.
البته هنوز هم به مبحث خود - «اشتباه محاسبه»، ادامه می دهیم، با این تفاوت که آرام آرام به مباحث سیاسی وارد می شویم، و می دانیم که «سیاست پدر و مادر ندارد». می دانیم که در سیاست می شود هفتاد و دو ملق زد، و بازهم مثل گربه مرتضی علی روی چهار دست و پا پایین آمد. می دانیم که در عالم سیاست، دروغ گفتن مثل آب خوردن است. می دانیم که در سیاست، می شود هر دروغ و دغل و جنایت و خیانتی را با زر ورق و آب تاب پوپولیستی به خورد مردم داد، و اسم آن را «انقلاب» نامید. اینها را می دانیم، و با دانش به این نکات دردآور، اما واقعی، می خواهیم به کار خود ادامه دهیم.
به ناچار مجبورم از اینجا و آنجا نقل قول بیاورم، ناچارم که نقل قولها را مقایسه کنم، و البته ناچارم که تنم را چرب کنم و منتظر این باشم که به من بگویند داری در زمین دشمن بازی می کنی، دشمن را فراموش کرده، و به فرزندان خلق گیر می دهی، داری مرز ها را مخدوش می کنی و جای دوست و دشمن را عوض می کنی. می خواهی مچ گیری کنی، درک درست از داده های سیاسی نداری، اگر بهتر می زنی بستان بزن، و.... با دانش به همه اینها ناچارم که به داده های روی میز، آنطور که گزارش می شوند، بپردازم و از آنها نتیجه بگیرم.
روی سخن من در این بخش عمدتا مجاهدین و شورای ملی مقاومت است. چرا؟ چون ادعا می کنند که «تنها آلترناتیو ممکن» هستند.
 
دوست های جدید
 
چند سال پیش خانم مریم رجوی حضراتی همچون جان بولتون را «شریف» نامیدند، و امروز از فراخوان وزیر خارجه بحرین برای تشکیل کنفرانس «دوستان مردم ایران» استقبال می کنند.
در بیانیه شورا آمده است « خانم مریم رجوی، رئیس جمهور برگزیده مقاومت ایران، از پیشنهاد وزیر خارجه بحرین برای تشکیل کنفرانس ”دوستان مردم ایران” استقبال کرد. وی تأکید نمود در شرایطی که فاشیسم دینی حاکم بر ایران یک جنگ بیرحمانه علیه مردم ایران و یک جنگ تجاوزکارانه علیه کشورها و ملتهای منطقه مانند عراق و سوریه و لبنان و فلسطین و بحرین و یمن و ... پیش می برد، تشکیل این کنفرانس یک اقدام ضروری برای مقابله با این رژیم و در راستای صلح و دوستی و برادری در منطقه است.»
 
واقعیت این است که رژیم جمهوری اسلامی یکی از آتش افروزان در خاورمیانه است، اما تنها آتش افروز نیست. واقعیت این است که مردم در کشورهای مختلف خاورمیانه علیه دولتهای متبوع شورش کرده اند، و دولتهای حاکم هم تا می توانند این مردم را سرکوب و جنایت می کنند. واقعیت این است که یکی از همین دولتهایی که علیه مردم تیر و تبر برداشته همین دولت بحرین است. وزیر خارجه بحرین مردم ایران را «مظلوم» نامیده است. راست می گوید، از این مردم «مظلوم»تر نداریم، آنقدر مظلوم هستیم که به سرکوبگرانی چون دولتهای بحرین محتاج شده ایم. آنقدر مظلومیم که خیزش مردم یمن را فقط و فقط دست پخت رژیم جنایتکار اسلامی می دانیم، اما سپاه مرتجع «النصر» سوریه را «آزادیخواه» می نامیم.
 
چشم طمع
 
بدون شک «دوستان»ی که یکمرتبه سر از ناکجاآباد در می آورند، دلشان برای «مردم مظلوم ایران» نسوخته است. آنها به دنبال «برداشت» از تولید هستند. اخیرا خانم رجوی در مصاحبه ای با «روزنامه ال پائيس» به چند نکته جالبی اشاره کرده اند. از جمله «مردم ما مانند سوريه به قيام برخواهند خاست. آخوندها از بشار اسد که از او حمايت می کنند خيلی سفاک ترند.»، و به این سوال که « چگونه توانستيد چنين ليستی از دوستان قدرتمند مانند جان بولتون، سفير پيشين ايالات متحده در سازمان ملل متحد، ازنار نخست وزير پيشين اسپانيا، يا پاتريک کندی را به دست بياوريد؟» خانم رجوی پا سخ می دهند که «ما ابتدا به پارلمانهای اروپايی مراجعه کرديم و سپس به کنگره و سنای آمريکا و توجه آندسته از مقامات را که شکست سياست استمالت از ملاها را مشاهده کرده بودند جلب کرديم. آنها به دنبال يک راه حل برای بحران ايران بودند» خانم رجوی در این مصاحبه تأکید دارند که «به نظر ما نه مماشات و نه دخالت نظامی خارجی راه حل نيست. ولی يک راه حل سوم وجود دارد، اين که مردم ايران و مقاومت سازمان يافته شان اين رژيم را سرنگون کنند. اين تنها راه حل بحران اتمی است.»
چنانکه این روزنامه اشاره کرده است، «مريم رجوی که در اسپانيا برای ترويج هدف خود در ميان پارلمانترها به سر می برد» اما هنوز مشخص نشده است که روش سرنگونی در «راه حل سوم» چگونه است. تا چندی پیش ارتش آزادی بخش ملی ایران بازوی پر اقتدار شورای ملی مقاومت ایران بود، امروز چه راهکاری برای پیشگیری از «دخالت نظامی» و «مماشات» پیشنهاد می شود؟ اگر به گذشته حامیان بالفعل دقت کنیم، کمتر کسی است که «دخالت نظامی» را رد کرده باشد، مخصوصا وقتی که همه می دانند « آخوندها از بشار اسد که از او حمايت می کنند خيلی سفاک ترند».
 
شناخت از بازیگران
در رئال پلیتیک نمی توان بدون دوست سر کرد. یکی دوست آمریکایی دارد، آن یکی دیگر دوست چینی، و سومی دوست انگلیسی. و البته می دانیم که این دوستی ها هزینه بالایی دارد. برای شناخت دوستان و از آنجا که پدیده را باید همانگونه که هست شناخت، و در تبیین سوژه، به دیگران شناساند، بد نیست به شمه ای از باورهای آنها توجه کنیم.
 
بنا به گزارش افشاگرانه «جین فارین ریپورت» در مه-ژوئیه 2001 دولتهای بریتانیا و فرانسه به اسرائیل برای حمله به (کرانه باختری) نوار غربی فلسطین «چراغ سبز» می دهند. بنا به این گزارش نقشه عملیات حمله به تونی بلر نشان داده می شود،که قرار است اسرائیل به نوار غربی و غزه با استفاده از جتهای اف16 و اف15 و نزدیک به 30000 نیرو این عملیات را به مورد اجرا بگذارد. مشکل اما در این بود که «بهانه»ای برای این حمله وجود نداشت. «بهانه» ای که بتواند این عملیات را کلید بزند باید شامل «تعداد زیادی کشته و زخمی» اسرائیلی باشد تا «عملیات اسرائیل انتقامجویانه» به نظر برسد. طراح این نقشه ژنرال شائول موفاذ – رئیس ستاد بود. در 23 نوامبر 2001 رهبر حماس، ابو هنود ترور می شود. 12 روز بعد عملیات انتحاری در اسرائیل انتقام خون ابو هنود را می گیرد. الکس فیشمن گزارشگر متبحر روزنامه یدیوت اهورونوت، می نویسد «هرکس که دستور قتل هنود را داده بود می دانست که این عملیات انتحاری رخ خواهد داد». اسرائیل با توسل به این «بهانه» در 29 مارس 2002 به «جنین» حمله کرد. (جان پیلگر، آزادی دفعه دیگر،– Freedom next Time، ص 107)
در اینجا نمی خواهم به کشتار مردم در این عملیات اشاره کنم، همگی از کشتار در جنین باخبریم. از آن می گذرم چون موضوع این نوشتار، بررسی و چگونگی بحران در فلسطین نیست، اما دو نکته شایان توجه است. اول اینکه، هر جنگی با بهانه ای آغاز می شود، و هر بهانه ای لزوما پایه های واقعی ندارد، و می تواند (و عموما چنین است) طبق طرح از پیش برنامه ریزی شده برای پیشبرد اهداف استراتژیک «بهانه جو» باشد. این را با تئوری توطئه یکی ندانیم.

 

واقعیت این است که طرح و نقشه موفاذ در زمانی کلید می خورد که یاسرعرفات می خواهد طرح صلح دائمی و نقشه راه تأسیس دو کشور فلسطین و اسرائیل را به پیش ببرد، اما اسرائیل خواهان متوقف کردن پیشرفت عرفات در مذاکرات صلح بود. ماشین تبلیغات و پروپاگاندای اسرائیل (درست مثل وزارتخانه تبلیغات دوران هیتلر) بکار افتاده بود.

 

رابرت فیسک در کتاب «Pity the Nation» (ترجمه تحت الفظی آن می شود «به این مردم رحم کنید») می نویسد، «هرکس که اعتراض می کرد نه تنها متهم به "ضد یهود" "ضد اسرائیل" می شد، بلکه "نازیست" هم خوانده می شد».
چنانکه ملاحظه می شود نه تنها به این عکس العمل ها در برابر این قتل و کشتار پاسخ داده نمی شود، و بخاطر آن کشتار، اسرائیل طلب مغفرت نمی کند، بلکه با فرار به جلو، طلبکارانه سعی در چرخاندن میز می کند. همیشه داستان چنین بوده است. برای «بهانه جو»ی جنگ طلب، تعداد نفرات که به قتل می رسند،بی معنی است. بطور مثال جان بولتون در مصاحبه ای در ارتباط با اشغال عراق، در پاسخ به این سوال که آیا کشته شدن 10000 نفر شهروند غیر نظامی آزار دهنده نیست (مصاحبه و آمار مربوط به آغاز جنگ است)، می گوید، «به نظر من، با توجه به حجم عملیات بزرگی که در عراق رخ داده است، 10000 نفر خیلی هم کم است» و وقتی گزارشگر با تعجب می پرسد آیا 10000 کشته کم است، جان بولتون پاسخ می دهد «حتما کم است» و میکروفون را از لباس خود جدا کرده و مصاحبه را ترک می کند. (جان پیلگر، آزادی دفعه دیگر،ص403).
همانطور که خانم رجوی به درستی گفته اند «آخوند ها از بشار اسد که از او حمايت می کنند خيلی سفاک ترند»، و «ابعاد» عملیات در ایران به مراتب بزرگتر از عملیات در سوریه است، به زبانی ساده تر، کشتار 10000 نفره در برآورد جان بولتون نه تنها معقول است، بلکه کم هم است.
 
در چند بخش گذشته، به یک پارامتر مهم اشاره کردم – هزینه انجام عملیات. نه تنها باید این هزینه محاسبه شود، بلکه باید مشخص شود که «مرز» کجاست. مثلا چند شهروند کشته شوند جایز است. برای موفاذ و شارون و اسرائیل و یا جرج بوش و جان بولتون و تونی بلر، هزینه «بی نهایت» است. قتل و کشتار و جنایت جنگی بخشی از «جنگ» است. جرج بوش (پسر) سینه جلو می دهد و در ملل متحد به جهان می گوید «یا با ما هستید، یا علیه ما» و به کشتار ادامه می دهد. امروز، و در ازای سوال مشروط آقای رجوی در مورد «جنگ» - مدل لیبی، نا خواسته به این سوال بر می خوریم که اگر «آمریکا حمله کند»، با «آنها هستیم یا علیه آنها»؟ آیا حاضریم همچون تونی بلر «شانه به شانه آمریکا» وارد جنگ شده و در همان لحظات اول 10000 شهروند را به قتل برسانیم؟ به زبانی روشن تر «در این پروژه، محاسبه و سقف قتل شهروندان چه باید باشد؟»
 
اشتباه محاسبه بزرگان
 
یکی از انتقادات مهمی که از سوی تحلیلگران به جنگ عراق گرفته می شود، این نیست که چرا به کشور عراق حمله شد، و یا چرا اینهمه شهروند غیر نظامی به قتل رسید، و یا سلاحهای کشتار جمعی که گفته می شد چه شدند، بلکه انتقاد روی این محور دور می زند که برنامه و عملیات برای شروع و پایان جنگ (Exit Strategy) به درستی محاسبه نشده بود. این را نه تنها تحلیلگران خارج از دستگاه اداری کاخ سفید می گفتند، بلکه در داخل وزارتخانه دفاع هم گزارشها گرد همین نکات دور می زد.
 
«....در 15 ژوئیه 2004 استیو هربیتس، که به رامسفیلد (وزیر دفاع وقت آمریکا) نزدیک است، در یک گزارش 7 صفحه ای "جمع بندی و بررسی مشکلات اجرایی طرح و پروژه پسا-عراق»، به مسائلی همچون «برمر»، عراق بعد از اشغال، و پارامترهای متعدد دیگر می پردازد، از جمله هربیتس با مطرح کردن جندین سوال، مدیریت پروژه توسط دان رامسفیلد را به زیر سوال می برد. در بخشهایی از این گزارش تحلیلی آمده:
«....
  • چرا رامسفیلد به همان متدی که همه را مدیریت می کرد، برمر را مدیریت نکرد؟
  • چرا ارتش عراق بازسازی نشد (منحل شد)، و چه کسی تصمیم علیه باز سازی ارتش عراق گرفت؟
  • آیا هیچکسی نبود که متوجه اهمیت نیروی امنیتی صدام (عراق) باشد؟
  • آیا هیچکس به عقلش نرسید که ثبات مهمترین پارامتر است و چگونه می شود به آن رسید؟
  • چرا عملیات ضد بعثی در این وسعت و تا به این درجه ادامه داده شد؟
  • رامسفیلد نمی تواند متوجه شود که در برخی از موارد، هستند کسانی که از او بیشتر می فهمند و تجربه بیشتر دارند... و نمی تواند به همراهان خود اعتماد کند...» (State of Denial - فاز کتمان، ص 316).
این گزارش را دوست و همکار 37 ساله رامسفیلد، در بحبوحه جنگ و درگیری، شکست پس از شکست، و بالا بودن تلفات جنگی و هزینه جنگ و فشار بین المللی علیه بوش و رامسفیلد نوشته است.
دلیل نوشتن این گزارش، و به زیر سوال بردن رئیس و رهبر و دوست در آن شرایط حساس خیلی ساده است، در فرهنگ آنها، هم رامسفیلد و هم هربیتس و هم جرج بوش فقط یک هدف داشتند، «منافع ملی آمریکا». برای هر سه، «آمریکا» اصل و از «الویت بالا» برخوردار است، و نه حزب جمهوریخواه و یا پرزیدنت شدن بوش و یا....
یکی از دلایلی که دموکراسی توانسته در غرب رشد کند، همین فرهنگ است که مخالفان و موافقان در یک جبهه عمل می کنند، و در راستای بهبود و موفقیت آن جبهه (منافع ملی آمریکا) عمل می کنند. و مهمتر از همه و همه اینها، رهبران در آن فرهنگ «جایزالخطا» و «قابل انتقاد» هستند و «گناه و اشتباه» آنها در «محاسبه» نادیده گرفته نمی شود. متاسفانه، ما هنوز به آن حد از رشد فرهنگی نرسیده ایم.
 
رسمیت
 
خانم مریم رجوی در مصاحبه با خبرگزاری مادرید بر ««به رسمیت شناخته شدن شورای ملی مقاومت ایران» به عنوان «طرف گفتگوی رسمی» برای ایران، همانند شناسایی بین المللی مخالفان حکومت بشار اسد در سوریه، » تأکید می کنند.
بیاییم برای لحظه ای « به رسمیت شناختن» را تعریف کنیم.
برای روشن شدن این «خواست» بخود یادآوری کنیم که دنیا تنها زمانی اپوزیسیونی را به رسمیت می شناسد که دولت حاکم بر کشور متبوع آنها را دیگر به رسمیت نشناسد. ساده اینکه، به آن دولت اعلام «جنگ» کرده باشد. حتی اگر سخنگوی اپوزیسیون «به رسمیت شناخته شده» اصرار ورزد که «مردم ایران برای پیشروی در جهت تغییر دمکراتیک آماده اند»، و دائما بر «راه حل سوم» اصرار ورزد، بازهم شرط اصلی به رسمیت شناختن یک اپوزیسیون، شکل گرفتن استاتوی «جنگ» و روابط انتاگونیستی بین «دنیا» و کشور متبوع است.
این خبرگزاری ادامه می دهد که خانم رجوی « در ملاقات با اعضای کمیته امور خارجه مجلس سنای اسپانیا، ایده های خود را برای آینده ایران ارائه خواهد داد.»
خانم رجوی دو روز بعد (20 دسامبر 2012) در اجلاسی می گویند « اجازه بدهید که برخی از اجزای ضروری یک سیاست درست در رابطه با ایران از سوی آمریکا و اتحادیه اروپا و از جمله اسپانیا را یادآوری کنم و از شما بخواهم برای تحقق چنین قدمهایی به یاری مقاومت و مردم ایران بشتابید:

 

۱ـ ادامه روابط سیاسی با این رژیم، باید به توقف اعدام و شکنجه زندانیان، مشروط شود.
۲ ـ ضروری است پرونده نقض حقوق بشر ایران به شورای امنیت ارجاع شود.
۳ ـ امنیت و حفاظت و حقوق بنیادین اعضای مقاومت در عراق باید تأمین و تضمین شود و مشخصاً ملل متحد کمپ لیبرتی را به عنوان کمپ پناهندگی نامگذاری کند.»
چنانکه ملاحظه می شود، در این اجلاس سخنی از «به رسمیت شناخته شدن» نیست، و مهمتر از آن «ادامه روابط سیاسی با رژیم» را مشروط به «توقف اعدام و شکنجه زندانیان» می کنند، و نه توقف کامل و بدون شرط روابط و به رسمیت شناختن اپوزیسیون. ساده اینکه، ایشان به این واقعیت سیاسی واقف هستند که در عالم سیاست «حرف» تا «عمل» فاصله دارد. هیچ دولتی به خود اجازه نمی دهد که مخالفین یک دولت در یک کشور دیگری را به رسمیت بشناسد، مگر اینکه پذیرفته باشد (بعنوان خط مشی) که باید این دندان پوسیده (رابطه با آن دولت) را از ریشه بکند و بیندازد دور که چنین عملی هم درد دارد و هم خونریزی.
فراتر اینکه، اسپانیا بخشی از اتحادیه اروپا است، و آنکسی که باید اپوزیسیون را به رسمیت بشناسد خانم کاترین اشتون است. اروپا در حال حاضر در پروسه مذاکره با رژیم است تا شاید بتواند جام زهر اتمی را به خامنه ای بخوراند. 9 سال پیش (اکتبر 2003) به مقوله «جام زهر اتمی»، و بار دیگر، در یک سری یادداشتهای کوتاه (دی 1384) به «کارتهای بازی» روی میز اشاره داشته ام از جمله «کارت اتمي - ديدگاه سياسي» تا حدودی پرداخته ام و از آن می گذرم.
 
فرض محال محال نیست
 
اما برای لحظه ای فرض کنیم که این خواست از سوی «ارباب بی مروت دنیا» پذیرفته شد. می دانیم که چنین پذیرشی بدون «پیش شرط» نمی تواند باشد. به پیش شرط های وطن فروشانه اصلا نمی پردازیم چون خارج از دستگاه فکری این پژوهش است. اما اگر به واقعیت ها دقت کنیم، پیش شرط های «معقول» را می توانیم حدس بزنیم.
ارباب اعظم، آقای اوباما، هنگامی که مخالفان سوریه را به «رسمیت» شناخت، چند شرط گذاشت، از جمله "آنها باید خود را به نحو سازنده ای ساماندهی کنند، نماینده تمامی احزاب باشند و هدف خود را بر نوعی تغییر سیاسی متمرکز کنند که حقوق زنان و اقلیت‌ها را به رسمیت می‌شناسد."

 

کمی به این جملات دقت کنیم. صحبت بر سر «نماینده» «تمام» «احزاب» است. سوال ساده این است که آیا شورای ملی مقاومت «نماینده تمام احزاب» است؟ می دانیم که نیست. شورای ملی مقاومت پس از گسترش اولیه، و پس از ریزش های ثانویه، نتوانسته «تمام» «احزاب» را نمایندگی کند (پتانسیل را دارد، ولی نکرده است)، و چنانکه در بخش پیشین اشاره شد، آقای رجوی در سخنان 5 آبان 91 خود حتی به گزینه «اگر جبهه همبستگی ملی» تشکیل شود هم نپرداخته اند. دوباره می پرسم، آیا ارباب و آقای جهان و «دوست جدید» حاضر است این نهاد را که تنها بخشی از «احزاب» را نمایندگی می کند، به رسمیت بشناسد؟ آیا حاضر است به رسمیت بشناسد اما از دخالت در امور داخلی مردمی ایران خودداری کند؟ و اگر پذیرفت، آیا شورای ملی مقاومت فی الواقع نماینده تمام احزاب است، و اگر نیست، آیا می خواهد بدون دخالت بقیه احزاب به روند سرنگونی ادامه بدهد؟ و اگر بدهد، آیا دستاوردی «دموکراتیک» خواهد داشت؟

 
دیپلماسی کاری
 
 
دیپلماسی کاری بخشی از مبارزه است. بهترین مثال خروج آقای رجوی از ایران و رساندن صدای مردم بپاخاسته به گوش جهانیان بود، هرچند که اشرف ربیعی (رجوی) در آخرین پیام خود به مسعود رجوی می گوید «جهان خبردار نشد». مثال دیگر سفر خانم رجوی به اسپانیا، و انعکاس خواست های مردم «مظلوم» ایران است. اما، دیپلماسی حد و مرز دارد. نشست و برخاست کردن با دشمن برای رسیدن به صلحی عادلانه، و یا پایین آوردن آسیب به مردم و کشور ایران، یکی از کارهای دیپلماتیک نیروی سرنگونی طلب است، اما آنهم حد و مرز دارد. ساده اینکه در تمام لحظات باید این کلام قصار آقای محدثین را بخاطر داشت «ارباب بی مروت دنیا».

 

واقعیت این است که اگر دنیا به کام «ارباب بی مروت» بچرخد، او ترجیح می دهد که «رعیت»ی با ماهیت ضد خلقی داشته باشد. خیلی راحت تر این «رعیت»، تا کسی که تازه از لیست تروریستی، و آنهم با گردن کلفتی و زد و خورد حقوقی بیرون آمده است، را به رسمیت می شناسد . بنابراین، اگر رژیم به موافقت های لازم نرسد، باید در «محاسبه» خود این فرض را لحاظ کنیم که آیا منظور «ارباب اوباما» اپوزیسیونی است از جنس مجاهدین و یا از جنس موسوی و کروبی؟ می دانیم که رژیم اخیرا به دست و پا افتاده و در حال «بدیل سازی» است. علم الهدی که زمانی موسوی و کروبی را «محارب» می خواند، امروز یقه از هم می دراند که «اگرچه مواضع این دو به زمینه‌ای برای فعالیت علیه جمهوری اسلامی بدل شده بود اما "نه کروبی و نه میرحسین موسوی هیچ یک اهل عکس امام پاره کردن نبودند حتی اهل توصیه به این کار هم نبودند."» علم الهدی تنها نوازنده این ارکستر تازه تأسیس نیست. حبیب‌الله عسگراولادی، عضو موتلفه، «برای چندمین بار در هفته‌های اخیر تاکید کرده که "ما موسوی و کروبی را اهل فتنه نمی‌دانیم اما معتقدیم که اهل فتنه دور آنها جمع شده‌اند."» و گامی بزرگ برداشته « "نباید به راحتی موسوی و کروبی را از دست بدهیم."»، و می پرسد « "آیا زمان آن نرسیده است که موسوی و کروبی از حصر خانگی آزاد شوند؟"» سرتیپ اسماعیل احمدی‌مقدم، فرمانده کل پلیس در همین رابطه توپ را می اندازد به زمین خامنه ای و در کیهان اعلام می کند که خامنه ای گفته « "این چند نفر با من."» علی مطهری که پیش از این گفته بود "فتنه گران حتی توهم حضور در انتخابات ریاست جمهوری را هم نداشته باشند." در نامه‌ای به احمد جنتی، می نویسد مجوز قانونی برای رد صلاحیت این دو وجود ندارد.
ساده اینکه، دشمن در تکاپوست که به دنیا بفهماند «اپوزیسیون» با هزینه پائین تر در همین نظام موجود است، و «ارباب» لازم نیست به خارج نگاه کند. دیپلماسی «انقلابی» در چنین حالتی، دو چاره بیشتر ندارد. پذیرفتن تمام شرایط «ارباب بی مروت» و یا تفهیم این واقعیت که از تنور این نظام آبی گرم نمی شود، اما با حفظ اصول و عبور نکردن از مرز «استقلال». اما «ارباب» با اجیر کردن داروغه های خود، و پیش بردن استراتژی موازی (چماق و هویج)، نمی خواهد شانس خود را از دست بدهد. از یک سو، گوشه چشمی به اپوزیسیون در خارج دارد، و در پنهان و آشکار به مراوده و مذاکره با رژیم می پردازد.
 
چماق
 
در این رابطه به همزمانی سه موضعگیری توجه کنیم. سخنان وزیر خارجه بحرین در شرق الاوسط، پیش از آن نامه 74 سناتور به اوباما در 20 دسامبر 2012، و موضعگیری آیپک. بنا به نامه سناتورها آنها «از رئیس جمهوری آمریکا خواسته‌اند با «متحدان آمریکا در اروپا و خاورمیانه» همکاری کند تا به تهران نشان دهد که یک «ائتلاف چندجانبه توانمند و مورد اعتماد» وجود دارد که اگر اقتضا کند از یک حمله نظامی به ایران حمایت می‌کند.» همچنین به اوباما یادآوری کرده اند که «برای آمریکا مهم است» که «آشکارا و رسا در کنار مردم ایران بایستد و فارغ از وضعیت مذاکرات با حکومت ایران، از خواست آن مردم برای آزادی دفاع کند».

 

دو روز بعد آیپک طی بیانیه ای از این نامه قدردانی می کند « انجمن روابط عمومی آمریکا و اسرائیل، آیپک، از اقدام گروه بزرگی از نمایندگان مجلس سنای ایالات متحده که خواهان افزایش فشار بر ایران شده اند، استقبال کرده است. آیپک با صدور بیانیه ای، نامه ۷۴ سناتور آمریکایی به باراک اوباما، رئیس جمهوری ایالات متحده را برای اعمال فشار بیشتر بر برنامه اتمی ایران قابل تقدیر دانسته است.
بنیامین نتانیاهو در گفت‌وگو با شبکه دو تلویزیون اسرائیل اضافه می کند "اگر آرای لازم را به دست آورم، جلوگیری از هسته‌ای شدن ایران هدف اصلی من در دور آتی (نخست‌وزیری) خواهد بود." می دانیم که مقصود و «هدف اصلی» او چیست.

 

البته این «خبر»ها در باره «جنگ» چندان تارگی ندارد. در خبر اقتصاد (20 اردیبهشت 91)، حتی تاریخ دقیق شروع جنگ هم اعلام می شود «به گزارش بولتن نیوز از شعبه سیاسی روزنامه ینی مساوات، جزییات عملیات جنگی اسراییل علیه ایران برای نخستین بار اعلام شد. کانال 10 اسراییل روز گذشته طی برنامه ای نتایج بررسی های چند هفته ای در مورد طرح عملیات نظامی علیه تاسیسات هسته ای ایران را که در برگیرنده اظهارات چندین تن از افسران بلند پایه ارتش اسراییل می باشد، پخش کرده است. به گزارش این کانال تلویزیونی، اسراییل تا 23 آوریل برای مشخص شدن نتیجه تلاش های دیپلماتیک بین المللی در راستای منصرف کردن ایران از بلندپروازی های هسته ای صبر خواهد کرد.» (اسراییل زمان حمله به ایران را اعلام کرد!)
 
به راستی اینهمه موضعگیری به کجا می انجامد، و آیا گذشته می تواند چراغی برای امروز بشود؟
 
نگاهی به گذشته
 
گاهی از مواقع گویی روند تاریخ تکرار می شود. یازده سال پیش حدودا این روزها (8 دسامبر 2001) محمدباقر حکیم در ارتباط با نامه ده تن از نمایندگان کنگره به بوش و تشویق او به حمله گفت «هرگونه حمله به عراق بايستي در چارچوب قطعنامه‌ها و نظارت سازمان ملل صورت گيرد و مردم اين كشور را هدف قرار ندهد.» توجه داشته باشیم که حکیم از حمله دفاع می کند. شش ماه بعد (4 اوت 2002) جان بولتون معاون وزير خارجه آمريكا در مصاحبه با راديو بي بي سي می گوید «هدف اصلي واشنگتن تغيير رژيم عراق است و حتي اگر بازرسان سازمان ملل نيز به اين كشور بازگردند، در اين تصميم تغييري صورت نمي‌گيرد». دوباره می بینیم که برای بولتون استراتژی مشخص است، حمله به هر کشوری که منافع ملی آمریکا را به زیر سوال برده است. برای بولتون بین صدام که با رامسفیلد ماچ و بوسه رد و بدل می کردند، و رژیم که با ریگان کیک می خورد و کلت می گرفت، تفاوتی نیست. برای او مسائل ژئوپلیتیک مهم است. یکماه بعد از آن در 24 سپتامبر 2002 رامسفیلد چنین به خبرگزاری فرانسه قول می دهد «هدف آمريكا از حمله به عراق نابودي گروه كوچكي از مقامات عراقي نزديك به صدام‌حسين است و آمريكا تلاش خواهد كرد به مردم عراق آسيبي نرسد» و برای تکمیل این تعهد، و دلیل بسیج حداکثر نیرو برای این پروژه كاندوليزا رايس به تایمز مالی اطمینان می دهد که «پس از پايان جنگ به بازسازي عراق به منظور ايجاد كشوري يكپارچه و دموكرات خواهد پرداخت.» امروز شاهد هستیم که نتیجه آنهمه وعده و وعید به کجا رسیده است.

 

خوب است کمی به سرانجام این تعهدها، و آخر و عاقبت به رسمیت شناخته شدن «دوستان مردم عراق» هم نگاهی گذرا داشته باشیم.
می دانیم که چلبی یکی از سوگلی های وزارت دفاع آمریکا بود، و حتی پیش از سرنگونی صدام، او نامزد بلامنازع ریاست بر عراق بعد از اشغال شده بود. چلبی بنا به شایعات و واقعیت ها تا پیش از جنگ یکی از عوامل جهت دهنده سیاست آمریکا بود. اما یکباره روابط این دو معشوق و عاشق کدر شد، مخصوصا پس از اینکه چلبی برنامه انتقال قدرت در عراق را به چالش کشید، و اعلام داشت «شورای حکومتی عراق معنی حاکميت ملی را به وضوح تعريف خواهد کرد.» طولی نکشید که به منزل چلبی حمله شد، و چلبی خشمگینانه پایش را از گلیم خود درازتر کرده و گفت « وقتی آمريکايی ها به اين صورت به دوستان خود پشت می کنند، "کلاهشان پس معرکه است."» جای تعجب نیست که رامسفیلد فورا وارد میدان شده و گفت « عراقی ها مسوول اين عمليات بودند و او از آن بی اطلاع بود». او همیشه از همه چیز با اطلاع بود.

 

آخر و عاقبت جعفری فرق چندانی با نتیجه خودفروشی چلبی ندارد. باب وودورد (ژورنالیستی که پته نیکسون در واتر گیت را روی آب انداخت) در یکی از کتاب های خود (فاز کتمان – State of Denial) یاد آوری می کند که چگونه کاندلیزا رایس و جک استراو پس از یک توافق از پیش تأئید شده، مخفیانه به عراق سفر می کنند و به جعفری می گویند که عمر دولتمداری وی به پایان رسیده است، و «باید برود» (ص458)، این جمله را هم رایس و هم استراو به همین روشنی و در شفافیتی کامل به جعفری اعلام می کنند. بیهوده نبود وقتی رایس در کنفرانس مطبوعاتی به خبرنگار می گوید که برای تغییر 5 هفته صبر نخواهد کرد. رایس در سفر بعدی که رامسفیلد او را همراهی می کرد، در دیداری مخفیانه با نوری المالکی، مسحور نوری المالکی می شود، و جیم ویلکینسون را مأمور رتق و فتق امور اداری مالکی می کند (ص463).
چنانکه مشاهده می شود عزل و نصب کارگزاران یک کشور اشغال شده، توسط «دوستان مردم عراق» یک امر ساده و قابل قبول روزمره است.
 
اینها نمونه های تاریخی و واقعی «دوستان مردم» یک کشور هستند. «ارباب بی مروت» پیش از وقوع جنایت، وعده و وعید می دهد و سپس زیر پای عزیزترین و نزدیکترین فرد به خود – چلبی – را خالی می کند. اقای رجوی به ده سال پیش اشاره می کنند. اگر تاریخ ده سال اخیر عراق را مطالعه کنیم بخوبی متقاعد می شویم که چگونه ورود ارتش بیگانه به یک کشور، استقلال عملیاتی از «شورای انتقال» عراق را سلب می کند و آنها را به مترسک ها و عروسکهایی تبدیل می کند که فقط به نخی وصل هستند.
 
«ارباب بی مروت»، الکی، الکی بی مروت نشده است، بیخودی این لقب با مسماء را از آن خود نکرده است. بارها و بارها بی مروتی کرده، و بارها و بارها از پشت خنجر زده است. به راستی که «خنجر از پشت زدن» چه خوب زیبنده این ارباب بی مروت است و نه منتقدین نهادهای سیاسی. شاید بهترین و تازه ترین نمونه، رفتار این «ارباب» با ساکنین لیبرتی باشد. چه وعده ها که نداد و چه خیانت به وعده هایی که نکرد.
 
حرام
 
ازخود بپرسیم رابطه و هم زمانی سخنان وزیر خارجه بحرین، نامه 74 سناتور، موضعگیری شورای همکاری خلیج فارس، موضع عربستان که «ایران به دخالت در امور منطقه پایان دهد... و ... دخالت در امور کشور همسایه برای ایجاد فتنه غیر قابل قبول است. » چیست، و به کجا می خواهد کشیده شود؟ و مهمتر از آن، موضع سرنگونی طلبان چیست و عاقبت و سرانجام آنها به کجا کشیده خواهد شد؟
از سوی دیگر، اگر همسویی با «استثمارگر» قابل پذیرش است، چرا باید با «ارباب بی مروت» مذاکره و مصالحه کرد، و نه با «تضاد اصلی» - رژیم مرتجع اسلامی؟ (مگر نه اینکه «کار حرام» با «کار حرام» دیگر فرقی ندارد؟)

 

مگر نه اینکه هدف از مبارزه با رژیم، و حذف این تضاد اصلی در این «مرحله»، گامی است در راستای صاف کردن جاده برای مبارزه اصلی، یعنی مبارزه با «امپریالیسم»؟ اگر می توان با «دشمن» مرحله بعدی برای حذف «دشمن» این مرحله، وارد صلح و مذاکره شد، آیا بهتر نیست با این «دشمن» خرده پا هم مذاکره کرد؟

 

مگر نه اینکه، لنین با آلمان اشغالگر، استالین با هیتلر نازی، محمد با ابوسفیان، حسن با معاویه، و مصدق با شاه وارد مذاکره شدند؟ چه پارامتری باعث می شود که با تمام شرط و شروط «ارباب بی مروت» کنار بیاییم، اما با رژیم جنایتکار، که حافظ منافع همین «ارباب بی مروت» است، کنار نیاییم؟ آیا بجز «استقلال» در فکر، «استقلال» در عمل، و «استقلال» در سیاست دلیل دیگری هم وجود دارد که ما را از همزیستی با رژیم ددمنش، و «ارباب بی مروت» باید دور بدارد؟
 
حساب سرانگشتی
 
کشور – جمعیت- مساحت
ایران - 77,891,22 - 636,293
عراق - 30,399,572 - 168,753
لیبی - 6,597,960- 679,358
سوریه - 22,517,750 - 71,498
چنانکه ملاحظه می شود، مساحت ایران 9 برابر بزرگتر از سوریه، و جمعیت آن 3 برابر آن است. در رابطه با عراق مساحت 4 برابر و جمعیت دو برابر عراق است (و می بینیم که هنوز پس از ده سال جنگ در عراق به پایان نرسیده است، و پس از نزدیک به دو سال، جنگ داخلی سوریه به نتیجه نرسیده است). مساحت لیبی هرچند بیشتر از مساحت ایران است اما جمعیت آن یک دهم ایران و پراکنده است. نکاتی همچون درگیری های عشیره ای، و یا هم زبان بودن (عربی) گروه های مداخله گر غیر سوری، و غیر لیبیایی در این دو کشور را نادیده می گیریم.

 

حال فرض بر اینکه، مخالفین نظام اسلامی «به رسمیت شناخته» شوند، آیا «ارباب بی مروت» همانطور که آقای اوباما به مخالفان سوری امید داده اند، کمک نظامی هم خواهد کرد؟
اگر نخواهیم ساده لوحانه به «جنگ» نگاه کنیم، گویی که می خواهیم یک شهر کوچک را تسخیر کنیم. و یا فقط یک عملیات کوتاه مدت چند روزه مثل چلچراغ، با اهداف حداقل نظامی، در نظر است. با این واقعیت روبرو می شویم که نهاد «به رسمیت شناخته شده» که قرار است توسط «ارباب بی مروت» حمایت نظامی شود، چگونه قرار است تمام این 636293 میل مربع را طی کند و تمام این خطه را به کنترل خود درآورد. «هزینه» این عملیات چقدر است؟ برای درک و دوری از «اشتباه محاسبه» گزارش دستیار رامسفیلد را به خود یادآوری کنیم.
 
محاسبه جواتب
 
از یک زاویه دیگر به این مقوله بپردازیم. به تاریخ زمین لرزه در سوریه دقت کنیم. تعداد زمین لرزه در سوریه بسیار پایین است. حال به تاریخ زمین لرزه در ایران توجه کنیم. دائما اخبار دهشتناکی از تلفات زمین لرزه در گوشه و کنار کشورمان گزارش می شود. با توجه به این واقعیت، یک سوال ساده سیاسی. فرض بگیریم که نهاد «به رسمیت شناخته شده» با توپ و تانک ها وارد کشور شده و دارد شهر به شهر پیش می رود. مثلا رسیده به همدان یا قزوین. به ناگاه زلزله ای ویرانگر در طبس، رشت، و یا خوی و اهر رخ می دهد (و یا باران شدیدی از همان جنس که سیستم فاضلاب لیبرتی را به هم ریخته، حال در یکی دو شهر بزرگ سیل ایجاد کند). آیا ماشین جنگ ترمز می گیرد؟ برای این توقف موقت، چه کسی با چه کسی مذاکره می کند؟ برای کمک رسانی به هموطنان آسیب دیده، چه کسی به چه کسی کمک می رساند؟ اگر «جنگ فرسایشی» شده باشد و حوصله «دوستان مردم مظلوم ایران» هم سر رفته باشد و به دنبال بهانه برای فرار از موقعیتی که در آن گیر کرده اند باشند، این حضرات با مقوله زلزله و سیل چه برخوردی خواهند داشت؟ آیا آن را بهانه ای برای شروع مذاکرات نخواهد کرد، و دست «اپوزیسیون به رسمیت شناخته شده» را در پوست گردو نمی گذارند؟
 
منظور من از این مثال ها، هشدار به «محاسبه»گران است که آیا همه جوانب در نظر گرفته شده است؟ آیا جواب به این «اگر»ها این است که «وقتی به آن رسیدیم یک راهی پیدا می کنیم»، یعنی همان خطایی که دستیار رامسفیلد به وی گوشزد می کرد؟
در اینجا من اصلا به هزینه جنگ نپرداخته ام. هدف در اینجا پاسخ به سوال آقای رجوی است، که اگر رژیم پای جنگ بیاید _ مُدل لیبی، چه خواهد شد. می خواهم بگویم که سوال در اصل این است، که اگر جنگ بشود، اپوزیسیون سرنگونی طلب چه خواهد کرد، و چه موضعی خواهد داشت؟ چرا مخالفت جدی خود را همین امروز بیان نمی کند، و فقط به این بسنده می کند که راه حل سوم بهترین گزینه است؟
 
ارباب با مروت
 
از ناجوانمردی های «ارباب بی مروت» هرچه بگوییم کم گفته ایم، ولی خوشبختانه همگی از آن باخبریم. می دانیم که مجاهدین اعلام کرده بودند که در جنگ آمریکا با عراق، «بیطرف» هستند، اما باز هم بمب باران شدند. به ارباب بی مروت، کنوانسیون 4 ژنو را یادآوری کردند، با هم معاهده ای را امضا کردند، و سپس خود را داوطلبانه خلع سلاح کردند، اما دیدند که چگونه مورد حمله اوباش مالکی قرار گرفتند. ملل متحد قول داد که اگر از اشرف خارج شوند، استاتوی آنها مشخص می شود؛ امروز موقعیت آنها در لیبرتی غیرقابل تحمل است. پس به قول و قرار های این «ارباب» نمی توان اعتماد کرد. نمی توان اعتماد کرد که «اپوزیسیون به رسمیت شناخته شده» را وسط میدان جنگ رها نکند و وارد مذاکره با رژیم نشود. دیدیم که در بحبوحه جنگ 8 ساله ایران-عراق، به رژیم تسلیحات جنگی می داد. دیدیم که در بحبوحه سال 88، سکوت اختیار کرد. دیدیم که برای ادامه مذاکرات هسته ای با رژیم چشم به کشتار 10 فروردین 90 بست. دیدیم که همه را با وعده و وعید به کمپ «آزادی» گسیل داشت تا همگی را «زندانی» کند. اگر همه اینها را می دانیم، چه ضمانتی هست که دوباره بی مروتی نکند؟ مگر نه اینکه کارکرد تمام «ارباب» ها بارکشی از «رعیت» است؟ و چندان بعید نیست که جان کری به این شایعه «به دنبال مذاکره محرمانه و علنی با ایران خواهم بود» جامه عمل بپوشاند.

 

اگر همه اینها را می دانیم، این سوال برای من بی پاسخ می ماند که چرا روی «ارباب با مروت» یعنی خلق قهرمان حساب باز نمی شود؟ چه چیزی مجاهدین را اینگونه و تا به این حد از «جبهه همبستگی ملی» هراسانده است؟ چرا تماس با رسانه ها و ژورنالیست های «ارباب بی مروت» حلال است، اما، به بهانه «دفاع از اشرف» ماده الحاقی علیه ژورنالیست ها و رسانه های وطنی در شورای ملی مقاومت، که می گوید به آزادی مطبوعات باورمند است، به تصویب می رسد؟ از چه چیز «ارباب با مروت» می ترسند؟
بر این باورم که اگر تمام ارباب های بی مروت دنیا هم جمع شوند، تا ارباب با مروت نخواهد و تا ارباب با مروت به حساب نیاید، و تا ارباب با مروت نقش آفرینی نکند، گرهی گشوده نخواهد شد.
 
 
هزینه جنگ؟
این مبحث را در بخش بعدی ادامه می دهیم. به همین بسنده کنم که بنا به تحقیقات گیلبرت برنهام ("هزینه انسانی جنگ عراق") تا اکتبر 2006، تعداد تلفات پس از پایان عملیات اشغال، متجاوز از 650 هزار نفر بوده است. ( - Interventionsمداخله گری، نوام چامسکی ص 17) به این مبحث بیشتر می پردازیم.
علی ناظر
8 دی 1391




_______________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد