به مناسبت درگذشت نابهنگام زندانی سابق زندان تیف ( حسین بلوجانی
)
سلام حسین
خبرخودکشی و مرگت کمی دیر به ذهنم وارد شد . دیر باورم شد ولی
بالاخره.....این خطوط را هم برای سبک کردن دلم مینویسم . ازخودکشی ومزمت
خودکشی بگذریم......اینکه درکانادا دست به چنین کاری زدی و یا مثل مهری
موسوی درزندان اشرف تصمیم میگرفتی ..... اینکه درچه شرایطی تصمیم به این
کار گرفتی .....و یا به چه دلیل .....؟ دیگرمشکلی برای تو پیش نمیآورد و یا
حل نمیکند . خودکشی البته به عنوان آخرین راه حل ؛ یک انتخاب است . انتخابی
که جبری هم هست . تناقض جالبی شد . ولی اینطوریه دیگه ...... شرایط اجتماعی
و سیاسی و فرهنگی ؛ پیرامون را یا تحمل میکنی و با آن به سازش میرسی.....یا
میجنگی برای تغییرش.....و یا این 2 مسیر که بسته بود.... خودکشی و راحت شدن
آخرین راه حل است....! هرکدام ازاین راهها به تنهائی
دنیایی است قابل تشریح و غیرقابل فهم برای بقیه ! خودکشی یک مزیت دیگرهم
دارد ؛ شجاعت میخواهد . خیلی زیاد .....و این خصلت منحصربه فرد ؛ درتو
زمانی که ارتش امریکا تو را به خاطرفراراززندان تیف ؛ با باتوم دستت را
شکست .....محرز شد . شرط میبندم که تو هم زندگی را دوست داشتی ، ولی هضم
این همه تناقضات کارمشکلی است و یا مثل بز روزگارسپری کردن ؛ کارهرکسی نیست
. تو چیز زیادی ازدست ندادی ؛ دنیایی که روشنفکرش ؛ چرتکه انداز بازاری است
.....بازاریها مسلمانند....مسلمانان مثلا سکولارند....سکولارها
سبزند.....سبزها اپوزسیونند....اپوزسیون مجاهد است.....مجاهد آویزان به
توپهای عمو سام است ....یکی ازتوپها تاریخا درکنترات سلطنت است.....چپ سوت
بلبلی میزند و هنوز درصد سال پیش است.....احمدی نژاد رئیس جمهور است
....خامنه ای امام است....رسانه ها به تخم خودشان نیش میزنند.....و مرض
حسادت خیلی ها را به مرز خفگی رسانده ......
درزندان تیف که محصول مشترکی از3 ضلع شوم بودند ( حکومت اسلامی ؛ دولت
امریکا ؛ رهبری مجاهدین ) زیاد هم را دیده بودیم ولی زیاد شناختی ازهم
نداشتیم . بعد از آزادی خبرت را از راه دور و جسته و گریخته و اینکه درچه
مسیری رفته ای و هستی ؛ داشتم . اینکه چه چیزها گفتند و یا نوشتند
.....همان موقع هم برایم مهم نبود . من ازدست نوشته های مشتی مارمولک
زیرحصیر جاهل و نادان ؛ ازهرطرفی که بودند نمیلرزیدم . من شناختم به هراندازه ای ؛
ازتنظیم رابطه پدیده ها با محیطشان بیرون میآید و نه دنیای کینه ای و کوچک
کوتوله ها .....
نمیدانم موقع سقوط ازپل چه حالی داشتی ؟ ولی وقتی فقط فکرش راتجسم میکنم
...نفسم میگیرد . هیچوقت فراموشت نمیکنم .
اسماعیل هوشیار
09.12.2012
hoshyaresmaeil@yahoo.com
...............................................................................
به مناسبت روز جهانی پیشگیری و مبارزه با
خودکشی
هادی ابراهیمی رودبارکی
به مناسبت «روز جهانی پیشگیری و مبارزه با خودکشی» و به بهانهی مرگ اسفناک
حسین بلوجانی پناهجوی ایرانی در ونکوور
دهم ماه دسامبر روز جهانی پیشگیری و مبارزه با خودکشی از سوی سازمان بهداشت
جهانی اعلام شدهاست.
ناهنجاریهای اقتصادی – اجتماعی و روانی در سوق دادن جوانان به سوی خودکشی
مقولهای است که نه از توان این یادداشت بر میآید و نه میتواند در چند
سطر مورد تدقیق و بررسی قرار گیرد. بدون حضور و نظر کارشناسی از سوی
متخصیصین نمیتوان به سمت راهحلهای عملی در پیشگیری از این پدیدهی
ناهنجار گام برداشت.
همکارمان محسن صفاری خبر تکاندهندهای را از خودکشی دسته جمعی ۳۰ جوان
بومی در ونکوور به نقل از روزنامه پراوینس ترجمه کرده که در صفحه خبرهای
استانی همین شماره میخوانید. تاکنون چندین مورد خودکشی در میان متقاصیان
پناهندگی و افراد بلاتکلیف در ونکوور صورت پذیرفتهاست. آخرین مورد خودکشی
که در بعدازظهر شنبه گذشته (اول دسامبر) در تقاطع کامرشیال و برادوی شرقی
روی دادد، منجر به مرگ مرد جوان ایرانی میشود. او که حسین بلوجانی نام
دارد، هنگام مرگ ۳۱ سال داشت.
دوستان نزدیک او خودکشی او را سئوال برانگیز میدانند ولی همخانهاش در
نیووست مینستر میگوید حسین روز پیش از این واقعه، کرایه آپارتمان را تماماً
با او تسویه کرده بوده و هیچ بدهیای از خود به جا نگذاشته است.
صاحبکار حسین بلوجانی میگوید:«او طبق روال معمول باید روز شنبه به سر کار
میآمد اما حدود ساعت ۱۱ صبح به محل کار زنگ میزند و میگوید امروز نمیتوانم
سر کار حاضر شوم.» صاحبکار حسین به نقل از همخانهاش میگوید که حدود
ساعت ۳ بعدازظهر پلیس نیووست مینستر به آپارتمان آنها میرود و به او میگوید
برای حسین حادثهای اتفاق افتاده است و از او سراغ فامیل و دوستان نزدیکاش
را میگیرد. او نیز شماره تلفن مرا به پلیس میدهد چون میدانست که من
علاوه بر صاحبکار او، دوست و یاریدهندهی روزهای سختاش برای گرفتن
موقعیت اقامتی و هویتیاش در کانادا بودم. صاحبکار بلوجانی ادامه میدهد:
«پلیس با من تماس گرفت و گفت برای حسین بلوجانی حادثهای رخ دادهاست. چون
میدانستم گواهینامه نداشته و فقط میتوانسته در کنار من به تمرین رانندگی
بپردازد، مطمئن بودم که این حادثه، تصادف اتومبیل نمیتواند باشد. حدس من
این بود که شاید بهخاطر افسردگی و در خود فرورفتن، ممکن است اتومبیلی او
را زیر گرفته باشد. پلیس نیووست مینستر شماره پروندهای به من داد تا با
اداره پلیس ونکوور تماس بگیرم. او گفت جنازهاش در بیمارستان عمومی ونکوور
است. در یک لحظه احساس کردم نزدیکترین عضو خانوادهام را از دست دادهام.
پس از چند بار تماس با پلیس ونکوور و دوباره با پلیس نیووست مینستر بالاخره
موفق شدم دلیل مرگ او را بدانم. به من گفتند که او خود را از پل بالایی
کامرشیال پرت کرده و پس از اصابت با واگن قطار، جانش را از دست دادهاست.»
صاحبکار حسین میگوید او پس از فرار از کمپ اشرف، به کمپ آمریکاییها به
نام JITIF که موازی کمپ اشرف بود، میرود و از او تست DNA بهعمل میآورند
که از آن پس به هر کشوری که میرفت، هویت سازمانیاش زود مشخص میشد.
یکی از کسانی که او را در کمپ آمریکاییها در عراق دیده بود و در حال حاضر
در ونکوور زندگی میکند، میگوید: «برای اولین بار حسین را در کمپ JITIF
در عراق دیدم. اواخر سال ۲۰۰۷ و تا اوایل سال ۲۰۰۸ بود که پس از آن هرکدام
جداگانه اقدام به فرار از کمپ آمریکاییها کردیم و از طریق ترکیه خود را به
یونان رساندیم. در جولای سال ۲۰۰۸ بار دیگر او را در آتن دیدم. در شهر آتن
پانسیونهایی بود که با پرداخت ۳ دلار، شب را به روز میرساندیم. وضعیت
مالی همهمان اسفناک بود و خانوادهها از ما بیاطلاع بودند و ما نمیتوانستیم
از آنها کمک مالی دریافت کنیم. افرادی هم بودند که از سراسر دنیا با
منظورهای خاص دوست داشتند به ما کمک کنند ولی دریافت ناچیز آنها، استقلال
ما را به خطر میانداخت. خیلیها به ناچار این کمکها را دریافت میکردند.
حسین هم این کمکها را میگرفت و هم به دیگران کمک میکرد. تا اینکه به
ونکوور آمد و در اینجا نیز چند بار سراغ مرا از دیگران گرفته بود ولی
نتوانسته بود با من تماس بگیرد.»
حسین بلوجانی سرانجام به طور غیر قانونی در هنگامهی المپیک زمستانی ۲۰۱۰
ونکوور، خود را به ونکوور میرساند.
سیستم پناهجوپذیری کانادا شیوه سختگیرانهای را دنبال میکند و نسبت به
افرادی که وابستگی سیاسیشان به سازمانهایی که نامشان در لیست تروریستی
جهان قرار گرفتهباشد، شانس پذیرش تقریباً به صفر میرسد. اما این شیوه در
بسیاری از موارد برای افراد عادی و غیر وابسته به گروههای سیاسی و غیر
پارتیزانی نیز اعمال میشود. با روی کار آمدن دولت محافظه کار، کانادا این
سیاست را با شدت و حدت بیشتری پیگیری میکند و چشماندازی برای آن نمیتوان
متصور شد.
یکی از دوستان نزدیک حسین که در نروژ اقامت دارد، پس از شنیدن حادثه خودکشی
حسین بلوجانی، طی ایمیلی چند عکس همراه با یادداشتی به دفتر شهروند بیسی
ارسال کرد. آنچه میخوانید یادداشت دوست نزدیک حسین بلوجانی از نروژ است:
«حسین بلوجانی در خرداد ماه ۱۳۷۶، در حالی که شانزده سال سن داشت و نوجوان
بود به پیشنهاد دوستش [...] که گروهبان نیروی انتظامی بود، از ایران به قصد
پیوستن به سازمان مجاهدین خارج شدند. دوستش را به دلیل اینکه نظامی بود به
حفاظت اطلاعات ارتش عراق بردند و حسین بلوجانی را به قرنطینهای بنام
فضیلیه، مستقر در منطقه فضیله عراق فرستادند. فضیلیه جایی بود که آخر و
عاقبت و شروع هر کاری بود. من هم در مرحلهی پایان کار بازجوییهایم در
جاهای مختلف بودم و تازه شروع ورودم به سازمان مجاهدین بود. حسین بچه دوست
داشتنیای بود و از همان اول با او مثل برادر دوست شدم، از برادر هم نزدیک
تر. لقمه نانی گیر میآمد با هم تقسیم میکردیم، سیگار اگر گیر میآوردیم
با هم میکشیدم. بیچاره درعالم نوجوانی بود و نمیدانست به جهنم عراق پا
گذاشتهاست. میگفت دلم برای مامانم تنگ شده می خواهم برگردم. در قرنطینه
فضیلیه هم داستانهای زیادی پیش آمد که کوتاه میکنم. در سازمان مجاهدین او
یک فرد ناراضی بود ولی کاری از دستش بر نمیآمد. دورادور حواسم بهش بود و
احوالاتش رو میپرسدم. بعدها – بعد از حمله آمریکاییها به عراق در سال
۲۰۰۳ – در یک روز با هم از سازمان خارج شدیم و قرار گذاشتیم تا دینش با هم
باشیم.
در کمپ تیف اقدام به فرار کرد که من درجریان
این کار بودم و خودم هم قرار بود با آنها فرار کنم ولی من به دلیل اعتصاب
غذا به بیمارستان منتقل شدم و حسین فرار کرد با یک نفر دیگر که بعد هر دو
دستیگر و به انفرادی امریکایی ها منتقل شدند. باید 30 روز رو در انفرادی می
ماندند. در آن زمان سربازهای هار بلغاری هم آنجا بودند که بی دلیل به جان
حسین بلوجانی افتادند. ابتدا تف کرده بودند که او هم تف کرده بود بعد با
باتون به جانش افتاده بودند و دستش را داغون کرده بودند. او به بیمارستان
آمریکاییها برای مداوا منتقل شد. او نگران مادرش بود و میگفت مادرش در
وضعیت اقتصادی خوبی نیست. به هر حال کسی رو هم نداشت که کمکش کنه. زمان
خروج از کمپ آمریکاییها رسید. هشت ماه در اعتصاب و اعتراض بودیم. پا به
پای ما تا آخرش بود. زمان خارج شدن با اینکه تصمیم گرفته بودیم باهم خارج
شویم ولی او با من نیامد. گفت آمریکایی ها باید من رو تعیین تکلیف کنند. به
هر حال ما با بدبختی بعد از چهل روز خودمان رو به کردستان عراق رساندیم.
بعد از ما حسین بلوجانی و دو دوست دیگرش خارج شده بودند که با من در زندان
عراقی ها تماس گرفت و سلام رساند و گفت من مزدور هستم. گفتم چرا؟ گفت
سازمان مجاهدین اسم من را به اسم مزدور از تلویزیون اعلام کرد. به هر حال
من بعد از مدتی به ترکیه رفتم و در ترکیه حسین را دیدم. و باهم به علاوه ده
نفر دیگر از ترکیه به یونان رفتیم. البته سه بار اقدام کردیم بعد از سه بار
که هر سه بارش هم نزدیک بود کشته بشویم، از ترکیه خارج شدیم. پول خارج شدنها
هم از اینجا تهیه شده بود که در کمپ آمریکاییها برای ساعتی یک دلار کار
کرده بودیم. پول از ترکیه به یونانش را [...] داد که پانصد دلار شد. البته
اگر به من میگفت با جان دل بهش می دادم چون من پول داشتم. البته در یونان
من بهش پول کمک کردم.
در یونان پیش یک قاچاقچی ماند چون پولی نداشت که
بابت اجاره خانه بدهد. خانه قاچاقچی را تمیز میکرد و کمک هم میکرد به او
ولی کار خلافی نمیکرد. بعد از مدتی قاچاقچی بخاطر اینکه پیش او کار کرده
بود به او یک پاسپورت – فکر میکنیم مال بلغارستان بود – داد و او هم خارج
شد از یونان و خودش را به نروژ رساند. بعد از مدتی از نروژ برای من صد یورو
فرستاد و گفت دستت درد نکند ولی بیشتر از این ندارم کمک کنم. بعد من به
آلمان آمدم. حسین بلوجانی یک پاسپورت با ملیت یونانی که عکسش شبیه خودش بود
پیدا کرده بود و با آن به آلمان آمد و از المان به آمریکا رفت. در آمریکا
با یک خانم مسن آشنا میشود و مدتی را در خانه او می ماند و بعد راهی کانادا
می شود. در کانادا آخرین بار که با من تماس گرفت گفت جواب گرفته است. جواب
قبولی گرفته است.»
اندوه بزرگی است برای مادری که جوان ۱۶ سالهاش را تا هنگام رسیدنش به ۳۱
سالگی ندیدهباشد و او را در آغوش نگرفته باشد. این آرزو چون داغی بر دل او
مینشیند تا هر روز و لحظهاش را بسوزاند.
جنایت جمهوری اسلامی ایران فقط در دستگیری، شکنجه، اعدام و محرومیت اجتماعی
و عدم حمیت و امنیت شهروندانش در داخل کشور نیست. سرنوشت مرگ و ناکامیهای
بسیارانی در طی این راه دراز و پرمخاطره پناهندگی نیز به آن گره میخورد.
در کنارش نقش سئوالبرانگیز رهبری سازمان مجاهدین در دوباره منگنه
قراردادن انسانهایی است که به امید تحقق آزادی و داشتن فردایی بهتر، از
چنگال رژیم اسلامی ایران به دامانش پناه بردهبودند!
در کنار تمامی ناهنجاریها اجتماعی – اقتصادی و دیگر عوامل خطرساز خودکشی
در درون جامعهی صنعتی و نداشتن شغل و منبع درآمد برای شهروندان یک کشور،
باید بلاتکلیفی، نداشتن هویت و عدم رسیدگی به ابتداییترین نیازهای روحی،
معنوی، مالی و شرایط وضعیتی یک پناهجو در کشور میزبان نیز، مورد توجه
کشورهایی که داعیه حمایت از حقوق بشر را دارند، قرار گیرد.
جسد حسین بلوجانی را تحویل چه کسی میدهند؟ چشمهای سالها منتظر و نگران
مادر را کدام دری التیام میبخشد و خبر این داغ، پساز سالها بیخبری و
سپس دوری و اینک کالبد بیجانش، چگونه به او میرسد؟ نه جامعه قدرتمندی
وجود دارد تا پیگیر مسایلی اینچنینی باشد و نه این آخرین مورد رنج و الیم
یک پناهجو در کانادا خواهد بود.
http://shahrgon.com/?p=12702
حسین بلوجانی درزندان تیف
...................................................................................
نامه ای ازحسین بلوجانی
شهادت نامه حسين بلوجاني یكی از قربانیان زندان هولناك تیف كه معادل
زندان ابوقریب بغداد و گوانتانامو و اوین و گوهر دشت بود و با توطئه ارتش
ایالات متحده و رهبری مجاهدین از نظر افكار عمومی جهان ، و حتی كنگره
آمریكا و مردم آمریكا مخفی ماند از نظرتان مي گذرد .
از همه انسان های آگاه و متعهد تقاضا می شود این شهادت نامه را ترجمه كرده
و در اختیار مسئولان سازمان های مدافع حقوق بشر و كمیته های كنگره ایالات
متحده و پارلمان های دولت های متحد ایالات متحده قرار دهند و دست كم نكات
اصلی اين شهادت نامه را به زبان های حد اقل انگلیسی و آلمانی ، در اختیار
مطبوعات جهان بگذارند و در سایت جهانی « ایندی مدیا » قرار دهند .
پاسخی به نوشته ایرج مصداقی با نام « پاسخ به فراخوان گیلانی و ذکر چند
خاطره...»
حسین بلوجانی
در آستین مرقع کمند ها دارند
دراز دستی این کوته آستینان بین
مطلبی را که « ایرج مصداقی » در پاسخ به نامه سرگشاده آقای فریدون گیلانی
نوشته بود ، خواندم و ذکر چند نکته را ضروری می دانم . نه از این بابت که
وی در این نوشته مرا مزدور و مرتبط با بهزاد علیشاهی معرفی کرده ، بلکه به
خاطر قلب واقعیات « زندان تیف » و تلاش برای تطهیر دست های آلوده ارباب
متجاوزش آمریکا . پاسخ به جعلیاتی که مصداقی در مورد سابقه مبارزاتی آقای
فریدون گیلانی نوشته است را به خود آقای گیلانی واگذار می کنم که استاد سخن
و قلم هستند و اگر تا کنون جوابی نداده اند ، به طور حتم او را قابل
ندانسته اند .
کتمان یا تلاش ، برای مخدوش کردن واقعیت چهارسال « زندان تیف » که چون داغ
ننگی در کارنامه سازمان مجاهدین و آمریکا به طور مشترک ثبت شده ، کارساده
ای نیست ، یا لااقل اکنون دیگر کار ساده ای نیست که بندیان آن از آنجا رها
شده و بعضا در کشورهای اروپائی و سایر کشورها به سرمی برند .
ایرج مصداقی در نوشته خود ، معنی « اختیار » و « انتخاب » را در قاموس «
رجوی » به خوبی بیان می کند و می نویسد : « فریدون گیلانی در نامه سرگشاده
مزبور حتی روی دست کسانی که به اختیار و انتخاب خود به دامان رژیم باز گشته
و با هدایت نیروهای اطلاعاتی رژیم فعالیت می کنند ، بلند می شود . » و سپس
ادامه می دهد که هیچیک از آن ها مدعی نشده اند که مجاهدین آنها را برای
شکنجه به نیروهای آمریکائی تحویل داده اند .
اگر ایرج مصداقی حتی اخبار چند سال اخیر سیمای زشت موسوم به آزادی را گوش
کرده بود ، به طور حتم در نوشته اش احتیاط بیشتری به خرج می داد . در آن
روزها ، سیمای آزادی در ارتباط مستقیم و سایر برنامه ها ، با آب و تاب از
کشف « طعمه » در تشکیلات سازمان و تحویل آنها به نیروهای آمریکای سخن می
گفت . داستان « پرویز فرهمند نیا » را ، که سازمان بعد از 25 سال مبارزه ،
او را با ضرب و شتم و کت بسته به نیروهای آمریکائی تحویل داد ، از یاد
نبرده ایم . چند روز بعد از آن بود که « مژگان پارسائی » در یک نشست عمومی
با شرکت تمامی نفرات در اشرف ، برای مرعوب کردن دیگران ، خاطر نشان کرد که
هر کسی که تن به شرایط سازمان ندهد ، با وی همان رفتاری می شود که با پرویز
فرهمندنیا شده است .
ایرج مصداقی ضمن نقل قول از بهمن فرزین می نویسد : « چنانچه که ملاحظه می
کنید ، او مدعی است که به نیروی های آمریکائی پناهنده شده است » اگر سازمان
متبوع ایرج مصداقی هار نمی شد ، چه کسی حاضر به پناه بردن به اژدها می شد ؟
هیچ واژه و سخنی قادر به بیان آن ها رنج و محنت ها که جدا شده های سازمان
مجاهدین در آن سال ها متحمل شدند ، نیست . هنگامی که سازمان به
ناجوانمردانه ترین وجه ممکن ، آن ها را بین سه راه پذیرش ننگ ماندن در اشرف
و نوکری کردن برای نظامیان آمریکائی ، رفتن به ایران و یا رفتن به کمپ
آمریکائی ها ، مختار کرد . حال ، دلایل آن بخش از افرادی که کت بسته به «
تیف » برده نشده اند ، برای انتخاب آنجا ، قابل فهم است .
ایرج مصداقی در ادامه خزعبلات خود ، انگار که موضوع مهمی را کشف کرده باشد
، می نویسد : « فریدون گیلانی به تضاد داستان خود واقف است . او به خوبی می
داند که نمی تواند مدعی شود که افراد به خاطر مبارزه با امپریالیزم آمریکا
، از مجاهدین جدا شده و به کمپی که آمریکائی ها تشکیل داده اند ، رفته اند
. » به راستی که چنین نحوه نگارش و استدلالی ، تنها از عقب مانده های ذهنی
سازمان مجاهدین قابل انتظار است . بله ، اکثر کسانی که با در خواست خود به
« تیف » آمدند، به غیر از کسانی که به اجبار به آن جا برده شدند ، نمی
خواستند زیر بار نوکری آمریکائی ها بروند ، نمی خواستند به دستور تشکیلاتی
از صبح علی الطلوع ، تا نیمه های شب ، برای نظامیان متجاوز آمریکائی توالت
صحرائی بسازند ، نمی خواستند برای سرباز آمریکائی دست به سینه ، تا کمر خم
شوند و تازه همه این ها را مظاهری از مبارزه بدانند . آن ها هنوز سرود « سر
کوچه کمینه، سرباز آمریكائی / آمریکائی بیرون شو ، خونت روی زمینه » را که
زمانی دست جمعی خوانده بودند ، از یاد نبرده بودند و از این همه دو روئی و
وقاحت و بوقلمون صفتی به تنگ آمده بودند و اگر در آن زمان راه دیگری به جز
برگشتن به ایران یا رفتن به « تیف » وجود می داشت ، بدون شک به زندان تیف
پا نمی گذاشتند . رفتن به تیف برای گذران پروسه پناهندگی و انتقال به یک
کشور امن ، به هیچوجه تناقض با روحیه ضد امپریالیستی آنان نداشت . بگذریم
که عده زیادی از همین افراد ، به خاطر عدم تحمل شرایط طاقت فرسای تیف ، یا
هر دلیل دیگری که به خودشان مربوط است ، به ایران برگشتند .
اگر قرار است کسی ، مسئول پاسخ به تناقض باشد ، سازمان مجاهدین است که یا
افراد را به اجبار به تیف تحویل داده ، یا شرایطی فراهم آورد که راهی به جز
رفتن به تیف باقی نماند .
مصداقی در ادامه برای کامل کردن ملغمه بی قانون استدلالات خود ، چنین می
نویسد: « از نطر نباید دور داشت ، بنا بر گزارش رادیو بی بی سی ، به نقل از
دفتر مطبوعاتی نیروهای تحت فرماندهی آمریکا در عراق ، تعداد 380 نفر از
نیروهائی که به تعبیر فریدون گیلانی زیر بار نوکری ارتش متجاوز ایالات
متحده ، برای رسیدن به قدرت موهوم نرفته بودند و می خواستند مثل انسانی
آزاد اظهار نظر کنند ، به نزد رژیم با گشته اند . »
مصداقی به خوبی از رهبر عقیدتی اش ، پاک کردن مساله را آموخته است و همه
چیز را به شقیقه ربط می دهد تا از پاسخ به سئوال و مساله اصلی طفره برود .
عملکرد چه کسی این تعداد انسان را که زمانی آمده بودند علیه جمهوری اسلامی
سلاح به دست بگیرند ، به ایران تحت حاکمیت آخوند ها برگرداند تا پروسه «
تبدیل معاند به مخالف و مخالف به موافق » را که خاتمی عرضه کرده بود ، به
خوبی توسط شعبه عراقی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ، به نام سازمان مجاهدین
خلق، کامل شود ؟ در طول سال های حاکمیت نا مشروع این رژیم در ایران ، چه
کسی تا این حد در راستای تثبیت و تحکیم آن گام برداشته است ؟ متن قراردادی
که سازمان با نیروهای آمریکائی برای فشار به ساکنان تیف در جهت فرستادن
آنها به ایران منعقد كرد ، چه بود؟
چرا نیروهای آمریکائی تیف روزانه ساکنان آن را تشویق به رفتن به ایران می
کردند و دست مزد کسی که در خواست بازگشت به ایران می داد ، تا طی پروسه
انتقال او ، دو برابر بود و از مزایای دیگر هم برخوردار می شد ؟
چرا ما با اینکه به عنوان پناهنده سیاسی ، از طرف کمیساریای عالی پناهندگی
سازمان ملل به رسمیت شناخته شده بودیم ، از حق داشتن تلفن ، حق تردد به
عراق ، حق گرفتن وکیل ، حق وصل شدن به اینترنت و صدها حق دیگر محروم بودیم
، اما افراد سازمان مجاهدین ، علیرغم اینکه به ظاهر در لیست تروریستی
ایالات متحده بودند ، آزادانه در عراق با محافظت نیروهای آمریکائی تردد می
کردند، وکیل می گرفتند ، به اینترنت وصل بودند ، در عراق و در حمایت از خود
امضا جمع می کردند ، تلفن داشتند و از حمایت کامل نظامیان آمریکائی
برخوردار بودند ؟
افراد را به خاطر عدم رعایت مقررات کمپ و ... حتی به ابوقریب هم فرستاده
اند . اما این چیزی نیست که فریدون گیلانی تبلیغ می کند ... برخورداری از
امکانات پزشکی و غذائی که لااقل هیچ خانواده عراقی از آن برخوردار نبود کجا
و شرایط بدتر از زندان اوین و گوهر دشت کجا ؟
این که افشای جنایات نظامیان آمریکائی در تیف توسط فریدون گیلانی به كجای
ایرج مصداقی بر خورده است ، قابل درك است .
اما اگر شرایط آنجا آنقدر مناسب و نرمال بوده ، خوب بود كه ایرج مصداقی
برای گذران تعطیلات ، چند روزی را با عیال به آنجا می آمد تا معنی « خروج
ممنوع » دیدبان حقوق بشر را تا ابد از یاد نبرد .
لابد از كیفیت بالای غذا و امكانات پزشكی و مهربانی بی حد و حصر نظامیان
آمریكائی ، دو نفر به نام های مستعار « امیر » و « مراد » كه همه ساكنان
تیف آن ها را می شناسند ، دیوانه شدند ، به طوریكه ارتش آمریكا بعد از بستن
تیف مجبور شد آنها را در تیمارستانی در بغداد بستری كند .
احتمالا از روی سرخوشی و سرزندگی زیادی ، چند نفر دست به خودكشی زدند ، كه
یكی از آنها به نام مهرداد وثوقی كه رگ گردن خود را با چاقو پاره كرده بود
، تا زمان بسته شدن تیف در قسمت دیگری به صورت ایزوله به سر می برد . تف
براین همه بی شرمی !
حتی پزشكان آمریكائی هم شرایط غذای سخت آنجا را منكر نمی شدند و بارها گفته
بودند كه استفاده از غذای بسته بندی شده جنگی ( اماری ) برای بیش از دوماه
، به دستگاه گوارشی بدن آسیب جدی می رساند ، در حالیلكه ما برای بیش از 3
سال مجبور به استفاده از آن بودیم و به همین دلیل اكثر ساكنان تیف هنوز هم
از بیماری های گوارشی رنج می برند . در مورد امكانات پزشكی همین بس كه فردی
به نام «منصور كشمیری » ، 85 در صد از بینائی خود را از دست داد و بارها
شنیده بودیم كه پزشكان آمریكائی كه اكثرا دانشجویان سال اول پزشكی بودند و
به عراق فرستاده شده بودند، در مورد او می گفتند كه او كور خواهد شد ، ولی
ما امكاناتی برای عمل جراحی چشم او نداریم .
ایرج مصداقی در این نوشته سراسر كذب سعی می كند كه خود را مطلع از اوضاع
تیف نشان داده و می نویسد : « فكر می كنم در طول چهار سال گذشته به جز
مجاهدین ، رژیم و مزدورانش ، كمتر كسی به اندازه من در جریان فعل و
انفعالات درون كمپ پناهندگی تیف كه تحت نظارت نیروهای آمریكائی بود ، قرار
داشته باشد . »
آن چند نفری كه از تیف با مصداقی در تماس بودند و سابقه آشنائی آنها برمی
گشت به بریدگی در زندان و همكاری تنگاتنگ در جهت لو دادن نیروهای انقلابی
آن زمان ، در سال 1382 هنوز از سازمان به تیف نیامده بودند تا برای شستن
دست آلوده آمریكا ، گزارش كذبی هم در مورد انتقال حدود 45 نفر با دستبند و
گونی بر سر ، به زاغه های مهمات ( بانكر ها ) به او بدهند ، تا جرم آن
افراد را هم نقض مقررات كمپ بداند . تنها جرم آن افراد كه حدود دو ماه مورد
وحشیانه ترین شكنجه ها در شرایطی بسیار طاقت فرسا قرار گرفتند ، اعتراض به
حق آنها ، به زندانی شدن و حبس بدون دلیل بود . منابع اطلاع رسانی ایرج
مصداقی كه آنها را همه می شناسیم ، تنها به مدت كمتر از دو سال در تیف
بودند و در همان مدت هم به آدم فروشی برای آمریكائی ها و نوشتن گزارش علیه
ساكنان آنجا مشغول بودند .
اگر نگهداشتن افراد در حصار سیم خاردار ، در فضائی كمتر از 2 متر مربع ، در
فضای باز بدون حتی یك پتو در زمستان ، شكنجه نیست ، به تعبیر ایرج مصداقی
شكنجه چیست ؟
انداختن گاز اشك آور از دریچه سلول انفرادی به داخل را چه بنامیم ؟ اگر
خواباندن افراد روی زمین شنی با دستبند و پاگذاشتن بر روی سر و صورت آنها و
گرفتن عكس در همان حال جنایت نیست ، پس جنایت چیست ؟ اگر به زمین زدن افراد
و شاشیدن روی سر و.... تف به شرف نداشته تان باد !
اگر تیف یك زندان مخفی نبود كه در قرار دادی شرم آور ، سازمان متبوع شما و
نیروهای آمریكائی آن را بنا كردند ، پس چرا من و دوستم محسن عبدالخانی را
به جرم فرار محاكمه و به یك ماه سلول انفرادی محكوم كردند و در سلول در
بسته هم به داخل آمدند و دست چپ مرا با ضربه باتون شكستند ؟ و اصولا جرم
فرار برای چه مكانی مصداق دارد ؟
ایرج مصداقی در ادامه با وقاحتی خاص دست پروردگان رهبری عقیدتی می نویسد :
« حسین بلوجانی كه گیلانی از او نام برده در ارتباط نزدیك با بهزاد
علیشاهی یكی از وابستگان رژیم در فرانسه می باشد . »
می شود بپرسم اگر به قول شما من در ارتباط نزدیك با وابستگان رژیم هستم ،
پس چرا تا رسیدن كمك مالی مردم از طریق آقای گیلانی برای یافتن غذا ،
كلیسائی نمانده بود كه به آن نرفته باشم ؟ پس چرا به خاطر نداشتن حتی بلیط
اتوبوس و مترو ، مجبور می شدم این سو و آن سوی شهر را برای پیدا كردن كار ،
پیاده در نوردم ، به طوریكه زیر پاهایم تاول زده است ؟
پس چرا ... ؟ كاش آبروئی برایتان مانده بود ، كه برود .
28.06.2008
http://www.jonbesh-iran.com/Jonbesh/Site/porsesh.va.pasoch/Juli/baloujani.html
.........................................
موضع سازمان مجاهدین
حسین بلوجانی که در تیف (خروجی تحت کنترل نیروهای آمریکایی) با اطلاعات
آخوندها در ارتباط بودند, در نوبت مصاحبه های بعدی قرار دارند. سفارت رژیم
در بغداد در صدد است با تشکیل یک انجمن تحت پوشش خیریه به جذب افرادی
بپردازدکه تیف را ترک کرده اند. قرار است شهر خالص در نزدیکی اشرف مقر این
سلول تروریستی و آدم ربایی باشد.....
http://www.english.mojahedin.org/pages/printNews.aspx?newsid=25150
_______________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|