مقاله

 

 

من هم خواب دیدم ...!

hoshyaresmaeil@yahoo.com

 

خواب بودم و خواب دیدم که درصف صبحانه در زندان لیبرتی هستم . درهمان خواب نفسم گرفت ، ولی چند لحظه بعد و با دیدن خیلی ها حالم بهترشد و به خودم گفتم پس من تنها نیستم .

 

موضوع دیدن خواب و باورش ازهرزاویه ایی هیچوقت مشغله ذهنی برایم نبود . ولی خوابهای متعددی یادم بود که غیرمستقیم  به واقعییت پیوسته بود . در خوابم ودر زندان لیبرتی هم ؛ این یک مورد یادم بود و آزارم میداد ؛ که مبادا این خواب نباشد بلکه تعبیرش باشد ....تجربه انواع زندانها پوستم را کلفت کرده بود ؛ ولی با این همه ؛ نفسم ازدیدن فضای زندان درهمان خواب گرفته بود .

 

چهره هیچ کس درخواب دقیق یادم نمانده است . ولی شلوغی فضای خوابم یادم هست . شاید همه دنیا بودند . درهرنقطه ای هرکسی سازخودش را میزد . گروهی به صورت دسته جمعی گریه میکردند و گروهی به صورت ارکسترمیخندیدند . گرسنگی موضوعی جمعی بود .  یکی در صف صبحانه و یواشکی پنیرزیاد برداشت و زیرنانش قایم کرد . یکی مشغول تمرین برای مصاحبه بود و تلاش میکرد تا دلیل قانع کننده بیاورد برای محکومییت جنگ مسلحانه !

 

درهمان خواب یاد برنامه پرگار و امام بی بی سی و حجه السلام فرخ نگهدار افتادم . کمپ دیوید و اوباما و احترام به نقی و حکومت اسلامی ...دنیایی که قابل تصورنبود برای اهالی زندان . دنیایی که هنوز و هرروز مثل لایه اوزون سوراخش گشادتر میشود . دنیایی که فاصله تا نفس بعدی مشروط است ولی ازحکم ارتداد تا ساختن آلترناتیو هیچ فاصله ایی نیست . مثل همان خدای ذهنی ؛ که خواستش با انجامش یکی است ؛ چون محصوردرزمان و مکان نیست . مثل مذاکرات اتمی و رضایت همه طرفین دربغداد..... مثل " گ" که همان گردوست ... مثل " ب " که همان بهاراست ... مثل " ر" که همان روشنفکراست و یا رهبر . مثل ریدن که همان سیاستمداری ست . مثل عقیده که همانا و معمولا عقده میشود !

 

نکته بسیارجالب درهمان عالم خواب ؛ این بود که همه درکنارهم بودند بدون مزاحمت . ارکسترخنده از صدای گریه گله ای نداشت . صدور فتوا باعث آزار و مزاحمت نبود. همه درهمان فضای زندان جا گرفته بودند. کمپ دیویدی ها درکناردیوار زندان نشست داشتند. استودیوی بی بی سی و پرگار دروسط زمین زندان بود . مقام عظما و رهبرعقیدتی داشتند از هم حلالییت و پوزش میطلبیدند . همه اپوزسیون مشغول بودند. آلترناتیو دیوارش بالا میرفت و دوباره فرو میریخت . و کلاغهایی که در زیر باران ؛ کلاه مترسک را به سخره گرفته بودند .

 

 

فکرکنم آخرای خوابم صحنه خیلی کمیک یا فانتزی شده بود . درهمان علم خواب به یاد ساعدی و سرزمین عجایبش افتاده بودم . کسی به دنبال فرصت بزرگ شدن نبود و کسی نیاز نداشت تا حتما سنش بالا برود تا بزرگ شود. درخواب من واتیکان محل بچه بازی و خرید و فروش انسانها نبود؛ مسلمانان به فکرفتوا وذبح اسلامی انسان نبودند، از گوادلوپ خبری نبود ؛کمپ دیویدی ها همه ازبیکاری به فکرکمک به مشکلات مریخ بودند . تفکروعمل خمینی و رهبران رنگ و بوی جنگ مسلحانه نمیداد ؛ درخواب من همه قاچ بزرگ هندوانه را به هم تعارف میکردند ؛ زندان وسعتی نداشت ؛درعوض انسان و تضادهایش عمق داشت...از دست فروشی دوغ و گوشفیل گرفتم و خوردم ؛ ولی وقتی خواستم پولش را بدهم خونش جوشید وعصبانی شد که چرا خواستم پول بدهم ؟ برایم پاسبان آورد و شکایت کرد که بهش توهین شده است. پول ومعامله معنا نداشت .اگرگرسنه بودی میخوردی و ازت تشکر هم میکردند. یکی برای همه و همه برای یکی ! یعنی دریک کلام همه چیز برعکس بود وکیف میداد که..... ؛ که دکتر زنگ زد .

 

با زنگ دکتر بیدارشدم . به دکتر اعتراض کردم که چرا بیدارم کرد؟ ودکترهم گفت: خواب دیدی خیر باشه ! میدانستم که دیگه خوابشم نمیبینم . بیدارکه شدم اولین چیزی که به ذهنم زد خوابی بود که مینا اسدی دیده بود . خوابی که درش مرده بود . من ولی نمرده بودم ؛ راستش تفاوت زیادی هم برایم نداشت که درعالم خواب زنده باشم یا مرده . بعد ازچند خمیازه رفتم سراغ کامپیوتر . فیس بوک را چک کردم ....ایمیل را چک کردم ....رسانه های مجازی را چک کردم....و چقدرفضا برایم آشنا بود ؛ دنیایی سرشارازعقده و حقارت و خود بزرگ بینی و توهم و محافظه کاری....بعد با خودم گفتم : کاش من هم خواب مردن میدیدم . نمیدانم کدام اندازه واقعی تر است ..... زندان لیبرتی به اندازه همه دنیا و یا دنیای ما کوچکترازفضای زندان !؟ درصفحاتی که امپراطوری های مجازی مستمردرحال انقلاب هستند و ساخت و ساز آلترناتیو.......کش رفتن قاچ بزرگ "هندوانه مجازی" دریک دنیای بهتر ؛ شوخی بی ذوقی بود !  یاد ناهید افتادم که داستانی برایم تعریف کرد از دزدی ؛ که جنبه شوخی و جوک داشت و جنبه های دیگری برای من.....!

 

دو دزد در نيمه هاي شب وارد يك بانك شدند و در يك گاو صندوق را باز كردند. اما فقط مقداري ماست در آن بود و هيچ پولي در كار نبود.آنها كمي از ماست چشيدند و تقريبا ترش بود. دزدها گاو صندوق بعدي را باز كردند و باز هم ماست بود و اين بار طعمش بهتر از قبلي بود ولي باز هم پولي نبود. دزدها به سراغ گاو صندوق بعدي رفتند و باز هم ماست....يكي از دزدها به ديگري گفت : آلترناتیو جان... بهتره بري بيرون و يك نگاهي بكني و ببيني اينجا واقعا يك بانكه ؟  و روي زمين نشست و شروع به خوردن ماست كرد و اين يكي خيلي خوشمزه و تازه بود.



چند دقيقه بعد دزد برگشت و گفت اين مطمئنا يك بانكه . دزد ديگه پرسيد و اسم اين بانك چيه؟



آلترناتیو ساز و اپوزسیون انقلابی ..... جواب داد : بانك اسپرم گرگدن !


 

اسماعیل هوشیار

می.2012

 



_______________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

خیلی زیبا نوشتی و صد آفرین، باور کن من از نمام داستانهای تو لذت میببرم و ممنون
با مهر و سپاس

ناصر فرّخ

20.می


راستی تو چند سالته؟ عکست که خیلی جوان نشون میده. من تقریبا همه نوشته هاتو ماخونم. از همون روز اولی که با عصببت طبیعی یک زجر کشیده با فحاشی به زمین و زمان شروع کردی به نوشتن تیف تا همین یکی که حیفم اومد بهت نگم که نثرت چقدر پخته و موثر شده. گور بابای سیاست که حتی از تدریش در دانشگاه هم که ده سال کارم بود الان داره حالم به هم میخوره. تدریس اینکه چه جوری کلک بزنی و کلک نخوری و این قضایا. میدونی اونا که خیال میکنن بیشتر از دیگران از سیاست میفهمند ممکن است که درست فکر کنند ولی محکوم به تحمل زجر تنهایی هستن. برای من این زجر در توالی زمان به عادت تبدیل شده و واسه همین هم دوستش دارم. نمیدونم چرا دارم اینو به تو میگم

تموچین.20.می



افسانه

من راستش ازاین مطلب چیزی متوجه نشدم ولی قشنگ بود

20.می.

2012

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد