مقاله

 

 

 

حماسه های خاموش درسرابی تاریخی.35

اسلام دموکراتیک =  دموکراسی اسلامی

hoshyaresmaeil@yahoo.com

قسمت سی وپنجم

 

    جنگ نخست خلیج فارس بر سر جریان کویت، شرایط نوینی را بر عراق حاکم کرد. دیگر آن چفت و بست شدید و مخوف امنیتی در عراق پیشین نبود و رژیم ایران هم به اوضاع عراق بیشترٌ اشراف داشت. زمانی که پروژه رفع ابهام را درسال 1373 آغاز کردند همزمان 3 موضوع در دستور کار سازمان مجاهدین خلق ایران قرار گرفته بود:

1-  رفتن مریم رجوی به پاریس (سیاسی)

2-  آغاز عملیات راهگشایی و نامنظم در داخل ایران (نظامی)

3-  چهارمیخه کردن داستان هژمونی و انقلاب ایدئولوژیک، در ذهن همه نیروها پس از عمومی شدن بحث طلاق همگانی! (ایدئولوژیک)

    در زمستان سال 1372 تیمهای عملیاتی مجاهدین در ماموریتهای راهگشایی یک یا دو ضربه پی درپی خوردند. عدالتیان و شوهانی، عاملان اصلی این ضربات و کشته شدن چند تن از مجاهدین بودند. سازمان مجاهدین ابتدا از چند و چون داستان اطلاع دقیقی نداشت و در اطلاعیه ای عدالتیان را به عنوان مجاهد شهید اعلام و یاد کردند. اما هنگامی که عدالتیان خودش در تلویزیون رژیم مصاحبه کرد و حرفهایی زد، خیلی ها به این نتیجه رسیدند که سازمان مجاهدین در بحث امنیتی و نفوذ از رژیم عقب مانده است و در ذهن خود به دنبال دلیل یا دلایل این عقب ماندگی بودند. آیا دلیل اصلی قانون قیف بود که با هدف سرپا کردن دوباره تشکیلات به آن دست زدند و یا شرایط نوین حاکم بر عراق و سازمان پس از جنگ نخست خلیج فارس؟

 در پاییز 1373 اعلام شد هر کس که خواهان رفتن به عملیات در داخل خاک ایران است، فرمی را باید پر کند و در آن چند نکته را مشخص نماید: روش عملیات،..... هدف عملیات..... و همراهان عملیات......

 دو هفته پس از پر شدن این فرم، مجاهد خلق فریده نباتی در نشستی برای اعضای قدیمی توضیحاتی داد: "ما برای حل مشکل امنیتی و نفوذیها به این نتیجه رسیده ایم که همه کسانی که پس از فروغ جاویدان به سازمان پیوسته اند قاعدتاٌ باید نفوذی باشند!"

    از دیگر بحثهای آن نشست، موضوع جعفر کهزاد منش بود. جعفر در عملیاتی کشته میشود و سپس به عنوان شهید در قطعه مروارید قرارگاه اشرف به خاک سپرده شد. ظاهر داستان این بود که جعفر بر اثر اشتباه و آتش خودی کشته شده است و رضا وادیان عضو همان واحد، خودش را در این باره مقصر دانست. اما رضا که دچار عذاب وجدان شد از مسئول خودش عبارت جالبی شنید: "زیاد خودت را ناراحت نکن. ما متوجه شدیم که جعفر هم نفوذی رژیم بوده است. پس چه بهتر که کشته شد و اگر هم سازمان او را شهید اعلام کرد به دلایل خاص بوده است."

 چنین سخنی، جرقه ای را در ذهن رضا روشن میکند و پس از چند بار مرور صحنه کشته شدن جعفر در ذهنش، تازه یادش میآید که آن شب جعفر اصلاٌ در مسیر شلیک سلاح او نبوده است!!. از بار عذاب وجدان رضا کاسته میشود و به رضا هم تاکید میکنند که در باره این موضوع جایی سخن نگو. مدتی پس از آن نشست، همه کسانی که از نظر مجاهدین حلقه ضعیف به حساب میآمدند از جمع جدا و ناپدید گشتند. پروژه رفع ابهام آغاز شده بود.

    سراغ یکی دیگر از سوژهای اصلی پروژه رفع ابهام رفتم، در سال 1367 به مجاهدین پیوسته است. شوخ طبع و در عین حال تودار است، به کسی اعتماد ندارد و یادآوری گذشته برایش سخت است. تا اینکه یک روز من از خاطرات خودم برایش گفتم و علی هم از گذشته خودش گفت: "

در سال 1367 به سازمان پیوستم. پس از 2 سال برای نخستین بار جهت چک امنیتی مرا بازداشت کردند. به مدت 2 ماه در قرنطینه بودم و پس از تحقیقاتی که از کانالهای خودشان کردند گفتند مشکلی نداری. در سال 1372 دوباره بازداشت و 2 ماه دیگر قرنطینه شدم و باز گفتند که مشکلی ندارم و به سر کارهای معمول خود بازگشتم."

 پس از یک سال و در یکی از شبهای پاییزی 1373، علی را همراه با 2 نفر دیگر از سالن عمومی صدا زده و گفتند که با او در قلعه کار دارند. علی گفت که گمان کرده بود در باره کارهای روزمره باید یکی از مسولین را ببیند . وارد اتاقی شده و فردی را پشت میز دیده با سلاح و دست بندی روی میز. چند پرسش بسیار جدی از او پرسیدند و فرمی را پیش روی او نهاده و گفته اند که باید امضایش کند. در پاسخ علی که پرسیده آن فرم چیست گفتند که: تو متهم به نفوذ در مجاهدین از سوی رژیم ایران هستی و این فرم بازداشت توست. علی نمی پذیرد و امضا نمیکند. همانجا به او چشم بند و دستبند زدند و رسماٌ به زندان انفرادی فرستادند. 5 ماه در انفرادی ماند. تنها چیزی که از آن 5 ماه به یاد دارد سر و صداهای مستمر در محوطه زندان است.

تا اینکه پس از 5 ماه او را برای نخستین بار به بازجویی میبرند. در نخستین برخورد، فرمانده خودش را میشناسد و طبق عادت گذشته به گفته­ی خودش با خوشرویی میگوید: سلام برادر محمود. البته علی از همه چیز آگاهی نداشت و نمیدانست که محمود دیگر فرمانده او نیست و بازجو شده است. برادر محمود سلام او را پاسخ نمیدهد و بسیار سرد نام او را میپرسد و سپس به علی تفهیم اتهام می­کند: "تو به جرم نفوذ در مجاهدین از سوی رژیم ملایان بازداشت هستی. 5 ماه در انفرادی بوده ای و اکنون برای اعتراف و اقرار به اینجا آمده ای. در همه طول مدت بازجویی حق استفاده از فرهنگ مجاهدین را نداری (کاربرد واژه­هایی مانند برادر، خواهر، انقلاب و ...) . آیا به جرم خود اعتراف میکنی که در این صورت باید این فرم نفوذی بودن را امضا کنی؟"  پاسخ علی این بود که نفوذی نیست و هیچ اعتراف یا امضایی هم نمیدهد! به سرش میریزند و پس از کتکی مفصل همانجا دوباره چشمبند و دستبند به او میزنند و در محلی به مدت 3 هفته (21 روز تمام) به حالت سرپا نگه میدارند. در هر 24 ساعت تنها 4 بار و هربار به مدت نیم ساعت دست و پای او را برای غذا و دستشویی باز می کردند. هیچ امکانی برای استراحت و حتی نشستن وجود نداشته است.

     علی ادامه داد: " هرتیم  بازجویی معمولاٌ 4 نفر بودند: محمود که سرپرست تیم بوده و پیش تر فرمانده خودش بوده است؛ نقی ارانی که نقش منفی و کتک زن را داشت؛ حسن رودباری که مسئول توضیح دادن و میانجیگری بود و مسعود مظلومی که بازجوی اصلی به حساب میآمد. راستش درست یادم نیست که هر تیم بازجو چند نفر را بازجویی میکرد. اما در مدت زمانی که آنجا بودم به اشکال مختلف از جمله صداهای آشنا، شماری از سربازجوها را تشخیص دادم که بیشتر جزو سومین لایه تشکیلات مجاهدین بودند. نادر رفعت، احمد حنیف نژاد (یونس)، جهانگیر، جواد، منوچهر، صمد، بهروز، حسین، عادل و ...

 با اینکه مدت فراوانی از بازداشتم میگذشت و حرفهای مشخصی هم شنیده بودم، هنوز گیج بودم و نمیتوانستم تشخیص دهم  داستان به راستی از چه قرار است.؟ آنها روند رفع ابهام و تحقیقات روی من را 2 بار و به فاصله 5 سال انجام داده بودند اما این بار همه چیز فرق داشت. از چگونگی گفتار تا روشهای بازجویی و تا نفراتی که از رده های مختلف تشکیلاتی به زندان آورده بودند."

     بعدها، هنگامی که شنیدم به نفرات پیوسته به سازمان پس از عملیات فروغ مشکوک شده بودند بسیار شگفت زده شدم و حتی خنده ام گرفت. چون نفرات بسیار قدیمی را هم در آنجا دیده بودم که از سقف آویزان شده بودند و سپس اساساٌ بحث نفوذی به کاراکتر آنها نمیخورد و دلایل و شواهد بسیار دیگری مرا وادار میکرد که دیگر به مشت و لگدها زیاد فکر نکنم. فقط کنجکاو بودم که هر چه زودتر از اصل داستان سر در آورم.

ادامه دارد.....

اسماعیل هوشیار

 


_______________________________________________________

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد