مقاله

 

 

حماسه های خاموش درسرابی تاریخی . 37

اسلام دموکراتیک =  دموکراسی اسلامی

قسمت سی و هفتم

hoshyaresmaeil@yahoo.com

 

    چندی بعد، روند نوینی را به راه انداختند و همگان باید با امضا به آن گواهی میدادند: "هر کس که نخواهد با مجاهدین بماند، نخست باید 2 سال در سلول انفرادی (خروجی) بماند. سپس تحویل دولت عراق داده میشود. 8 سال هم در زندان ابوغریب خواهد ماند و در پایان با رژیم مبادله خواهد شد. البته اگر شانس بیاورد و با اتهام جاسوسی در زندان ابوغریب مواجه نشود. مجازات جاسوسی هم در عراق اعدام است"

    به این ترتیب دیگر فکر رفتن به ذهن کسی نخواهد زد. اما چنانچه باز هم با همه این خاکریزها و مانع ها، کسی به فکر رفتن باشد، تنها راهش فرار است که اگر هم موفق شود باز هم انقلاب ایدئولوژیک زیر پرسش نخواهد بود؛ زیرا آنها امضا و اعتراف کرده اند که نفوذی بوده­اند و البته گزینه خودکشی هم که همواره پیش روست!

    دوباره مرور کنیم؛ دستگاهی سرشار از خلاقیت و نوآفرینی؛ با ابتکاراتی بی نظیر که تنها از دست رهبر عقیدتی برمیآید، آن هم با روشهایی نوین!

رژیم خمینی در زندانها با زندانیان هر کار که میخواست میکرد. از شکنجه های گوناگون گرفته تا قتل عامهای بدون پرده پوشی به نام خداو احکام الهی . در مجاهدین از این حرفها و خبرها نیست. آنها از روشهای رایج در قتل و شکنجه ، اتو برق، شلاق و حلق آویز دوری میکنند. در مجاهدین با لگد و مشت و دمپایی و شلیک ناخواسته، احکام الهی اجرا میشود. به همین سادگی!

    علی افزود: میدانم که بسیاری از افراد باور نخواهند کرد. برای خود ما هم همه چیز مانند یک رویا بود. ما از همه چیز گذشته بودیم و جان بر کف برای مبارزه با رژیم به این مسیر آمده بودیم.  اما در منطق انقلاب ایدئولوژیک به خاطر رهبر، هر عملی مشروع و مجاز بود و تازه جای دلخوری هم نباید باشد. اما ما این را دیر فهمیدیم.

    پاسدار رژیم خمینی، با دشمن خودش و با یک مجاهد خلق هر کاری را انجام میدهد. آیا پاسداران، بالاترین سقف دون پایگی و حیوان­صفتی را در رابطه با دشمنان خودشان رقم زده بودند یا سقف بالاتر دیگری هم بود؟ بله ؛ سقف بالاتری هم بود که همانا زدن یا کشتن همرزم خودت در جامعه بی طبقه توحیدی است! و به راستی مجاهدین به آن چه میگفتند ؛ اثبات حقانیت انقلاب ایدئولوژیک و یا حق رهبری؟

    علی باز ادامه داد که: مدت زمانی که زیر بازجویی بودم، هم کتک میزدند و هم کار توضیحی و فشارهای دیگر روحی و روانی وارد می­آوردند و از آن جمله بیخوابی مستمر. بدترین نوع زدن برایم، زدن با دمپایی بود که آن را به پیشانی یا سر و صورت نفرات زندانی میزدند. از ته دل کابل و شلاق را ترجیح میدادم. نفراتی هم بودند که استاد کتک زدنهای بی اثر و پردرد بودند. از جمله فردی به نام دکتر حمید که رهبری را هم معالجه میکرد.

     یک بار حسن رودباری که در تیم بازجویی من مسئول کار توضیحی بود. در رابطه با حق رهبری توضیحاتی داد و مرا روشن کرد. حسن گفت: آیا یادت هست که در نشستی برادر مسعود اعلام کرد که همه اعضای مجاهدین در جایگاه افسران عالی رتبه هستند اما به دلیل کمبود نیرو این انتصاب درعمل شدنی نیست تا همگان به امور فرماندهی بپردازند ! پس هر کس که میتواند به هر شکلی که میتواند نیروهای زیر فرمان خود را تامین کند همه مسولیت نیروها هم به عهده خودشان است. به ویژه وارد کردن نیروها به انقلاب ایدئولوژیک . تنها 2 درصد از کل نیروها حق رهبری است و باید به حساب سهمیه رهبری گذاشته شود!

    حسن، خطاب به علی گفت: آیا در آن نشست این پرسش برایت پیش نیامده بود که منظور از آن 2 درصد حق رهبری چیست؟ و حسن رودباری آن روز خودش چنین پاسخ این پرسش را داد که: منظور از ان 2درصد، همین صحنه و تلفات ناشی از آن است! از هر 100 نفر اگر لازم باشد 2 نفر قربانی یا تلف میشوند تا عبرت دیگران شود. این امر برای ما جایز است و نفرات تلف شده مشمول حق رهبری میشوند. تو هم فراموش نکن که هیچکس استثنا نیست. چه بسا قرعه به نام تو نیز بیفتد و مشمول حق رهبری شوی!

     حسن رودباری ادامه میدهد: تو فکر کرده ای که حرف اصلی با تو و دیگران چیست؟ تو که مدعی هستی از جان گذشته ای و خودت را از خانواده مجاهدین میدانی، چگونه حاضر هستی آنچه را که سازمان از تو میخواهد انجام دهی؟  تو فقط باید اعتراف کنی که نفوذی رژیم ایران هستی و امضا کنی ! تو اگر با راستی به خدای مجاهدین باور داری، بی درنگ باید اعتراف کنی و اگر امضا نکنی معلوم میشود نمیخواهی از خدای خمینی دل بکنی!

 حسن افزود: تو فکر کرده ای که ما سوراخ دعا را گم کرده ایم و نمیدانیم چی میکنیم؟ و لابد به همین دلیل مقاومت میکنی. برای ما هیچ مهم نیست که تو چه چیزی را اثبات میکنی. این هم برای ما مهم نیست که به راستی رژیم تو را فرستاده یا نه. اصل داستان برای ما یافتن نفوذی فیزیکی نیست. تو و همه کسانی که از جامعه به سازمان میآیند، به گونه ایی مطلق در فکر و اندیشه خودتان نفوذی ونفرخمینی هستید و سازمان تلاش میکند تا راه شما را به جهان انقلاب ایدئولوژیک باز کند . به همین دلیل مقاومت تو و دیگران در اینجا، جرم و گناه است. ما در واقع به شما کمک میکنیم تا دستگاه و اسلام خمینی را از ذهنتان بیرون بیاورید. و انقلاب ایدئولوژیک یا اسلام و دستگاه رهبر عقیدتی را جایگزین آن کنیم. برای وصل به دنیای انقلاب ایدئولوژیک هم بهتر است خودت داوطلب شوی و برای اثبات اینکه صادقانه داوطلب هستی باید بهای ورود به انقلاب را بپردازی و این امضا یا اعتراف تو به نفوذی بودن، بهای وصل تو به  انقلاب ایدئولوژیک است. در واقع ما به شما کمک میکنیم تا با جهان باطل و ناحق و حیوانی گذشته خداحافظی کنید و به انسان تبد یل شوید! ایمان بیاورید که انقلاب کارخانه انسان سازی است!

    توضیحات حسن رودباری، بیشتر از این حرفهاست اما علی بیشتر از اینها را یادش نمیآمد و هنگام بازگو کردن هم چندین بار زمزمه کرد: "عجب" و ادامه داد: من از سال 1367 عضو سازمان بودم و در آنجا نخستین بار بود که مسولان مجاهدین از فرهنگ غریب و شیوه های نوینی بهره میبردند. فرهنگی که گفتنی نیست. زیرا پیش از هر چیز باور کردنی نیست! فرهنگی که بنا بود با آن راه تکامل را باز کنند!

    چهره ای که مجاهدین تاکنون از خود نشان داده اند، متفاوت از فرهنگ و اعمال رژیم ایران بودن است. اما در آن صحنه، موضوعی درونی مطرح است به نام انقلاب ایدئولوژیک. استفاده از رکیک ترین عبارات و ادبیات فحاشی، عادی به شمار میآمد. از آن میان در برابر مقاومت بیش از حد علی که فرم نفوذی را امضا نمی کرده است حسن رودباری داستانی را برای علی بازگو میکند از چگونگی رابطه مادر علی و هم­بستری او با آخوند محل و اینکه پس از 9 ماه یک حرامزاده متولد میشود که پاسدار و نفوذی و مزدور است و نامش را هم علی نهادند. "حال اگر میخواهی مطمئن شوی که آن شب مادرت در آغوش کدام آخوند بوده، میتوانی تلفن بزنی و از مادرت بپرسی!"

    علی گفت: همه آن حرفها و ناسزاها برای این بود که مرا به واکنش وادارند زیرا در برابر هر سخن و ناسزایی واکنش دلخواه آنان را نشان نمیدادم. آن روز پس از چرندهایی که حسن رودباری تحویلم داد به او گفتم: هنگامی که تو این حرفها را میزنی چه فرقی با دیگران داری؟ اگر مدعی هستی یک سر و گردن از همه بالاتری پس چه نیازی به چنین اعمال و روشهایی دارید ؟ رژیم شاه هم به حنیف نژاد گفت: امضا کن که وابسته به عراق هستی تا نجات پیدا کنی. رژیم خمینی هم قتل عام میکرد و میگفت: وابسته به شرق و غرب هستند. شما هم که میگویید امضا کن نفوذی هستی تا رها شوی و به تلفات آن هم میگویید حق رهبری!

 

ادامه دار د

اسماعیل هوشیار

 


_______________________________________________________

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد