مقاله

 

 

 

حماسه های خاموش درسرابی تاریخی . 38

اسلام دموکراتیک =  دموکراسی اسلامی

قسمت سی وهشتم

hoshyaresmaeil@yahoo.com

 

    علی گفت: همه آن حرفها و ناسزاها برای این بود که مرا به واکنش وادارند زیرا در برابر هر سخن و ناسزایی واکنش دلخواه آنان را نشان نمیدادم. آن روز پس از چرندهایی که حسن رودباری تحویلم داد به او گفتم: هنگامی که تو این حرفها را میزنی چه فرقی با دیگران داری؟ اگر مدعی هستی یک سر و گردن از همه بالاتری پس چه نیازی به چنین اعمال و روشهایی دارید؟ رژیم شاه هم به حنیف نژاد گفت: امضا کن که وابسته به عراق هستی تا نجات پیدا کنی. رژیم خمینی هم قتل عام میکرد و می­گفت: وابسته به شرق و غرب هستند. شما هم که میگویید امضا کن نفوذی هستی تا رها شوی و به تلفات آن هم میگویید حق رهبری!

    علی گفت: باورم نمیشود که توانسته باشم در آن حال و روز، چنان حرفهای زده باشم و خودم را برای یک کتک دیگر آماده کردم. اما با شگفتی فراوان، دیدم که چنین چیزی رخ نداد و حسن و دیگر بازجویان پس از حرفهای من میخندیدند. حسن رودباری توضیح داد که: آفرین بر تو. حرف درستی زدی. هر سیستم و حکومتی، روشها و ابزار خودش را دارد. رژیم شاه در سیستم خودش و منافع دستگاهش و رژیم خمینی هم با دستگاه و اندیشه خودش. ما هم برای پیش بردن خط و خطوطمان، ابزار و روشهای خودمان را داریم. ما برای حفظ انقلاب ایدئولوژیک و ترویج آن کوشا خواهیم بود و بدون وسواس کار میکنیم! تو هم اگر به راستی قصد داری از جهان حیوانی به جهان ایدئولوژیک گام بگذاری 24 ساعت زمان داری که تصمیم بگیری. اگر اعتراف کردی که نفوذی هستی مبارک است و وارد دنیای خواهر مریم خواهی شد وگرنه مجبوری حکم دیگری را انگشت بزنی ! شگفتا !

     راستی به گمان شما اگر نفراتی که در پروژه رفع ابهام کشته شدند، میدانستند که منظور از نفوذی چیست، باز هم کارشان به مرگ می­انجامید یا در استفاده از سهم رهبری ظرافت بیشتری به خرج میدادند؟!.

    علی ادامه داد: پس از توضیحات حسن رودباری، آرام آرام اصل قضیه در ذهنم روشن شد و دیگر هیچ صحنه یا برخوردی در آن دایره برایم شگفت آور نبود. از نشان دادن تابلویی نمادین در بازداشتگاه با مضمون: خیر مقدم به همه نفوذی ها و پاسداران رژیم خمینی گرفته تا عناوینی که بازجوها از آن بهره میبردند مانند محل شستشو و تبدیل پاسداران به مجاهدین خلق. تا جامع ترین توصیفی که از مسعود رجوی شنیده بودم:

 "قرارگاه اشرف، گورستان سرخود است. کسی که وارد آن شد یا مجاهد خلق می­شود و یا در گورستان خوابیده است. گزینه دیگری در کار نیست.

 هنگام خروج هم دیدن تابلویی با این مضمون: "ورود مجاهد خلق به دامان مهر تابان مبارک باد" چندان دور از ذهن و شگفت آور نبود.

    یاد کاریکاتوری افتاده بودم که در فاز سیاسی(57 تا 60) در یک نشریه سیاسی چاپ کرده بودند. در تصویر، ساختمان حزب جمهوری کشیده شده بود که جلوی درب ورودبه حزب، استادان و نخبگان و روشنفکران به خط شده بودند برای ورود به حزب و پس از بیرون رفتن از در خروجی حزب جمهوری، همگی آنها مثل هم شده بودند، با یک چماق بر دوش! بنا به تصریح خود مجاهدین، چون همه چیزشان باید عکس رژیم باشد، شما هم این کاریکاتور را وارونه تجسم کنید! 

    کارخانه انسان سازی یا همان زندان مجاهدین،جایی است که مشتی حیوان و پاسدار و اراذل و نفوذی وارد آن میشوند و از درب خروجی آن، تنها مجاهد خلق بیرون میرود یا جنازه ! دعوای اصلی بر سر چنین موضوعی تعریف شد.خمینی حیوان میسازد و مجاهدین انسان! آیا این همان دیالکتیک است که به گفته مجاهدین باید به آن عنایت کافی داشت تا مبادا ذهن کسی به دنبال جزییات بی اهمیتی مانند روشهای کار و چند تا مشت و لگد و دمپایی و چند قتل جزئی برود!؟

    از نظر مجاهدین مهم، داستان تکامل است که باید به هر قیمت پیش برده شود و این بار، خدای جاکش مسئولیت را به دوش مسعود رجوی گذاشته است! اکنون در این میانه اگر چند حیوان هم تلف شوند، چه اهمیت دارد؛ رسیدن به جامعه بی طبقه توحیدی کار ساده ای نیست!          

فقط آرام آرام پرسشهایی در ذهن علی شکل می­گرفت که به گفته خودش آنجا جای طرحشان نبود: انقلاب ایدئولوژیک چرا؟

 آیا آنگونه که مجاهدین همیشه مدعی بودند لازمه سرنگونی رژیم ایران بود؟

 آیا انقلاب ایدئولوژیک یک گالری زیبایی است وسمت و سوی هر تلاشی این بود که انقلاب انسان را زیبا کند؟

 آیا تئوری کارخانه انسان سازی انقلاب ایدئولوژیک تنها یک نظریه روشنفکری بود و یا یک اعتقاد قلبی که آن را به موضوع دیالکتیک ربط دادند و به زعم رهبر عقیدتی، گره کار مارکس و انگلس را هم باز کردند و انقلاب ایدئولوژیک را به عنوان گام بعدی در مسیر تکامل انسان معرفی و به پیش میرفتند؟

ما آدمهای چندان پیچیده ای نیستیم؛ بنابراین از ساده شروع میکنیم! تا جایی که به مبارزه با ولایت فقیه و فاشیسم دینی برمیگردد، دست مریزاد به همه مبارزین!

 اما آنجا که دست زدن به هر روش و توجیه هر جنایتی در راه نادرست در هر شکلی که باشد  دیگر مجاز نیستید و به همراه خدایان دیوانه بیجا کرده اید! اگر بنا است والاترین اهداف را با دمپایی و مشت و لگد پیاده کرد و زندان و اعدام را هم لازمه کار دانست با این توجیه که بچه هم از آمپول و دکتر میترسد، اما بعدا می فهمد که به سود خودش بوده است، بهتر است فراموش کنیم و برای بزرگ شدن بچه تلاش کنید. این تنها یک نظر شخصی نیست. باید درزندان تیف میبودید و حرف دل کسانی را که به زور، "انقلاب شده بودند"را می شنیدید.

در بهار1374  پروژه رفع ابهام رو به پایان بود و برای دلجویی و یا حسن ختام، نفرات متهم به نفوذی بودن را به نشستی بردند که در آن مسعود رجوی و لایه ای از شورای رهبری حضور داشتند.  از آن نشست 2 موضوع را علی به یاد داشت که مسعود رجوی به مظنونان گفته بود:

 یکم اینکه همه این پروژه رفع ابهام مانند یک دعوای خانوادگی بود که معمولاٌ خواهر و برادر چندتا ضربه با دمپایی به سر و صورت هم میزنند (پس شیوه زدن با دمپایی ابتکار رهبر بود).

 دوم اینکه ما با پروژه رفع ابهام شما را آزمایش کردیم تا مشخص شود چقدر مقاومت میکنید. شما افراد ضعیفی هستید که با کمی فشار و چندتا مشت و لگد، حاضر به هر اعتراف و امضایی شدید!

مثل همیشه، این بار نیز متهمان به نفوذی بودن را، بدهکار کردند و گذشتند. به راستی چه کسی میتوانست درآن نشست بگوید یا بپرسد این چه دعوای خانوادگی است که در آن دست کم 10 نفر کشته میشوند و انبوهی تلفات روحی و روانی با بار می آورد

ادامه دارد

اسماعیل هوشیار

 


_______________________________________________________

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد