تاریخ انتشار:07.05.2015
میراث جنگ
سرد
سياوش شهابی
پاسخی به توهمات یک تحلیلگر بازمانده از تاریخ
مجید محمدی در نوشتاری به سبک کیهان شریعتمداری، مهملاتی را علیه
کمونیستها و در دفاع از اسلام راستین ناب محمدی نوشته است. پیش
از این نیز همین نویسنده مقالاتی سراسر کذب و فریبکارانه نگاشته
بود که توسط دوستان دیگر پاسخ گرفته بود. سطوری تهی از واقعیت و به
دور از انصاف که تنها میتواند نتیجه دلچسب دلارهای حقالتحریر این
دست نوشتهها باشد. نوشته زیر، پاسخی جزئی به نوشتهی مجید محمدی
است.
دشمنی با نظام سرمایهداری و آمریکاستیزی
در دشمنی ما کمونیستها با نظام سرمایه داری بحثی نیست. پایینتر
اشارهای به چراییاش میکنم.
اما اگر آقای محمدی به تاریخ و مطالعه علاقمند باشند، میدانند که
تنها یکبار کمونیستها توانستند قدرت را به مفهوم واقعی بگیرند و
برنامه خود را پیاده کنند و آن انقلاب ۱۸۷۱ کمون پاریس بود که در
نهایت اما به وحشیانهترین شکل ممکن توسط حکومت وقت فرانسه سرکوب
و به اعدام گسترده انقلابیون منجر شد. آنطور که رسانههای بورژوا
نوشتهاند، دوران حکومت کمون از مهمترین دورههای تاریخ جهان به
شمار میرود و تاریخدانان مختلف بسیاری در مورد آن نظر دادهاند.
اکثر تاریخنگاران دوران اخیر (حتی دست راستیها) به ارزش بعضی
اصلاحات کمون پی بردهاند و سطح سرکوب وحشیانه آن را غیرقابل توضیح
یافتهاند.
بنابراین کمونیستها توانستند برنامه خود را پیاده کنند ولی توسط
بورژواها، وحیشانه (انقدر وحشیانه که خودشان هم میگویند درجه
توحشش زیادی بوده) سرکوب شدند.
بعدها، در سال ۱۹۱۷ بلشویکها به رهبری لنین موفق شدند قدرت را از
دست بورژوازی بگیرند و برخلاف کمون پاریس، علارغم راه انداختن جنگ
داخلی و ترور رهبران انقلاب از جمله خوده لنین توسط بورژواها،
قدرت را در دستشان نگه داشتند. اما این انقلاب هم در امر خود موفق
نشد ومخصوصا با روی کار آمدن استالین، بجز نام کمونیسم، چیزی از آن
باقی نماند. (ذکر این نکته لازم است که در اندیشه مارکسیستی، قدرت
گیری کمونیستها لزوما به معنی پایان حکومت بورژوازی و برقراری
سوسیالیسم نیست. خیلی کوتاه بگویم که حتی با قدرت گیری کمونیستها
هم دورهای وجود دارد که حکومت و دولت طبقاتی است و بنیانهای
بورژوازی از میان نرفته است اما برنامه سیاسی و اقتصادی که باید
اجرا شود، آن دولت و نظام موقت را هم اجبارا ملغا میکند) هر
چند، همان هم خود به تنهایی تاثیرهای بزرگی گذاشت از جمله همین
بیانیه نیم بند حقوق بشر (که تقریبا تمامی کشورهای امضا کننده آنرا
نصف و نیمه و با قرائتهای دلبخواهی اجرا میکنند) تحت تاثیر وجود
همان شوروی نگاشته شد.
در جای دیگر سالوادور آلنده بهعنوان یک مارکسیست از طریق انتخابات
آزاد و بدون تقلب بعنوان رئیس جمهور شیلی انتخاب شد. وی یک دوجین
از صنایعی را که در انحصار نیروهای استعماری بود ملی کرد و در حال
اجرای برنامه اقتصادی جامعی بود که بورژواهای نازنین علیه اش توطئه
کردند. دست از تجارت کشیدند و واردات و صادرات را قطع کردند و در
کار دولت که نه اهل سرکوب بود و نه پلیس بازی راه انداختن اخلال
ایجاد کردند. در شرایطی که اکثریت مردم شیلی از آلنده حمایت
میکردند، ژنرال پینوشه بیرحمانه علیه دولت و مردم کودتا کرد و در
طی زمامداری وی ۳ هزار نفر به قتل رسیده، ۳۵ هزار نفر شکنجه و
زندانی شدند و دوران سیاه و خونینی در تاریخ شیلی رقم خورد. (هفته
نامه چلچراغ، شماره ۴۰۲، شهریور ۱۳۸۹ ص ۲۴ و ۲۵)
البته که ژنرال پینوشه مورد حمایت آمریکا بود و در نهایت با
فشارهای آمریکا بدون محاکمه و پاسخگویی با جنایاتش در سال ۲۰۰۴ مرد.
باز هم هست، ۵۱ سال پیش در حالیکه دولت ژائو گولات در برزیل از
طریق انتخاباتی آزاد و دموکراتیک به قدرت رسیده بود و در حال اجرای
قوانین مالکیت زمین بود و برنامه اقتصادی جامعی در حوزه تجارت پیش
می برد از سوی نظامیان و با حمایت مستقیم آمریکا علیه اش کودتا شد.
به این ترتیب هزاران نفر از کشور گریخته و یا بدست نیروهای پلیس
مخفی شکنجه و کشته شدند. از جمله زندانیان سیاسی آن دوران می توان
به دیلما روسف رییس جمهوری کنونی برزیل اشاره کرد.
بهدست آوردن اطلاعات در مورد همه اینها با یک گوگل کردن به زبان
فارسی یا انگلیسی مقدور است و هزاران صفحه سند و تصویر و فیلم در
مورد تک تک این جنایات و کودتاهای دموکراتیک آمریکا و حامیانش علیه
کمونیستها بدست می آید. البته این منابع لزوما اسناد خوده
کمونیستها نیست، بلکه دها نشریه بورژوا از نیویورک تایمز تا
نیوزویک و نیویورکر و ال مانیتور و لوموند و غیره را میتوان یافت
که سالها بعد از این جنایات دست به انتشار حقایق زدند.
بنابراین وقتی از این حرف میزنید که کمونیستها قدرت را گرفتند
ولی کار دگر کردند، نه تنها دقیق نیست، بلکه تنها اشاره به یک مورد
و [داستانسرایی] در مورد روند قدرتگیری کمونیستها با روندی که
جمهوری اسلامی در ایران قدرت را به دست گرفت صرفا فریبکاری است.
جمهوری اسلامی از روز اول سر کار آمدن شروع به سرکوب انقلابیون کرد
و به همه مظاهر آزادی و مدنیت حمله ور شد، در مورد شوروی، به شهادت
تاریخ، از زمان روی کار آمدن استالین سرکوبها، زندانها، تبعیدها
و ترورها شروع شد. در واقع او برای حفظ قدرت و اجرایی کردن
برنامهاش (که ربطی به اندیشههای مارکس نداشت)، پیش از هر چیز به
سرکوب و قتل عام کمونیستها دست زد. کمونیستها شکست خود را
پذیرفتهاند ولی اینکه یک اقتصاد سرمایه داری دولتی را با انواع و
اقسام سرکوبها و بگیر و ببندها کسی بخواهد به کمونیسم بچسباند،
مشخص است که در دوره جنگ سرد گیر کرده و مک کارتیستی به امروز نگاه
میکند. به این دست تحلیلگرها باید گفت تحلیلگر بازمانده از تاریخ.
زمانی که در دنیای دو قطبی شرق و غرب، جان اف کندی، ابلهانه از پشت
دیوار برلین یک سیستم بسته دیکتاتوری را کمونیسم خطاب میکرد و
شکستش را فریاد میزد. آن دوران تمام شده است.
اما آمریکاستیزی کمونیستها
من میپذیرم که در نقد امپریالیسم بسیاری از چپها به آمریکا ستیزی
رسیدهاند ولی این چقدر واقعیاست؟ نمودش چیست؟ چقدر میتوان این
آمریکا ستیزی را مختص به کمونیستها دانست و حتی حد و حدود آن چقدر
است؟
یادمان نرود بزرگترین دشمنان آمریکا در وحله اول کمونیستها
نیستند (که آنها دشمن نظام سرمایهداری حاکم هستند و این شامل حال
تقریبا همه کشورهای جهان است و این دشمنی بر خلاف دوستان دموکرات
که برای گسترش دموکراسی به باران بمبهای خوشهای و هواپیماهای بدون
سرنیشن در نقاط مختلف دنیا علاقمندند، از سر جنگ طلبی کمونیستها
نیست) بلکه همین جریانات ریز و درشت شیعی و سنی اسلامی این دشمنی
را هدایت و پیش میبرند. این کمونیستها نبودند که مراکز تجارت
جهانی را ویران کردند، این کمونیستها نبودند که در دل اروپا انواع
بمب گذاریها و حملات انتحاری و تروریستی را سازمان دادند. این
کمونیستها نبودند که غرب را مورد هجوم قرار دادهاند و با ایجاد
فضای رعب و وحشت از طریق ترور به مقاصد خود میخواهند دست یابند.
این اسلام گرایان از هر دو شاخه شیعی و سنی بودهاند. شارلی ابدو
یک نشریه فکاهی چپگراست که کارتونیستهایش توسط اسلامگرایان سنی
طرفدار داعش ترور شدند!
آمریکا ستیزی اما همان فریبی است که در مقابل کمونیست ستیزی قرار
گرفته است. دقت کنید آمریکا ستیزی توسط کمونیستها به نقد دولت
امریکا محدود است اما کمونیست ستیزی مستقیما فرد را هدف قرار
میدهد.
آمریکا به تنهایی در طی ۷۰ سال جنایتکارترین و خونین بارترین
ترورها، قتلها و سرکوبهای گسترده کمونیستها را در نقاط مختلف
دنیا سازماندهی کرد. در کجای دنیا کمونیستها چنین کردند؟ همان
شوروی که مورد قبول من هم نیست و انقدر از سرکوب بهار پراگ و حمله
به افغانستانش مینویسند، علیه کدام انقلاب یا حرکتی در گوشه دیگر
دنیا کودتا و ترور و قتل سازماندهی کرد؟ مگر همین جناب پینوشه با
حمایت مستقیم آمریکا علیه دولت قانونی سالوادور آلنده کودتای
خونینی راه نیانداخت؟ همان موقع به اسم حفظ کشور و استقلال این
جنایت هولناک را توجیه کردند اما نصف همان اقدام از طرف شوروی در
پراگ را امروز هم به اسم ستیز کمونیستها با آزادی به خورد ملت
میدهند.
دشمنی با یهود و اسرائیل
البته کمونیستها با یهودیها مشکلی ندارند بلکه مشکلات با دولتی
به نام اسرائیل است اما نویسنده خواسته با پیش کشیدن نام یهود
ترتیبی بدهد که کمونیسم را عین یهودیستیزی نیز جا بزند. این هم
میراث آمریکای بعد از جنگ جهانی دوم است. کمونیستها مخالف
صهیونیسم و نظام به شدت نژادپرست حاکم بر اسرائیل هستند. سرزمینی
توسط عدهای اشغال میشود و به زور اسلحه و سرکوب گسترش پیدا
میکند. این البته سبک کار شناخته شده ایست همانطور که چیزی به نام
ایالات متحده آمریکا با اشغال و سرکوب سرزمینهای آزاد بومیان
آمریکایی بوجود آمد.
در حال حاضر جریانات جدی کمونیستی، مدافع ایجاد کشور مستقل فلسطینی
در کنار اسرائیل هستند. بسیاری از کمونیستها خواهان بازگشت
اسرائیل به مرزهای پیش از جنگ شش روزه ۱۹۶۷ که منجر به اشغال خاک
بیشتر فلسطین شد هستند. کمونیستها خواهان پایان شهرک سازیهای
یهودی و آواره کردن فلسطینیها هستند. کمونیستها خواهان لغو
نژادپرستی سیستماتیک و کاملا مرسوم در نظام دولتی اسرائیل هستند (لازم
نیست در مورد جنجال تبعیض نژادی پلیسهای اسرائیلی علیه یهودیهای
اتیوپیالاصل طی این چند روز توضیح دهم).
دشمنی با آزادی
در این مورد باید بگویم این کمونیستها نبودهاند که دنیا را به
محلی برای جاسوسی و سرکوب شهروندان تبدیل کردهاند و مقوله آزادی
را به چالش کشیدهاند. این حقیقتی است که امروز جلوی چشم همه ماست
و توسط دولتهای به شدت دموکرات در حال اجرا شدن است. اسنودن و
آسانژ که از آنها بعنوان قهرمانان آزادی نام برده میشود، همه این
حقایق را جلوی چشم ما گذاشتند. ثابت شد که اگر ۶۰ سال پیش دستگاه
مخوف امنیتی کا گ ب استالین شهروندان را زیر نظر داشت، هم اکنون
دولتهای خیلی دموکرات منتقد استالین با خیال آسوده از میلیونها
شهروند بصورت روزانه جاسوسی میکنند و زندگیشان را کنترل و از
خصوصیترین مسائلشان آگاه هستند. چطور میشود دستگاه پلیس مخفی
استالین را نکوهش کرد، ولی خود به شکلی وسیعتر و همه جانبهتر از
شهروندان به اسم مبارزه با تروریسم جاسوسی کرد؟
آمریکای مهد آزادی را امروز پیش روی خود داریم که از پس همه ظواهر
دموکراتیک و مردم سالاریاش نظامی رو نمایی شد که در ابعادی وسیع و
تقریبا جهانی نه فقط از شهروندانش که از دنیا جاسوسی میکند.
حالا اجازه دهید کمی به عقبتر برویم، در زمان سناتوری جوزف مک
کارتی، منتخب ایالت ویسکانسین از حزب جمهوریخواه، تلاشهای
گستردهای را آغاز کرد تا نشان دهد خطر کمونیسم بیش از هر چیز
دیگری است. برای مقابله با خطر کمونیسم در داخل آمریکا، اداره
افبیآی تشکیل شد و ماموریت یافت که با مک کارتی در زمینه
تحقیقات افراد منتسب به دولت (به صورت مستقیم و غیرمستقیم) همکاری
نماید. همچنین سه کمیته دولتی برای پیگیری فعالیتهای ضد آمریکایی
تشکیل شد. کمیته فعالیتهای ضد آمریکایی، کمیته امنیت داخلی و
کمیته دائمی تحقیقات در باره چهار ساله فعالیتهای خود حدود، ۱۰۹
پرونده در مورد فعالیتهای کمونیستی افراد و مجموعهها بررسی کردند.
یک مورد، سخنرانی کارتی در مورد «لیست سیاه هالیوود» است که او از
انجمنی مخفی در بین هنرمندان خبر داد که زیر نظر کمیته فعالیتهای
ضد آمریکایی هستند: «اتهام خیانت و جاسوسی بدون ارائه دلایل محکمه
پسند و شفاف»؟!
در این دوره صدها نفر به عنوان مجرم شناخته شده و راهی زندانها
شدند. بین ده الی دوازده هزار نفر شغل خود را از دست دادند؛ در
بسیاری از موارد هنگامی که احضاریهای برای فرد جهت شرکت در دادگاه
میرسید، او بلافاصه از محل کارش اخراج میشد. در واقع، قربانیان
طرح مک کارتی کسانی بودند که هیچ وقت توانایی پاسخگویی به اتهامات
واردشده بر علیهشان را پیدا نکردند.
نمونه جالبی از این قربانیان در زمینه فیلمسازی و بازیگری
مشاهده نیز میشود. ۳۰۰ نفر از بازیگران و کسانی که در زمینه
فیلم مشغول به کار بودند، صرف ادعاهای بدون سند شغل خود را از دست
دادند. اکثر افراد این نمونه، به کشورهای دیگری گریختند و اقلیت
آنها در جامعه آمریکا تا زمان پایان مککارتیسم، منزوی و مورد
اهانت واقع شدند. در سال ۲۰۰۵ بر اساس این وقایع، جرج کلونی فیلم
تحسین شده «شب بخیر و موفق باشید» را ساخت.
اخیرا هم یک مامور سرویس جاسوسی آمریکا مدعی شده بود بر اساس یک
دستور محرمانه، مرلین مونروی بازیگر را به خاطر نزدیکی به
کمونیستها به قتل رسانده است. کارنامه یک دولت سرمایهدار مهد
آزادی را میبنید که چه بوده و هست.
جامعه ستیزی کمونیستها!
مجید محمدی تلاش نافرجامی انجام میدهد تا «آزادی پوشش و آرایش (تا
حد اپیلاسیون)، سخن گفتن زن و مرد، کار کردن زن در کنار مرد» را
متعلق به بورژواها جا بزند و سرکوب بسیج و سپاه و زن ستیزیش را
امری طبقاتی و ضد بورژازی. توهماتی از جنس کیهان شریعتمداری که هیچ
ربطی به واقعیت ندارد. انقدر بیارزش و مشمئز کننده که نمیتوان
توصیفی جز کیهانیسم برایش یافت.
لازم است توضیح دهیم، بخشی از مبارزه کمونیستها همواره معطوف به
حوزه زنان بود. از حزب توده با تاسیس تشکیلات دموکراتیک زنان در
سال ۱۳۲۲ که قدمهای بزرگی در راه احقاق حقوق زنان و برابری زن و
مرد در ایران برداشت. بعدها نیز پس از انقلاب بهمن ۵۷، اولین
جرقههای اعتراض به تبعیض علیه زنان با روی کار آمدن جمهوری اسلامی
توسط زنان کمونیست سازمان داده شد. بزرگترین تظاهرات ۸ مارس در
سال ۵۸ اساسا ابتکارش در اختیار چپها بود ولی با یورش جریانات
اسلامی به خون کشیده شد. این چپها بودند که همواره بر سر حقوق
زنان در صف مقدم مبارزه بودهاند و هزینههای سنگینی هم دادهاند.
حال همه این مقولات امر بورژوا شده و ظاهرا ما کمونیستها دشمن
اینها بودیم!
کمونیسم ستیزی آقای محمدی تا بدانجا پیش میرود که این واقعیت
تاریخی را تحریف میکند و با [داستان سرایی]، کشیدن حجاب اختناق و
سرکوب اسلامی را نتیجه یک دیدگاه طبقاتی جا میزند.
تقدم توزیع ثروت بر تولید آن
باید از ایشان سوال کرد بدون تولید، ثروت چگونه بدست میآید؟ ثروت
مگر از ابتدا بوده است؟ از کجا آمده؟ چگونه خلق شده؟ از راه تولید
مازاد محصول، ارزش افزودهای بدست میآید که آن را ثروت مینامیم.
وقتی ابزار تولید در انحصار افراد یا گروهی باشد در نهایت این
ثروت به ایجاد طبقات، فاصله طبقاتی و فقر دامن میزند.
فقر و گرسنگی و بیچارگی بشر محصول نظام سرمایه داری و در ذات این
نظام است. کافی است به آمارهای مراکز معتبر جهانی همچون سازمان
امداد رسانی بین المللی نگاه کنید که میگوید تا همین سال آینده
میلادی، ۱ درصد از ثروتمندان، بیش از ۹۹ درصد مردم جهان ثروت
اندوزی خواهند کرد. یعنی نتیجه تولید ۹۹ درصد مردم جهان فقط وارد
جیب ۱ درصد میشود. فقیرتر شدن جمعیت بیشتر مردم جهان در مقابل
ثروتمندتر شدن تنها ۱ درصد این جمعیت که صاحب ابزار تولید است. در
همین گزارش آمده است که تداوم این وضعیت باعث گسترش بیشتر فقر و در
نتیجه مبارزه با این پدیده را دههها عقب میاندازد.
بنابراین مساله گرفتن ثروت از این ۱ درصد نیست، مساله توزیع درست
ثروت تولیدی است. بجای اینکه بخش عمده این ثروت به جیب یک اقلیت
برود، کمونیستها خواهان لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و توزیع
این ثروت میان همه اقشار جامعه هستند. این ایده نه پایه فقیر کردن
مردم یا صرفا ثروتمند کردن، که پایه توزیع برابر کار، تولید و
برداشت است. بر خلاف نظر منتقدین مارکس، رسیدن به چنین جایگاهی،
باعث ارزشمند شدن کار و خوده محصول تولیدی برای استفاده بشر میشود.
چیزی که در حال حاضر، تولید صرفا برای سود است جای خود را به تولید
برای رفع نیاز بشر میدهد.
در حال حاضر محصول تولیدی لازم نیست کیفیت مناسبی داشته باشد یا
لزوما مورد نیاز بشر باشد. بلکه این بازار و میزان سود ناشی از
فروش آن محصول است که همه چیز را تعیین میکند. بازار نیز لزوما در
دست متقاضی نیست، متقاضی میتواند چیزی را تهیه کند، که تولید
کننده آنرا عرضه کرده است و این تولید، لزوما همانی نیست که متقاضی
میخواهد.
برای نمونه، بشر میتواند با تولید گسترده سلولهای خورشیدی به
سادگی مشکل تولید انرژی را در دنیا برطرف کند. اما از آنجایی که
سود خالص ناشی از فروش سوختهای فسیلی چندین برابر تولید سوختهای
پاک مثل انرژی خورشیدی و انرژی بادی است، طرحهای استفاده از
سوختهای پاک مثل تولید انرژی خورشیدی هنوز در حد طرح و ایده است و
غولهای انرژی حاضر نیستند در این حوزه سرمایهگذاری کنند. با نصب
یک رده سلول خورشیدی، شما از پرداخت انواع هزینههای سوخت و انرژی
خلاص میشوید، در نتیجه جیب کمپانیهای انرژی هم خالی.
در مثالی دیگر، هزینههای سنگین درمان بیماریهایی از جمله سرطان،
مالاریا و غیره را در نظر بگیرید. رفع این مشکلات همه برای بقای
بشر و زندگی بهتر مفید و لازم است. اما چرا بودجههای تحقیقاتی و
درمانی در این حوزه بسیار پایین است؟ در مقابل که دولتها
بودجههای سنگینی برای جنگ طلبی خود صرف میکنند، بودجههای
تحقیقاتی و درمانی در پایینترین میزان خود است.
تنها یک نمونه دولت آمریکا برای امور نظامی خود امسال بودجه ۵۸۵
میلیارد دلاری تصویب کرده است. این در حالیاست که دولت اوباما بر
سر طرح بیمه همگانی (تا زمان اجرایی شدن تقریبا نیمی از
آمریکاییها بیمه پزشکی نداشتند) به مرز تعطیلی رسید و مشخص نیست
بعد از دولت اوباما این طرح همچنان در حالت اجرایی بماند یا نه. در
مقابل کشور کوبا (که از نظر آقایان نظامی کمونیستی است و البته
نگارنده این عنوان را قبول ندارد) قبل از جنگ افروزی و سلطهگری در
نقاط دیگر جهان، بهترین سیستم خدمات پزشکی و بهداشتی را در دنیا
دارد بهطوریکه سازمان جهانی بهداشت، کوبا را بهترین الگوی رشد و
توسعه نظام پزشکی در دنیا میداند. در کوبا بیماری بخاطر نداشتن
پول درمان پشت در بیمارستانها نمیماند. این در حالیاست که نزدیک
به ۱۵ درصد جمعیت آمریکا زیر خط فقر هستند و اساسا از داشتن هر نوع
مزایای بیمه و خدمات پزشکی نیز محرومند.
بنابراین نظام سرمایهداری مبتکر خلاق هیچ نوع خاصی از شیوه تولید
ثروت در جامعه نیست. کل هنرش، شیوه هر چه فقیرتر کردن جامعه است.
عبرت از گذشته
خوب این عالیاست که انسان از گذشته درس بگیرد. اساسا جمله مشهور
گذشته چراغ راه آینده است برای همین نقل شده که انسان از اشتباهات
و موفقیتهای گذشته درس بگیرد تا در راه خود بهتر عمل کند. اما چه
کسی و چرا باید عبرت بگیرد؟
سوالی که در مقابل امثال مجید محمدیها باید قرار داد این است که
اگر اینطور است که میتوان از گذشته عبرت گرفت، چطور لیبرالها و
دموکراتهای عزیز این حق را فقط برای خود قائل هستند؟ چطور میشود
از تمام دنیا جاسوسی کرد، سالها مبتکر کودتاهای خونین علیه مردم
بود و بعد به اسم اینکه اشتباه شده و ما میتوانیم اشتباهات را
جبران کنیم بر آن چشم پوشید؟ چطور میتوان حتی جریان به شدت مرتجع
و عقب مانده اسلامی با ۱۴۰۰ سال خونریزی و کشتار و جنایت و زن
ستیزی را دارای پتانسیل دموکراتیک شدن دانست ولی وقتی به
کمونیستها میرسیم هنوز باید چوب استالین را بر سرشان کوبید؟ اگر
کمونیستها در طول تاریخ ۷۰ سال که قدرت دستشان بود یک استالین به
خود دیدند، نظام سرمایهداری و دنیای دموکراسی هم دهها هیتلر،
پینوشه، صدام و خمینی و خامنهای و بوش و بلر، تاچر، بن علی و
مبارک و بشار اسد و غیره و غیره به خود دیده است! ولی آیا
دموکراتهای عزیز خم به ابرو میآورند و خود را در مقام پاسخگویی
به جنایات این عالیجنابانی که از راههای قانونی و دموکراتیک به
قدرت رسیدند، میدانند؟ (همگی یا با رای مستقیم یا با کودتاهای
خونین مورد حمایت از جمله آمریکا به قدرت رسیدند)
حتی بهترینهایشان هم دست کمی از دوستان دیکتاتورشان نداشتند.
مارگارت تاچرملقب به بانوی آهنی (در بیرحمی و قساوت سرکوب گسترده
مطالبات اجتماعی) بیش از یک و نیم دهه به نام آزادی فردی، برای سلب
بیشتر آزادی میلیونها کارگر تلاش کرد. رونالد ریگان، با «پنج واژه
ساده» به آزادی و سعادت و رفاه اعلام جنگ کرد: «خانواده، کار،
همسایگی، آزادی و صلح». و البته با همین واژههای ساده، یک دزدی
علنی از سفره محرومترین خانوادهها و یک تعرض علنی به هرچه که
طبقه کارگر در قلمرو آزادی بدست آورده بود راه انداخت. فاسدترین
دشمنان آزادی، مثل مجاهدین افغانستان و طالبان، محصول مستقیم
کارخانه «دموکراسی» بودند و توسط همین جناب ریگان «آزادیخواه»، «مبارزان
آزادی» لقب گرفتند. خونینترین کودتاهای نظامی توسط دیکتاتورترین
خونتاها، دست پروردهها و عزیز کردههای مکاتبی تا مغز استخوان
مرتجع و ضد آزادی بودند که هر کدام دهها مدال «آزادی فردی» بر
سینهشان آویزان بوده است. لازم نیست جای دور برویم. خمینی، این
تجسم بندگی و اسارت، به نام آزادی سوار انقلاب شد و به نام انقلاب
به جنگ آزادی رفت. حتی ادیان بزرگ جهانی، این هالههای آسمانی برای
اسارت زمینی هم، اول بشر را به اسارت «گناه اولیه» در آوردند تا در
مقام آزاد کننده این بشر نفرین شده از طوق همان گناه ظاهر شوند.
میراث کمونیستها
کمونیستها میراثی برای اسلامگرایان شیعی نداشتهاند. اینکه آنها
به تقلید از کمونیستها چه میگویند و چه میکنند ربطی به واقعیت
ندارد. روشنفکران شیعی در طی دهههای گذشته از جمله علی شریعتی با
استفاده از مبانی مارکسیستی تلاش داشتند تا ملغمهای از مارکسیسم
اسلامی را به خورد جوانان دهند و به قول خودشان اندیشههای غربی را
بومی کنند. اینان نه تحت تاثیر کمونیستها بودند و نه کمونیستها
تحت تاثیرشان. اندیشههای بیارزش امثال شریعتی در مورد مارکسیسم و
کمونسیم جای بحث و نظر ندارد ولی اینکه امثال محمدی آگاهانه سنتی
فکری را که در جریانهای اسلامی در کشورهایی از جمله ایران و ترکیه
نفوذ داشته و نقش تاریخی خود را ایفا کرده از دایره تحلیل و بحثش
خارج میکند، تلاشی جز فریبکاری نمیتوان بر آن نهاد.
میراثی که محمدی از آن نام میبرد، نه میراث کمونیستها که میراث
بخشی از خود روشنفکر پندارهای اسلامی است که در مقابل غربگرایی،
شرقی بودن، ساده بودن و عقب ماندگی را بازگشت به اصل خویش جا
میزدند. از شریعتی تا آل احمدهای پلاستیکی کشورهایی مثل ایران کم
به خود ندیدهاند.
در ابعاد دیگر، اسلام سياسى بطور کل، بعنوان يک محصول فرعى جنگ سرد،
پس از سقوط شوروى بعنوان يک کمپ بورژوايى مدعى قدرت در کشورهاى
خاورميانه و در محيطهاى «اسلامى» در خود جوامع غربى قد علم کرد.
اين جريان در بخشى از جهان و در کشورهاى فوق العاده مهمى نظير
ايران و پاکستان و ترکیه رسما در قدرت است. در خود غرب، به لطف پول
عربستان و سوبسيد دولتى و ايدئولوژى منحط نسبيت فرهنگى، جوانان در
محيطهاى اسلام زده را کرور کرور عضو ميگيرد. از نظر غرب اين
اسلام سياسى ديگر جريان دست نشانده و عروسکىاى نيست که قرار بود
در محاصره شوروى نقش داشته باشد، جلوى قدرت چپ در انقلاب ضد سلطنتى
ايران را بگيرد و بانی بحران منطقهای شود و ناسيونالسيم عرب را به
دردسر بیاندازد. کارکرد اسلام سیاسی تغییر کرده است اما مجید محمدی
که صرفا برای ستیز با کمونیسم قلم زده، در یک تاریخی گیر کرده و
فکر میکند میتواند این اسلام را یکبار دیگر بیرون بکشد و
لاشهاش را مقابل همه بگیرد و بگوید این نتیجه کمونیسم بود!
میراث کمونیستها برای این جوامع اما چیزه دیگری است. مبارزه مداوم
و پیگیر برای رسیدن به خواستههایشان. آقای محمدی در کمونیسم
ستیزیاش پیش از هرچیز همقطار حکومت جمهوری اسلامی است اما
اشتباهی سوار قطار جریانات به شدت ارتجاعیتر و هولناکتر اسلام
سنی شده است. اشتباهی که تحلیلگران چند دهه پیش آمریکا مرتکب شده
بودند را او امروز دارد تکرار میکند.
در نهایت
اینکه در شوروی و کشورهای اقماری آن و بعدها در چین چه گذشت را
نمیتوان مستقیما به جنبش کمونیستی ربط داد. اینکه هر کس با قرائتی
من درآوردی با برچسب کمونیست دست به جنایت بزند و پیش از هر چیز
خوده کمونیستها را قربانی نظام استبدادیش بکند را نمیتوان به
کمونیسم چسباند. اگر اینطور باشد باید جمهوری اسلامی و یک دوجین
دیگر از حکومتهای خودکامه را نتیجه مستقیم نظم دموکراسی و خیانت
دموکراتها به مردم دانست. چرا که این حکومتها همگی دارای سلسله
مراتب پارلمان، ریاست جمهوری و تفکیک قوا هم هستند ولی آیا میتوان
دیکتاتوری موجود در آن کشورها را مستقیما به پای نظام دموکراسی و
دموکراتها نوشت؟
نزدیک به ۱۰۰ سال پیش پس از تسخير کاخ زمستاني سن پتزربورگ، انگار
تجربه انقلاب اجتماعي که از آنوقت به راه افتاد را ميتوان فقط به
استالينيسم و اردوگاههاي کار اجباري آن منحصر دانست. موشه لوين،
تاريخدان و استاد ممتاز دانشگاه پنسيلواينا در آمریکا که با چنین
بينش يک سويهاي فاصله دارد و کمونيسم شوروي را در متن تاريخ روسيه
بازسازي و در درسهاي آموزنده آن تفکر کرده، عروج و زوال نظامهاي
سياسي را عموما، و پيامد چنين فراز و فرودي را خصوصا، با عنايت به
کساني که خود را وابسته به سوسياليسم ميدانند کاويده است: «نمي
توان در ماهيت سوسياليستي يا به بهر حال رهائي بخش انقلاب اکتبر
چون و چرائي روا داشت. درعوض آيا ميتوان از يک دولت شورایی
سوسياليستي سخن به ميان آورد؟ دشوار بتوان پشتيبان چنين نظريهای
بود. اين واقعيت که اين دولت خود خويشتن را سوسياليست و برخوردار
از حزبي کمونيست ناميده بود، به جز در شعارها و اعلانهاي رسمي در
جاي ديگري مابه ازائي نداشت. سوسياليسم شکلي از دموکراسي است که از
همه اشکال ديگري که بتوانند در جهان سرمايه داري پديد آيند فراتر
رفته است. اما اينهمه از نوع نظام اقتصادي که چنين دموکراسي
ميتوانسته است آرزوي برپائي آنرا داشته باشد هيچ چيزي به ما
نميگويد. فقط بگوئيم که چنين نظامي ناگزير بايد در دست خود جامعه
باشد، بدون سرمايهداران، بدون ديوان سالاران.»
خواندن مقاله «انقلاب اکتبر در آزمون تاریخ» را به شدت توصیه می
کنم.
شوروی نظامی بود که در پی موفقیت طبقه کارگر در بدست گرفتن قدرت به
سر کار آمد. اینکه با روی کار آمدن استالین و سیستم مخوف آدمکشی و
سرکوبش به کجا رفت و در بعد اقتصادی نیز به سمت اقتصاد سرمایهداری
دولتی رفت بر کسی پوشیده نیست. یعنی صرفا ادعای نگارنده هم نیست.
کافی است در همین گوگل کمی بگردید تا نوشتههای انواع مفسرین،
سیاستمداران، اقتصاددانان، تاریخدانها و ژورنالیستهای غیر
کمونیست را هم پیدا کنید که میگویند شوروی نظامی مبتنی بر
سوسیالیسم و کمونیسم نبود اما همچون حکومت چین در امروز، از عنوان
کمونیسم بهره میبرد، همانطور که جمهوری اسلامی از عنوان دموکراسی
و آزادترین کشور جهان برای خود استفاده میکند.
بنابراین باید از گذشته درس گرفت. باید گذشته را نقد کرد و بر
مبنای آن نظامی مبتنی بر ارزشهای انسانی پایه ریزی کرد. کمونیسم
یا سرمایهداری پیش از هر چیز انسان در این راه باید یکبار برای
همیشه در یک مورد با خودش روراست باشد، و اینکه با [داستانسرایی]،
این انسان آیندهای جز بازتولید دیکتاتوری در انتظارش نخواهد بود.
امیدوارم آقای محمدی و امثال ایشان، اول از همه یاد بگیرند بدون [داستانسرایی]
هم میتوان نقد نوشت. البته به ایشان باید حق داد، کمونیستها را
جز با [داستانسرایی] و تحریف و در نهایت سرکوب وحشیانه
نتوانستهاند عقب برانند. تاریخ در این مورد شهادت میدهد.
_________________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|