مقاله

 

 

 

 

زنگ تاریخ و موضوع انشاء !

دلتان میخواهد درآینده چکاره شوید ؟

hoshyaresmaeil@yahoo.com

 

اولا با عرض پوزش ازمعلم خوبمان که من ابهام دارم و اینکه تاریخ چه ربطی به زنگ انشاء دارد ؟ تاریخ خودش درسی جداگانه است و ادبیات هم یک چیز دیگر . منقول است که از تاریخ باید درس و تجربه گرفت ! ولی کوگوش شنوا ؟

بعد از این ابهام خدمتتان عارض شوم که ما دلمان میخواهد در آینده تبدیل به یک فقره رهبر چند نبش بشویم بعد به خودمان هم رنگ سبز بزنیم تا همه مشتری بشن . بعد منشور بدیم و هی اعلام کنیم که مدافع همین نظامی هستیم که پایه های آن در 31 سال قبل ریخته شد و برای همین قانون اساسی جانمان در میرود و....تا شاید کوررنگی بعضی اپوزسیون سیاه رنگ را دوای دردی باشیم . در ضمن ما خیلی دلمان میخواهد مترجم هم بشویم تا انواع و اقسام منشورها را جهت ریدن به تاریخ ایران ترجمه کنیم تا شاید به الافانی که تحلیل منشور سبز را سرلوحه مبارزات خود قرار داده اند کمکی کرده باشیم !

ولی ابتدا باید کمی به عقب برگردیم . آن موقعها که ما خیلی فتقلی و فسقلی بودیم همش در فکر مهندس شدن و دکتر شدن بودیم . هرصبح که ننه مان ما را به نان سنگگ و چایی شیرین میبست روی نان هم کمی دکتر و مهندس میمالید و میتپاند توی شکمبه ما . ولی افاقه نمیکرد و ما هر چی فکر میکردیم میدیدم که پنیر و کره خوشمزه تر از دکتر و مهندس است ولی ننه ما دلیل میآورد که پنیر آدم را خنگ میکند !

 

بعد از مدتی که کمی کنده شدیم دیدیم چه خرتوخریه ! توسر سگ بزنی دکتر و مهندس میریند و حس کنجکاوی ما برانگیخته شد که چرا سبز میرینند ؟ به همین خاطر تصمیم گرفتیم که متخصص و جراح بشویم . هر چند کار راحتی نیست . مبادا فکرکنید که ما از خون میترسیدیم . ولی یک روز یک رندی به ما گفت : تو این کاره نیستی و شدنی نیست . چون توی باغ نیستی و منظورش باغ سبز بود .

رند ناقلا اضافه کرد که تو استعداد این کار را نداری والا تا حالا رهبر شده بودی و هنگام تشخیص چند صد فقره مرگ و میر در کهریزک و بقیه جاها.... ترومپت هم میزدی . بعد از زندان میرفتی به کرملین و قلم میگرفتی و بعد میرفتی به نیویورک و در مزرعه سبز فریدمن خرغلط میزدی و میچریدی و بعد سکولار سبز اسلامی میشدی و به تاجزاده میتوپیدی و بعد حالشو میبردی و بعد مرده خوری تا دسته و بعد شمع سبز روشن میکردی و به اسم ندا خودت را بی شمار جا میزدی و خلاصه نون تو شمع فروشی هم هست وبعد......

و دیگر بعدی نداشت . ما که از حرفهای آن رند ناقلا سر در نیاوردیم . اما توی فیلمها دیده بودیم که چطور باید با مدرک دکترا و مهندسی و استادی دست به ساخت برجهای سبز زد . بنابراین تصمیم گرفتیم تا بساز و بفروش شویم و یک شبه پولدار شویم . اما بابای ما راضی نشد یعنی به کمتر از رهبر سبز راضی نبود . بابای ما درخت انجیر خانه مان را نشان داد و گفت : همین درخت را اگر تکان دهی فقط رهبر با رنگ سبز از آن میریزد . این روزها زیر هر تخمی یک استاد نشسته که پایان نامه دانشگاهش انقلاب فرهنگی است و فطور در قوه ناطقه اش هر عاقله سبزی را وجد میآورد .

باز هم ما نفهمیدیم منظور بابایمان چه بود ولی بابا بزرگمان گفت : تو فقط یک نامه به " آقای خامنه ایی آدمخوار بنویس " و او را نصیحت کن تا شاید صدای خدا را بشنود و به استادان فرهنگ سکولار اسلامی خون و جنون هم لطفی کند !

 

باز هم نشد یعنی نفهمیدم منظور اجدادمان چیست ؟ تصمیم گرفتیم برویم خلبان شویم ولی باز هم در قسمت پذیرش سد راهمان شدند و گفتند مدرک خلبانی را قبل از شما دادیم به خواهر مجاهد شیرین عبادی ! گفتند ایشان مدارج استادی را به سرعت طی کرد و الان هم یک عالمه چترباز دارد تالیم میدهد . تازه اضافه کردند که همین خواهر شیرین وقتی در هنگام پذیرش متوجه میشود که برادران رایت قبل از او موفق به پرواز شده بودند خیلی عصبانی شد به طوری که از ناراحتی چند بار نوبلش را گاز گرفت . ولی مسولین پذیرش برایش توضیح میدهند که آن پرواز با این پرواز فرق دارد شما اگر به پاریس پرواز کنی شهروند افتخاری میشوی واگر به نجف پرواز کنی روحت مفتخر به خریت میشود !

 

ما باز هم نفهمیدیم و از خیرش گذشتیم و چون فوتبال خیلی دوست داریم تصمیم گرفتیم داور فوتبال شویم . چون داورها با یه سوت همه کار میکنند هم مارک تروریستی را بر میدارند و هم جواب میدهند و خیلی کیف دارد . ولی باز هم نشد و به ما گفتند : چائیدی ! گفتیم چرا ؟ گفتند : برای برداشتن مارک تروریستی باید اول جواب پناهندگی بگیری . گفتیم خب پس جواب بدهید که گفتند : زائیدی ! گفتیم این بار دیگر چرا ؟ که گفتند به تروریست جواب نمیدهیم . تازه شانس آوردی مثل عبدالمالک ریگی نفله نشدی واصلا دلیل ندارد برای زنده بودن شماها..... الان فقط نفس میکشی باید شادی کنی ! ما هم کلی شاد شدیم و البته از خیر داوری فوتبال هم گذشتیم چون برای داور شعر ساختند که شیر سماور و از این حرفها ....و ما هنوز داور نشده ، تا بناگوش سرخ شدیم !

 

بعد از این انصراف تصمیم گرفتیم نویسنده شویم . ولی بابا بزرگمان گفت : این روزها قبل از دکتر سبز شدن ، نویسندگی برابر است با شکار لک لک ! اصل با اسل برابر است . خواستیم از بابا بزرگ بپرسیم که نویسندگی چه ربطی به رنگ سبز و دکتر شدن و شکارلک لک دارد ....که دیگر نپرسیدم چون خسته شده بودیم و در فکر بودیم که باید چکاره شد تا از انسانییت بیشتر فاصله گرفت و همه دکترا و اپوزسیون سبز هم مشتری بشن ؟

در اینجا بابا بزرگ به کمکم آمد و گفت : بهتر است رئیس جمهور شوی ! گفتم : شوخی میکنی ! گفت : شوخی مال زیر لحافه . الان باید جدی باشی . گفتم : رئیس جمهور کجا ؟ گفت : مهم نیست رئیس جمهور کجا....مهم فقط رئیس جمهور شدن است . آنوقت میتوانی همه چیز را تائید کنی . رئیس جمهور کسی است که از هر تائید کردنی قند توی دلش آب میشود .

رئیس جمهور کسی است و کارهایی میکند که خودش هم فلسفه اش را نمیداند . کلا رئیس جمهور با فلسفه رابطه ایی ندارد . ولی با رنگ سبز رابطه اش خوب است . هدف را نابود میکند تا به وسیله برسد . به رنگ عوض کردن اعتقادی ندارد. قدرت تخریب بالایی دارد . اعتماد به نفس برای تخریب به اندازه خدا کیلو ! با نو آوری و تخصص سبزش همه استادان را شیفته خودش کرده . و نکته مهم دیگر اینکه ، رئیس جمهور هیچوقت فکر نمیکند و همیشه با سبز همراه است مگر اینکه عکس آن ثابت شود !

از توضیحات بابا بزرگ خوشمان آمد ولی آخرش هم نفهمیدیم که برای رئیس جمهور شدن اول باید در باغ سبز را پیدا کرد و رهبر جنبش سبز شد و یا اول دکتر ، بعد رئیس جمهور و بعد رهبر جنبش سبز....؟

 

این بود انشای ما . زیاده عرضی نیست جز اینکه امام خر است گاو من است و قانون اساسی اسلامی هم که دیگه نگو ....رنگین کمانی درمنشوری سبزاست !

 

اسماعیل هوشیار

21.06.2010

ژنو

 

_______________________________________________________

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد