تاریخ انتشار: 26.08.2014
جنگ غزه به
سرانگشتانِ ما رسیدهاست.
ناظری
آیا وقتی دردکشیدنِ بشر جزئی از بالاوپایینکردنهای ما در صفحاتِ
فیسبوک و توییتر، درست در کنارِ ویدئوهای غیرمرتبطِ دوستان و
آشنایانِ ما، شدهاست، نسبت به جنگ بیحس شدهایم؟
دیوید کَر در مقالهی نیویورکتایمز اینگونه مینویسد که
تایملایناش در شبکههای اجتماعی در هفتههای اخیر، دورهی خونینی
را به خود دیده، و او سخت تنها است: «در جوارِ کنایههای متداولِ
توییتری و بازنشر اخباری که روزبهروز افزایش مییابند، من اجسادی
را پراکنده در بیمارستانها و یا افتاده روی زمین در اوکراین و غزه
دیدهام؛ پُستهایی نیز از خبرنگارانی خواندهام که احساس خطر،
وحشت و حالبههمخوردن کردهاند».
ژئوپلتیک و شبکههای اجتماعیِ مجازی، دنیایمان را جایی کوچکتر و
ظاهراً جنایتآمیزتر کردهاند. اگر بپذیریم که جنگِ ویتنام، نمای
جنگ را به اتاقهای نشیمنمان وارد کرد، آنچه در ماههای اخیر
گذشت، چهرهی جنگ را به نوکِ انگشتانمان رساندهاست. روی
نمایشگرِ موبایلهامان اخبارِ شمارشِ اجساد به چشم میخورد و
فیسبوکها، پُر شدهاند از درخواستِ کمک به قربانیان؛ توییتر هم
با گزارشهای لحظهبهلحظهی کارشناسان و کاربران از پردههای
نمایشِ بیچارگی و آشفتگیِ دنیای جنگ، در صحنهی مجازی حاضر است.
تاریخ نشانمان میدهد که همیشه ما «جنگ» را از دریچهای مثلِ
آیینهعقبِ اتومبیل نظاره کردهایم. برای «متیو بریدی»، همان عکاس
سالهای دورِ آمریکا، و دستیاراناش، هفتهها و شاید ماهها طول
کشید که عکسهایی از جنگ داخلیِ آمریکا را در دیدرسِ عموم قرار
دهند؛ وقتی هم که اختراعِ تلگراف به مردم اجازه داد بفهمند اوضاعِ
جنگ از چه قرار است، «عکس» از «تلگراف» عقب ماند.
درست جنگ جهانی دوم بود که گزارشهای رادیوییِ همراه با صوتِ
پسزمینهی انفجار، وارد عرصهی اطلاعرسانی شدند و رادیو، از
فاصلهی میانِ مردانِ درحالِجنگ با مردمی که برای آنها
میجنگیدند، کاست. جنگِ ویتنام نخستین جنگی بود که به اتاقهای
نشیمنِ آمریکایی تراوش کرد، اگرچه محدودیتهای تلویزیونیِ آن زمان،
موجب بروزِ تأخیر در پوششِ تلویزیونیِ جنگ میشد. در سال ۱۹۹۱ هم،
در جریان جنگ خلیج فارس، CNN با گزارشهای زندهی خود توانست برای
اولینبار مخاطباناش را در نوعی آمادهباشِ نظامی قرار دهد و
مخاطب را با تصاویر زنده، در لحظاتِ تلخِ جنگ شریک کند.
فضای رسانهایِ امروز با فضای پیشینِ رسانه تفاوت دارد. سازمانهای
رسانهایِ سنتی جای خود را به اثرگذاریِ قابلِتوجهِ رسانههایی
چون BuzzFeed دادهاند؛ همچنین گزارشهای شهروند-خبرنگاران
بهدستِ ژورنالیستها تکمیل و استفاده میشوند و این در حالی است
که خبرنگارانِ حاضر در صحنهها، آنچه را که میبینند، مستقیم در
توییتر خود منتشر میکنند، به جای آنکه پیش از انتشار در موردش با
همکارانِ رسانهای همفکری کنند.
«شاهدِ عینی بودن» یکی از قدیمیترین و شاید با ارزشترین وسایلِ
موجود در انبارِ تجهیزاتِ خبرنگاران است اما اکنون، انتشارِ
بروندادِ «مشاهدات عینی» بهصورتِ شتابزده، ویراستهنشده و جهانی
انجام میشود و بهدستِ کسانی افتادهاست که پیشتر، «مخاطب» به
شمار میرفتهاند: امروز مخاطبها در رسانههای اجتماعیِ مجازی،
کارِ خبرنگاران را میکنند.
این پدیده بهمنظورِ احساسیترشدنِ گزارشگری شکل گرفته. نبودِ
طبقهبندیهای متعارفِ روزنامهنگاری و خبرنگاری، خبرنگاران را
وادار به موشکافیِ دقیقی کرده تا آنچه را روبهروی خود میبینند،
درست در لحظه بازتاب دهند. بازتابدادنِ احساسیای که مثلاً در
پوششِ خبریِ طوفانِ کاترینا سراغ داشتهایم، به دلیلِ عادیشدنِ
خبرنگاریِ احساسمحور، نزدِ شهروند-خبرنگاران، دیگر کارکردِ سابق
خود را از دست دادهاست.
ظاهراً خبرنگاری از NBC پس از انتشار توییتی مبنی بر رخدادنِ یک
حملهی اسراییل که منجر به کشتهشدنِ چهار پسربچهی فلسطینی شد، از
منطقهی درگیری بیرون کشیده شد. توییتِ او همراه با هشتگِ #horror
به معنای «وحشت» بود. این یعنی یک خبرِ احساسمحور. مثالِ دیگر،
داستانِ خبرنگارِ CNN (Diana Magnay) است که در توییتر خود نوشت از
سوی اسراییلیهایی که از تپهای در حال تماشای حمله به غزه
بودهاند و این خبرنگار آنها را «تفاله» نامیدهاست، موردِ تهدید
واقع شده و به همین دلیل به مسکو بازگشته.
مثالهای بالا را بگذاریم در کنارِ زمانهای که در آن، مخاطبان به
اندازهی خبرنگاران از آنچه رخ میدهد اطلاع دارند و بنگاههای
خبری نیز، خبرنگارانِ خود را به داشتنِ پروفایل در شبکههای
اجتماعی برمیانگیزند تا گزارشهایشان را توییت کنند و نام
رسانهشان را بگسترانند.
خبرنگاری از The New York Times به نام Anne Barnard که درگیریهای
اسرائیلی-فلسطینی را پوشش میدهد، اخیراً به دلیلِ «توییتنکردن»
موردِ نقد قرار گرفتهاست. او در مصاحبهای چنین پاسخ دادهاست که
«کارِ ما توییتکردنِ درلحظه نیست». او عقیده دارد بلایی که با
توییتکردن بر سرِ حرفهی خبرنگاری آمده، ارزشِ «خبر» را پایین
آورده.
آیا اکنون که جنگها در شبکههای اجتماعیِ مجازی به سرانگشتانِ ما
رسیدهاند، ما درماندهتر شدهایم یا قدرتمندتر؟ آیا وقتی
دردکشیدنِ بشر جزئی از بالاوپایینکردنهای ما در صفحاتِ فیسبوک و
توییتر، درست در کنارِ ویدئوهای غیرمرتبطِ دوستان و آشنایانِ ما،
شدهاست، نسبت به جنگ بیحس شدهایم؟
آنچه را که دیوید کَر در مقالهی خود توضیح داده، در وب فارسی و
میانِ کاربرانِ ایرانیِ شبکههای اجتماعی نیز بسیار میبینیم.
بسیاری از دوستانمان مدام به همخوانکردنِ ویدئوها و عکسهای جنگ
مشغول اند و گویی رسالتِ خود را در پراکندنِ هرچهبیشترِ اخبارِ
جنگ میدانند و به خیالِ خود با این تلاش، جهان را از اتفاقاتِ
رخداده در غزه و یا سقوطِ هواپیمای ایرانی در حاشیهی تهران باخبر
میسازند. نکتهای که فراموش میکنند، کاستهشدنِ ارزشِ احساسات در
گزارشهای حرفهایِ رسانهها است و سرگردانشدنِ اخبارِ کشتارِ
آدمها، میانِ انبوهِ مطالب و ویدئوهای بامزه، نوستالژیک و یا
رفاقتیِ فیسبوک و توییتر. از دیگر سو، بسیاری از ما مخاطبانِ
رسانه، رسانههای حرفهایتر را به بیاعتنایی نسبت به کشتارِ
انسانها در غزه متهم میکنیم و توقع داریم آنها نیز پا به پای
پروفایلهای ما، کشتهشدنِ آدمها را فریاد بزنند.
_______________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|