تاریخ انتشار:30.01.2015
"ترور
شخصيت"ِ نافرجام
مسعود نقرهکار
ز بس که مردمکِ ديده، ديده مردم ِبد
کنون به مردمکِ دیــده سوءظن دارم
" عارف قزوينی"
ترور شخصيت (Character Assassination)به عنوان يک فنومن روانشناختی
اجتماعی و جامعه شناسانه، تلاشی آگاهانه در جهت خدشه دار کردن
شخصيت، شهرت و منزلت فرد( سوژه يا قربانی ترور) است. ترور شخصيت
نوعی تصوير سازی ست که با واقعيت خوانائی ندارد، تصوير سازی ای که
باعث بی اعتبارشدن قربانی واز بين بردن وجهه و مقبوليت اومی شود.
دستکاریِ ( manipulation) اعتماد مردم و افکارعمومی نسبت به قربانی
تروراست که در اکثر موارد از طريق رسانه های گروهی و جمعی صورت می
گيرد. (Terrorovision)
وجوه ديگر ترور شخصيت تحقير، تحميق و نادان پنداشتن مخاطبان و تلاش
برای فريب آنان در راستای تغيير فکر ورفتار آن ها نسبت به قربانی
تروراست. تحريک مردم، افکار عمومی و حکومت های خود کامه در راستای
حذف قربانی ترور، يعنی " لو دادن" قربانی نيز وجه ديگرآن است ،
وجهی از ترور شخصيت که در جامعه ما رايج بوده است، وجهی که بهانه
دادن به دست حکومت برای خذف قربانی و قابل توجيه کردن اين حذف را
پی گرفته است. (۱)
ترور شخصيت با هدف حذف سياسی و اجتماعی ی مخالفان يک حکومت يا حزب
و سازمان سياسی و اجتماعی اِعمال می شود. اين نوع تروررا فراتر
ازاشخاص می توان به سطح "شخصيت" جريان های سياسی و اجتماعی تسری
داد و شهرت و اعتماد عمومی نسبت به آن ها را نيز خدشه دار و تخريب
کرد. در حوزه مناسبات فردی و اجتماعی نيز مقوله ی حقوقی " بد نام"
کردن نيز مطرح می شود( (Defamation of Character، که ايجاد بدبينی،
شک و شبهه و"بد نمائی" و "سياه نمائی" نسبت به يک فرد يا جمع است.
ابزار و وسائل ترور شخصيت اتهام زنی های دروغين و بی پايه ، ارائه
اطلاعات ساختگی و جعلی، سند ومدرک سازی، شهادت و سوگند دروغين،
قلبِ حقايق و واقعيات، تحريف آراء وافکار، همراه با ايجاد فضای
ارعاب وترس هستند. شايع ترين اتهام های بی اساس، و برچسبهای
دروغين درعرصه سياست، اتهام های:عامل بيگانه بودن،
جاسوسی،خودفروختگی، کلاهبرداری، فساد اخلاقی و مالی و....بوده اند
تا به اين طريق قضاوت افکار عمومی را تحت الشعاع اين دست اتهام ها
ودروغ های خود قراردهند. درواقع بر پا کردن يک جنگ روانی با
استفاده از وسايل ارتباط جمعی عليه قربانی ترور است. خطرناک،
خيانتکار و دشمن جلوه دادن قربانی همراه با القا ی احساس خطر و
تهديد و ترس و نگرانی در ميان مخاطبان ، و نيز ايجاد حس فقدان
امنيت، انگيزه هر نوع اقدامی در جهت تضعيف و تخريب سوژه موردنظر را
تقويت می کند. و بدين طريق تحريک ها می توانند آسيب های جسمانی و
ترور فيزيکی قربانی را بهمراه داشته باشند.
ترور شخصيت با زمينه و بستر سازی آغاز می شود، که به اشکال مختلف
می تواند صورت بگيرد. مواردی به عنوان خيانت ، خلاف، انحراف، بی
اخلاقی يا فساد اخلاقی، جوانبی از زندگی خصوصی فرد.... همراه با
سياه نمايی ها، بزرگنمايی ها و حاشيه پرازی ها و شبيه سازی ها طرح
و تبليغ می شوند، و سپس اين موارد به قربانی ترور نسبت داده می
شوند. برای اثبات ادعا نيز به شکلی ساختگی و جعلی شرايط، و سند و
مدرک فراهم می آورند تا شخصيت مورد نظر را متهم و مجرم جلوه بدهند.
برجسته کردن نقاط ضعف- Blind Spot- قربانی ترور به عنوان وسيله و
دستمايه ای برای تخريب و نيز ايجاد آسيب های عصبی و روانی به کار
برده می شود. اين درحالی ست که تلاش می شود حقايق و نقاط مثبت
زندگی و شخصيتِ قربانی پنهان بمانند. اگر قربانی ترور خوشنام و
دارای وجهه و سابقه مثبت و سازنده ای بوده باشد، تلاش می شود گذشته
و سابقه حقيقی اش از هويت او جدا شود تا تحريف و جعل هويت، که
ازاصلی ترين اقدام هاست عملی گردد، به طوری که هويت قربانی دراذهان
عمومی تغييرو به گونه ای ديگر جلوه کند. ترور کنندگان تلاش می کنند
با تصوير سازی هايی که انجام می دهند، هويت جديدی برای قربانی
بسازند هويتی که مخدوش، تخريب و تضعيف شده است. ازسوی ديگر آمران و
عاملان "ترور شخصيت" با شناخت از ضعف های عاطفی و روانی مخاطبان ،
بر بستر و زمينه چنين ضعف ها ، ويا تعصب ها و حساسيت ها ، اتهاماتی
متناسب با آن ها به قربانی ترور وارد می کنند.
خراب کردن يا " ترور شخصيت " چهره های شناخته شده در سطح جامعه -
سياستمداران، روحانيون، هنرمندان، ورزشکاران و....- با طرح
انحرافات سياسی و عقيدتی ، واخلاقی (مثل انحراف های جنسی- به ويژه
انجام عمل لواط - و اعتياد و سوء استفاده های مالی و... ) و.....
پيش برده شده است. اين عمل نيز به شکل های مختلف از جمله انتشار
تصوير و فيلم و مقاله و شبنامه و... صورت گرفته است. حکومت های
خودکامه با اِعمال فشارهای روانی و جسمی قربانی را مجبور می کنند
در تهيه تصاوير و يا فيلم های مورد دلخواه حکومت شرکت کند و يا تن
به مصاحبه های مطبوعاتی و راديو وتلويزيونی بدهد و هر آنچه
حکومتيان ديکته کنند، بگويد. اين روش و منش که مهتم و مجرم نشان
دادن قربانی را دنبال می کند در حالی عملی می شود که جرمی اتفاق
نيفتاده است ، و فقط بی اعتبار کردن قربانی و اثبات اتهام ها و جرم
های نسبت داده شده ازسوی آمران و عاملان ترور شخصيت راهدف دارد،
روشی معمول ومرسوم در حکومت های توتاليتر برای " ترور شخصيت"، که
به وفور به نمايش گذاشته شده است.
پيامد ترور شخصيت آسيب رسانی روانی و عصبی به قربانی ست ، به ويژه
قربانی ای که امکان و توان دفاع از خود و رد اتهام های ساختگی و
شايعه ها را نداشته باشد. ايجاد انواع اختلال های روانی و عصبی از
انزوا، اضطراب گرفته تا افسردگی و خودکشی می تواند پيامدهای ترور
شخصيت باشند. ترور شخصيت از مخاطبان نيز قربانی می گيرد.
تأثيرتخريبی و آسيب شناسانه ای که ترور شخصيت بر روی اطرافيان،
علاقه مندان و پيروان قربانی ترور شخصيت می گذارد، گاه می تواند
همان وسعت و ابعاد ی را داشته باشد که به قربانی ترور تحميل می شود.
يک نمونه
قربانيان ترور شخصيت درميهنمان، به ويژه درعرصه سياست، بسيارند.
نامدارترين قربانی اين نوع ترور يکی از گرانقدرترين روشنفکران و
سياستمداران آزادانديش و آزاديخواه کشورمان، خليل ملکی ست.
خليل ملکی انديشمند و نظريه پرداز سياسی از جوانان جمعی بود که به
۵۳ نفر شهرت يافتند، که به اتهام اقدام عليه امنيت کشور زندانی
شدند. برخی ازاين افراد پس از آزادی حزب توده ايران را برپا کردند.
ازخليل ملکی نيزخواستند به حزب بپيوندد اواما با تجربه ی بدی که از
رفتارعده ای از اين افراد در زندان داشت، در آغاز از پيوستن به حزب
خودداری کرد. سرانجام اما به حزب پيوست و از رهبران حزب توده ايران
شد. وی پس از چندی در رابطه با مشی سياسی حزب و نقش اتحاد جماهير
شوروی در اين سياست گذاری ها اعتراض ها و انتقاد هائی را متوجه
رهبری اين حزب کرد، و از اين حزب جدا شد.(۲) . اين جدائی سبب شد
رهبری حزب توده ايران و حزب کمو نيست اتحاد شوروی با روزنامه ها و
نشريه های متعدد، راديوپيک ايران، راديو مسکو و...دست به "
ترورشخصيت" او بزنند، و فراتر از اين تا آن حد پيش بروند که - به
روايت دکتر مهرداد بهار-: " رفقای حزبی اش نقشـهء قتل ملکی را در
زندان فلک الافلاک" بکشند.
"....ملکی آدمی صديق، صميمی و اصولی بود و تسليم زور يا اشتباه
بزرگ نمیشد. تا سال ۱۳۲۶ که ملکی در حزب توده بود ايراد اساسی او
(به رهبری جناح اصلاحطلب حزب) يکی رفتار خودسرانه و بوروکراتيک
سران حزب بود، ديگری سرسپردگی آنان به سفارت شوروی، اگرچه همان
سران پس از شکست فاحش سياستشان در قبال قيام آذربايجان (که ملکی
با آن مخالفت کرده بود) برای مدت کوتاهی به ملکی روی آوردند اما پس
از انشعاب ملکی و يارانش از حزب توده کار آنها به جايی رسيد که
ملکی را جاسوس انگليس، نوکر دربار و مامور سازمان امنيت بنامند.
اين بود نمونه اخلاق سياسی "حزب طراز نو". "(۳)
"... از همان ساعات نخستين اين واقعه (انشعاب گروه ملکی از حزب
توده)، انشعابيون به خصوص شخص ملکی شديدا" و بطور بی رحمانه مورد
حملات خردکننده حزب توده و راديو مسکو قرار گرفت. آنچه ناسزا و
تهمت و افترا در زرادخانه ی برچسب زنی اين دو پيدا می شد نثار دو
سه تن از اين گروه خصوصا" ملکی گرديد و او که تا پيش از اين جريان
در تمام محافل حزبی و نشرياتش بزرگترين صاحب نظر مسايل سياسی حزب
شمرده می شد و القابی نظير: فرزند دلير وطن، ياور خلق ، پرچمدار
نهضت توده های وسيع را به يدک می کشيد به يک باره دشمن خورده خلق
های محروم، نوکر امپرياليسم، جاسوس انگليس، دستيار بيگانگان و
مسافر لندن قلمداد شد..."(۴) ." از آن پس حتی نزديک شدن به خليل
ملکی " جرم حزبی" تلقی می شد."
" ....پس از ماجرای فرقه دموکرات آذربايجان و مساله امتياز نفت به
شوروی، نطفهٔ شک و ترديد روشنفکران ايرانی به استالين و شوروی بسته
شد. خليل ملکی يکی از رهبران حزب توده ايران بود که پرچم استقلال
فکر و انديشه را در مقابل سياستهای شوروی علم کرد. گرچه خليل ملکی
توسط حزب توده و راديو مسکو ترور شخصيت شد اما او توانست در دوران
نهضت ملی ايران حزب زحمتکشان را تشکيل دهد. "
"... دکتر اسحاق اپريم... پيش از سفر به انگلستان با گروه
روشنفکران ارانی ارتباط داشت... در انگلستان با حزب کمونيست انگليس
رابطه داشت و بعد به ايران آمد. از همان ابتدا که نزد ما آمد، درست
مثل جاه طلب های معروف، شلوغ کردن را شروع کرد و يک چه بايد کرد
نوشت و مدعی شد که بايد حزب را عوض کنيم و يک گروه آوانگارد تاسيس
کنيم که يک توده وسيع دموکرات را رهبری کند... اپريم به گرو ه ملکی
نزديک شد... البته او محاکمه و از حزب اخراج شد..." (۵)
"... حزب توده ادعا کرد ملکی از حزب "اخراج شده" است ...استراتژی
آنها اين بود که ملکی را اگر نه آلت دست شاه، دستکم هم پيمان حکومت
او و بريتانيايیها نشان دهند. يکی از اولين اقدامات آنها چاپ
تلگرافی بود که علی الظاهر امضای ملکی را در پای خود داشت و در روز
سوء قصد به جان محمدرضا شاه پهلوی ارسال شده بود. اين تلگراف که در
يکی از دو روزنامه پر تيراژ آن روزهای تهران چاپ شد، به "حمله
ناجوانمردانه و خائنانه" به شاه اعتراض میکرد. اعضای بلند پايه
حزب توده گمان میکردند با اين کار ملکی را در وضعيتی دو سر باخت
قرار دادهاند. اگر او جرأت میکرد ارسال تلگراف را تکذيب کند،
دچار خشم حکومت میشد. معنی چنين تکذيبی اين بود که او از سوء قصد
به جان شاه متأسف نشدهاست. اما اگر همانطور که آنها اميدوار بودند،
ارسال تلگراف را انکار نمیکرد، میتوانستند او را خائن جا بزنند.
آنها همواره تکرار میکردند که دليل بريدن او از حزب اين بوده که
با حکومت و بريتانيايیها زد و بند کند. ملکی آنان را با صدور
بيانيهای در همان روزنامه غافلگير و ارسال تلگراف کذايی را تکذيب
کرد." [۶]
" ..ملکی بهای سنگينی برای خرد، اعتدال، مدارا و اعتقاد به ديالوگ
در جامعهای پرداخت که رژيم آن هر حرف انتقادی را بیرحمانه سرکوب
میکرد و تنها هدف مخالفان آن نيز برانداختن رژيم بود. در نتيجه،
رژيم در ادعانامه دادستان نظامیاش او را "يک ماجراجوی بالفطره و
آنارشيست توصيف کرد که از احساسات رقيق جوانان برای رسيدن به
هدفهای کثيفش سوءاستفاده میکند و در اين راه از هيچ وسيله زشتی
فروگذار نخواهد کرد." و در عين حال براندازان در بهترين حال او را
"انشعابچی" ولی بيش از آن نوکر شاه، ساواک، انگليس و (پس از آن)
امپرياليسم آمريکا خواندند."(۷)
"ملکی مرد مبارزِ سياسی و اهلِ انديشهی سياسی بود و از جوانی به
رسالتِ روشنفکری و مبارزهگری روشنفکرانه در راستای انديشهی چپ
باور داشت. پس از جدايی از حزب توده و استالينيسم هم همچنان رسالتِ
روشنفکرانهی خود را رها نکرد و به جبههی مصدقی پيوست. پس از ۲٨
مرداد به زندان و تبعيد افتاد، اما با آزاد شدن از زندان همچنان بر
آن بود که نبايد ميدان را خالی کرد و بايد کوشيد تا شرايط فعاليتِ
سياسی علنی فراهم شود. ملکی اهل کينهتوزی و نفرت نبود و پختگی
فکری او در آن بود که خود را از ذهنيتِ دوقطبی و سياه-و-سفيد نگرِ
کمونيستی رها کرده بود. اما خط سياسی و فکری ملکی در دوران بعد از
کودتا تا انقلاب چندان خريدار نداشت، بلکه دشمنانِ فراوان هم داشت.
بهويژه از جانب گروههای گروههای چپ تندرو، و از همه بدتر حزبِ
توده، زيرِ ضربِ تهمت و افترای دائمی بود. رژيمِ شاه هم با اعتماد
به نفسی که پيدا کرده بود و با پروژهی "انقلابِ شاه و ملت"اش نه
تنها جريانهای انقلابی را با خشونتِ بسيار سرکوب میکرد، ميدانی
به جريانهای مصدقی ميانهرو هم نمیداد، از جمله به ملکی و حزبِ
او. چنان که جنبشی از ترکيبِ حزبهای ملی-مصدقی را که با رهنمودِ
دکتر مصدق با نامِ جبههی ملی سوم در سال ١۳۴۳در حال شکلگيری بود،
در نطفه خفه کرد. و به دنبالِ آن ملکی و چند تن از رهبرانِ جامعهی
سوسياليستها و نيز نهضتِ آزادی که دست اندر کاری آن بودند، به
زندان افتادند."(۸)
"عبدالحسين نوشين نمايشنامهنويس و کارگردان تئاتر از دوستان
نزديک خليل ملکی بود ...نوشين از اعضای حزب بود. فشار رهبری حزب
برای محکوم کردن انشعاب ملکی، نوشين را نيز ناگزير کرد تا علیرغم
ميل خود، با آنان همساز شود و اعلامیۀ شديداللحن و افتراآميز حزب
توده عليه ملکی را امضا کند....اوايل سال ۱۳۲۷ ،چند ماه پس از
انشعابِ دی ماه ۱۳۲۶ از حزب توده، ملکی نامه ای خطاب به نوشين نوشت."
" دوست عزيز آقای نوشين! چند ساعت پس از نصف شب است که اين سطور را
برای شما مینويسم. خيلی دلم برای شما تنگ شده است، ولی ملاقات با
يک نفر خائن و منحرف برای شما خيلی خوشايند نبايد باشد. گاهی خيال
میکنم شما را در روی صحنۀ تئاتر زيارت نمايم، ولی نمیتوانم خود
را راضی کنم. ايراد من نه برای اين است که شما امضايی برای تقبيح
عملی نمودهايد که مسبّبين حقيقی آن را بيشتر از من میشناسيد.
برای اين نيست که من نمیخواهم و نمیتوانم حتی در روی صحنۀ شما را
ببينم،
بلکه تنفر من از ديدن شما به اين جهت است که در مقابل اين روشِ
بیشرفانه و ناجوانمردانه، سکوت اختيار نموديد. ...شما نقشی را که
امروز در صحنۀ سياسی بازی میکنيد در صحنۀ تئاتر بازی نمائيد و
شخصیّت سياسی خودتان را به مردم مجسّم سازيد؛ بیشک موفقيت بزرگی
خواهيد داشت...در روی صحنه، يک فرد اجتماعی و مبارزی را مجسّم
نماييد که تا ديروز عليرغم توجه تمام دوستان خود و عليرغم عقل و
منطق، هنر و قريحۀ خود را فدای سياست، يعنی وکيل شدن برای مجلس
نموده بود، ولی امروز - به عکس- تمام عقايد سياسی و اجتماعی خود را
به تمام معنیِ کلمه، فدای قريحه و هنر، يعنی فدای نتيجۀ حاصل از
هنر، يعنی "پول" نموده است، همان پولی که شما هنرمندانه بارها
آن را در صحنۀ تئاتر معرفی نمودهايد، که با آن میتوان وجدان
اخلاقیترين مردم را خريد. با پول میتوان شجاعت اخلاقی انسان را
خريد، البته تصديق خواهيد فرمود که اين نوع خريداری لازم نيست
هميشه مستقيم باشد: غيرمستقيم هم، از لحاظ اخلاقی همان اثر و
نتيجه را دارد.
اگر يک فردِ مبارزِ هنرمندی برای رواج بازار تجارت هنرمندانۀ خود،
و يا از ترس کسادی بازار خود، اجازه دهد که به نام او - و يا بـا
سوءاستفاده ضمنی از نام و شخصیّت او - قبيحترين مردم، شريفترين
افراد را خيانتکار و منحرف و عامل امپرياليسم و همرديف تروتسکی و
غيره جلوه دهند، و او ساکت و آرام بنشيند که اسم او نيز به عنوان
عضو هيئت اجراييه در اين اتهامات به عنوان اکثريت تام و تمام [هيئت
اجراييه موقت حزب توده] مورد سوءاستفاده قرار بگيرد، اسم اين را چه
میتوان گذارد؟
....اگر من جرأت صراحت لهجۀ گستاخانه را پيدا کردهام، البته تعجب
نخواهيد نمود....متوجه هستيد که من امروز با حادثهای روبرو شدهام
که هر نوع صراحت لهجۀ گستاخانهای را توجيه مینمايد. شما خوب
متوجه هستيد در اين پيس سياسی که امروز در نهضت تودهای ايران به
قلم آقای طبری نوشته میشود، و به کارگردانی ايشان و شرکت دکتر
يزدیها و دکتر کشاورزها و قاسمیها و عمّه مظفر فيروزها و شوهر
او و متأسفانه با شرکت خودِ شما بازی میشود، نقش خيانتکار به من و
خامهای و جواهری و ساير افراد شرافتمند تحميل شده است....
دوست عزيزم آقای نوشين، گويا فراموش نمودهايد اين انحرافات
خيانتکارانه که به من نسبت داده میشود تاريخش، به عکس آنچه ادعا
شده، از موقع انتشار کتاب "چه بايد کرد؟" [اثر اپريم اسحق،
ارديبهشت ۱۳۲۵] نمیباشد. خيلی زودتر از آن شروع شده. البته
فراموش نکردهايد - و اگر اشتغالات کسبی باعث فراموشی شده باشد، با
کمی تأمّل تصديق خواهيد نمود - که طبری و قاسمی و کيانوری و شما
بوديد که اين فکر امروزی را که من تعقيب مینمايم، در من تزريق
نموديد. گويا فراموش نکرده باشيد که من پس از شناختن افراد "اپورتونيست"
در گوشۀ خانۀ خود منزوی شده بودم. وقتی شما از طبری تعريف و تمجيد
کرديد و مرا به تبعيت از فکر خودتان تشويق نموديد، من ضعفها و
خودخواهیهای او را که در زندان ديده بودم برای شما تعريف کردم.
شما خوب میدانيد که فکر امروزی من عيناً همان فکر مشترکی است
که من و شما و طبری و قاسمی و کيانوری آن روز تعقيب مینموديم و
گويا تنها من و خامهای، از آن عده، امروز نسبت به آن افکار شريف و
عالی وفادار ماندهايم،...حتماً فراموش ننمودهايد که علاوه بر
اشخاص نامبرده، يک شخص ساکت و آرام نيز در اغلب جلسات ما حضور
داشت...خواهش میکنم اين سطور را برای صادق هدايت بخوانيد. او
فراموشکاری شما را جبران خواهد نمود.
من پس از نوشتن اين مراسله، حس میکنم که تمام نفرت من از شما
تبديل به محبت و صميميت هميشگی گرديده و حس میکنم که در يکی از
شبهای هفته میتوانم شما را در روی صحنۀ تئاتر ببينم ... من در
عالم دوستی موظّف بودم به تکليف خود عمل کنم، و افکار خود را
دربارۀ شما به خودِ شما بنويسم تا بتوانم استراحت نمايم." (۹)
"ملکی و جريانی که در سال ۱۳۲۶ از حزب توده انشعاب کردند، ابتدا
فکر میکردند اشکال از حزب توده و کژروی رهبرانِ آن است. آنان با
انگارهی آرمانیای که از اتحادِ شوروی داشتند، فکر میکردند که
شوروی از آنها حمايت خواهد کرد. ولی وقتی راديو مسکو به انشعابيون
حمله کرد جا خوردند. حتا مدتی از صحنهی سياسی بيرون رفتند. ولی با
ماجرای جدا شدنِ تيتو، رهبرِ حزبِ کمونيستِ يوگوسلاوی، از کمينفرم،
ملکی دريافت که ماجرا جهانی ست و ريشهی فساد در خودِ استالينيسم
است. ملکی آدمِ با سوادی بود. به فرانسه و آلمانی کمابيش مسلط بود.
به انگليسی هم میتوانست بخواند. مشاهدهی صحنهی جهانی و مطالعات
او را آرام-آرام به سمتِ سوسيال دموکراسی کشاند. به لحاظِ روشِ
سياسی هم رويکردِ او ديگر نه انقلاب با ايدههای لنينی بلکه
روشهای خشونتپرهيز بود. ملکی از جنبشِ گاندی در هند و منشِ سياسی
جواهر لعل نهرو هم تاثير پذيرفته بود. خط فکری نهرو و حزبِ کنگره
هم سوسيال دموکراسی بود." ( ۱۰)
خليل ملکی پس از انشعاب از حزب توده ايران، در۱۶ آذر ۱۳۲۶ اعلاميه
انشعاب "حزب سوسياليست توده ايران" که امضای ۱۲ نفر از همفکران اش
را نيز پای خود داشت، منتشر کرد. (۱۱) " وی از سال ۱۳۲۸ در روزنامه
"شاهد" بقايی مطالبی در انتقاد از حزب توده و علت انشعاب خود از آن
حزب را نوشت. او دو سال بعد با آغاز نهضت ملی به اتفاق بقايی حزب
زحمتکشان ملت ايران را تاسيس کرد. ملکی که انتشارات حزب را به عهده
داشت، نشريه ای به نام "نيروی سوم" به عنوان ارگان سازمان جوانان
حزب منتشر کرد که اين نام، پس از جدايی از بقايی، به گروه سياسی
ملکی اطلاق می شد. در حاليکه دکتر بقايی به تدريج در مقابل مصدق
قرار می گرفت، ملکی و هوادارانش با وجود انتقادهايی که از مصدق
داشتنداز مصدق حمايت کردند و به مخالفت با تغيير مشی بقايی وحزب
زحمتکشان پرداختند." اوّلين مقالات اصلی دربارهء ملّی شدن صنعت نفت
ايران به قلم خليل ملکی در روزنامهء شاهد منتشر شد."...اکثر فعالان
از نظرات ملکی طرفداری می کردند...ملکی پس از کودتای ۲۸ مرداد تحت
تعقيب قرار گرفت، بازداشت شد و مدتی در قلعه فلک الافلاک به زندان
افتاد. او در سال ۱۳۳۶ "جامعه سوسياليست های جبهه ملی" را تشکيل
داد، و نشريه "علم و زندگی" را تا سال ۱۳۳۹ منتشر کرد، ...."
او در سال ۱۳۴۴ دوباره بازداشت و محاکمه شد. اتهام او همان اتهام
۲۷ سال پيش، قيام عليه امنيت کشوربود. آل احمد محاکمه ملکی را " به
خاطر خفه کردن جبهه ملی سوم بود در نطفه اش، که ملکی و جامعه
سوسياليست ها محرک اصلی انعقادش بودند و اعلاميه وجودی اش با شرکت
تمام احزاب وابسته به نهضت ملی در تيرماه ۱۳۴۴ مخفيانه منتشر شد."،
می دانست.
" ملکی و سه نفر از يارانش در دادگاه، دفاعی مفصل از خود کردند که
به شکلی محدود در نشريات منتشر شد. دادگاه ملکی را مجرم شناخت و به
سه سال زندان محکوم کرد. او پس از يک سال ونيم آزاد شد و اندکی بعد
درگذشت."
ترور نافرجام
ترور شخصيتِ خليل ملکی يکی از تلخ ترين و شرم آورترين رخداد های
سياسی، فرهنگی و اخلاقی تاريخ معاصر ميهنمان است. شدت و ابعاد
فشارهای عصبی و روانی ناشی از اين ترور به حدی بود که ملکی را تا
آستانه خودکشی پيش برد.
"... زجر و شکنجــهء روحی که همرزمان سابق من بر من تحميل کرده اند،
خيلی کُشنده تر از شکنجـه های جسمانی ست که (در زندان) به من داده
اند و يا می توانند بدهند."،" من شخصاً – همواره - عادت کرده ام که
از بروتوس ها از پشت خنجر بخورم." (۱۲)
" .. خليل ملکی بعد از جدائی از حزب توده و اضطراب و نگرانی ناشی
از آن، و از آن مهمتر شوک حملات بی رحمانه و ترور شخصيت راديو مسکو
و ملازمان ايرانی آن، دچار یأس و سرخوردگی شديد شد. او تصميم گرفت
کلاً از عالم سياست کنار بکشد و تا آستانه خودکشی پيش رفت..."
رهبران حزب توده ايران با زمينه سازی های گسترده و با تمامی
امکانات سراغ اين يار قديمی شان رفتند، روش و منشی که غيرمترقبه
نبود. ريشه دار بودن فرهنگ عدم تحمل دگرانديشی و مخالفت سياسی و
حزبی، در ميان رهبران حزب توده، و نيزمطلق گرايی و خود حق پنداری
آنان که حتی ترور و ترور شخصيت را به سود ايدئولوژی و تفکر سياسی و
حزب خود می دانستند، همراه با اين باور که هدف وسيله را توجيه می
کند، ترور شخصيتِ ملکی را برايشان قابل توجيه و پذيرش کرده بود.
برای رهبران حزب توده حرمت و کرامت انسان تا هنگامی مورد پذيرش بود
که عضو حزب پذيرای ايدئولوژی، تفکر و رفتار حزبی باشد وبه رهبری
حزب توده و حزب کمونيست اتحاد شوروی بدون بُرو برگَرد تمکين کند.
مخالفت ونقد رهبری مطلق گرا و تماميت خواه، عضو معترض ومنتقد را
فاقد حرمت و کرامت انسانی می کرد، تا آن حد که با او با زبان ترور
و ترور شخصيت سخن می گفتند. با اين همه از ميان ترورهائی که حزب
توده ايران مرتکب شده است ترور ملکی در زمره ی ترورهای نافرجام است:
" ملکی در کوتاه مدت به رغم زندان و محروميت و فحش و فضيحت، کار
زيادی از پيش نبرد چون از زمان خود خيلی جلو بود. تاثير او دقيقا
در درازمدت، در زندگینامه عبرتانگيز او مشاهده میشود."(۱۳).
در بيان نافرجامی ترور شخصيت خليل ملکی و امثال او، پلخانف حرف آخر
را زده است: " بزرگی يک شخصيت تاريخی به اين مناسبت است که او
دارای ويژگی های لازمی است که اورا يکی از مستعدترين افراد برای
خدمت به احتياجات زمان و عصر خويش می نمايد." (۱۴)
زيرنويس:
۱- ترور شخصيت دکتر ابراهيم شفيعی (منوچهر هليل رودی) توسط آقايان
کيانوری و فرخ نگهدار که در سال ۱۳۶۰ اتفاق افتاد نمونه ای از
تحريک حکومت برای حذف قربانی ترور- منوچهر هليل رودی - بود. در آن
مقطع که حکومت اسلامی يکی از بزرگترين کشتارهای مخالفان اش را
مرتکب می شد، يک کوشنده سياسی را " مشکوک" و " عامل سيا و موساد
و...." معرفی کردن ، تعبيری جز لو دادن سوژه نداشت.
________________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|