مقاله

 

 

خاطرات زندان تیف . قسمت چهارم

hoshyaresmaeil@yahoo.com

 

 تنها حرف مشترک همه ی زندانیان این بود که: چرا و به چه گناه زندانی شده ایم؟ و چرا بهای نرد عشق میان رهبر عقیدتی و آمریکا را از ما می ستانند!؟ شرایط ما حتی شرایط اسیران جنگی هم نبود!

 

 دوست داشتم تنها خاطراتم را بنویسم چون هر کار دیگری، چون و چرا و دردسر داشت. گذشته از زندانی شدن از سوی ارتش آمریکا، روی دیگر سکه ی فشارهای روانی زندان، مناسبات حاکم بر زندان بود. سرکوب زندانیان گرچه زشت بود اما اجتناب ناپذیر بود. آنان که واقع بین تر بودند می دانستند که این امامزاده فقط کور می کند. زندان و زندانیان تیف تنها برش نازکی بود از یک نیروی بزرگ سیاسی به نام سازمان مجاهدین خلق ایران. اما پس از سرکوب زندانیان، باندبازی و تفرقه جای اعتماد و اتحاد را گرفت و مانند موریانه سرگرم جویدن روابط  شد!    

    "برشت" گفته: "هر سرنوشتی که بر ما حاکم می شود به دست خودمان ساخته و پرداخته شده است". زمانی که سازمان مجاهدین، اعضای جدا شده را به عنوان زندانی به ارتش آمریکا تحویل داد، شماری از زندانیان به انجام امور داوطلبانه،در درون زندان پرداختند تا اینکه اعلام شد نفرات باسابقه ی مجاهدین هیچ مسئولیتی نباید داشته باشند زیرا ممکن است نفوذی سازمان باشند.!! غافل از اینکه سازمان با ارتش آمریکا روابط تنگاتنگ داشت و نیازی به نفوذی نداشت! به هر حال این حرف با آنکه ریشه و پایه ی منطقی نداشت و حتی کودکانه بود ، توانست شعله ی اختلافها را تا مرز درگیری تن به تن بالا بکشد. برای عده ای این باندبازیها و لفاظیها بیشتر یک سرگرمی بود در حالی که هنوز کسی نمی دانست چگونه خودش را با شرایط چنین زندانی باید تطبیق دهد. شماری با ورزش و آموزش زبان سرگرم شده بودند و در مجموع فضای حاکم بر زندان چندان بوی سیاست نمی داد. درک چنان تنفری از سیاست ، چندان دشوار نبود.

 روزی که نیروهای نظامی آمریکا زندانیان را سرکوب کردند من هیچ احساس حقارت نمی کردم. در عوض زندگی روزانه در زندان و لحظات فراوانی که شرح آن دردآور است به ما یاد داد که تلاش کنیم خودمان را از نظر روحی و روانی سرپا نگه داریم. در کنار همه ی اینها با فرهنگ آمریکایی هم بیشتر آشنا می شدیم. عکس یادگاری گرفتن آمریکاییان درون زندان چندان عادی به نظر نمی رسید. به ویژه هنگام غذا دادن و یا دادن لباس و آن هم چه لباسهای چروک و ناجوری! تا اینکه یک روز صبح دیدیم وان حمامی را کشان کشان به درون زندان آوردند. در آغاز گمان کردیم به فکر بهداشت ما هستند. اما این چنین نبود. ساعتی بعد حدود 40 نفر از زندانیان- که متوجه نشدیم چگونه و چه هنگام به حقانیت مسیح پی برده بودند- خودشان را آماده کردند تا در آن وان حمام غسل تعمید داده شوند و به مسیحیت مشرف گردند! به هر حال در آن بیابان برهوت، آزادی فردی هم باید یک شکلی برای خودش می داشت!

    زندانیان با تشریفات، مسیحی شدند. کشیش مربوطه لباس ارتش آمریکا را به تن داشت و به من هم تعارف کرد که : نمی خواهی مسیحی شوی؟ خودم را در آینه چک کردم تا ببینم آیا گوشهایم دراز شده است! کشیش نظامی مراسم را کامل انجام داد. عکس و فیلم هم گرفتند و در پایان یک سرگرد مقدس (!) با دادن صلیب و کتاب به نفرات زندانی مراسم را خاتمه داد. تبلیغاتی هم که می کردند سرشار از تناقض بود. از یک سو ادعا می کردند که مسیحی شدن و غسل تعمید به این سادگی نیست و یک سال طول می کشد. از سوی دیگر در یک زندان صحرایی در عراق در کمتر از 24 ساعت سر و تهش را هم آوردند! این داستان فضای مضحک و خنده آوری در زندان پدید آورده بود اما به هر حال، بیشتر زندانیان ترس از استرداد به ایران را به عنوان دلیل این اقدام درک می کردند. شمار فراوان شایعه های روزمره در آن زندان کوچک شگفت آور بود. اما دیده بودیم که برخی از آن شایعه ها در گذر زمان تحقق یافته بودند و از آن میان شایعه ی توافق آمریکا با مجاهدین بر سر زندانی کردن اعضای جدا شده و حمایت بی چون و چرای پنتاگون از مجاهدین بود.

    پس از سرکوب 17 دی ماه، هفته ای یک یا دو بار به بهانه های گوناگون افرادی را به سیاهچال می فرستادند. زبان تند و تهدید آمیز و قوانین جدید زندان هم مکمل آن بود و گاهی هم حرکت زرهی و همراهی نیروهای ضدشورش دورتادور زندان، به خوبی به ما یادآوری می کرد که در کجا هستیم! درست نمی دانستیم که با ما چه خواهند کرد. اما ارتش آمریکا متوجه بود که زندانیان تیف تنها هستند و هیچ دستی برای کمک به به سوی آنان دراز نخواهد شد.  به جز بردباری و تحمل، تنها دو گزینه ی دیگر پیش پای زندانیان بود: خودکشی و فرار.

    شنیده بودیم  بوش یک بار گفته بود: در عراق هر نیروی نظامی یا شبه نظامی خودش را داوطلبانه تسلیم کند از پشتیبانی کامل دولت آمریکا برخوردار خواهد بود. یکی از زندانیان در سیاهچال از افسر آمریکایی می پرسد: این چه رفتاری است؟ کار شما غیر قانونی و قابل پیگیری است! افسر هم با تمسخر، در پاسخ می گوید : به کی و به کجا؟ عراق بخشی از خاک ایالات متحده است و شما طبق قوانین آمریکا اینجا هستید!

    شاید دولت آمریکا فکر کرده بود ما خیلی بی سواد هستیم و معنی پشتیبانی کامل را نمی دانیم. ما چاه نفت نداشتیم، بوی نفت هم نمی دادیم. به گفته ی دولت آمریکا از یک سازمان تروریستی جدا شده بودیم و باز به گفته ی آمریکا با "محور شرارت" یعنی رژیم ایران مخالف بودیم. اصلا" بگذریم....

 ادامه دارد....

اسماعیل هوشیار

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد