مقاله

 

 

تاریخ انتشار :04.07.2019

لعنت بر آوارگی... لعنت بر غربت و تنهایی در سرزمین بیگانه...

 غلامحسین ساعدی


ــ «من اينجا [فرانسه] چكار مي كنم؟‌ چرا گذاشتيد مرا بياورند؟ مرا به زور فرستادند، نمي خواستم . . .»


ــ «از روي لج حاضر نشدم زبان فرانسه را ياد بگيرم و اين حالت را يك نوع مكانيسم دفاعي مي دانم.»


ـ «در پاريس هستم. شهر خودكشي و ملال. شهر فاحشه ها و دلال ها. جان آدم را به لب مي رساند. مطلقا جايي نمي روم و ابدا نيز حوصله ندارم. از همه چيز نگرانم. ميزان گريه هايي كه در كوچه هاي تاريك و زير درخت ها كرده ام اندازه ندارد.»


ـ «روزهاي اول ورود تمام حضرات به سراغم آمدند. از بختيار بگير تا گروه هاي عجيب و غريب. آب پاكي روي دستشان ريختم. سر پيري ديگر نمي شود با ريش امثال ما بازي كرد. با وجود اين ول كن نبودند و نيستند.»


ـ «من در يك اتاق دو متر در دو متر زندگي مي كنم. اندازه ي سلول اوين. هر وقت وارد اتاقم مي شوم، احساس مي كنم به جاي اتاق پالتو پوشيده ام.»


ـ «تمام ساختمان هاي پاريس را عين دكور تئاتر مي بينم.خيال مي كنم كه داخل كارت پستال زندگي مي كنم.»


ـ «تمام شب ها را تقريبا مي نويسم و صبح ها افقي مي شوم و بعد كابوس هاي رنگي مي بينم. تازگي علاوه بر هيكل هاي عجيب و غريب، توده اي ها و سگ هاي پاريس هم در خواب من ظاهر مي شوند.»


ـ «پاريس از روبرو كه نگاه مي كني ماتيك زن است و از پايين گه سگ.»


ـ «من از مترو مي ترسم. درست مثل جاروبرقي آدم ها را تو مي كشد و در ايستگاه ديگر خالي مي كند.»


ـ «اينجا هر گوشه را نگاه مي كنم مدعيان نجات ايران جمع شده اند و همه از همگان و يكي از يكان ابله تر و كثافت تر. راستش را بخواهي از همه بريده ام و در خانه اي كه مثلا مردگي مي كنم مدام با نفرت دست به گريبانم. فكر ميكني چندين خروار به من توهين شده؟»


ــ «فراوان قصه نوشته ام. مشغول تدوين دو كتاب هستم فقط جا ندارم. زندگي ندارم، آرامش ندارم، پول ندارم، تعلق خاطر ندارم، ولي به درك! از درخت خودروي جنگل كه كمتر نيستم. درخت ايستاده مي ميرد.»


ــ «من نويسنده متوسطي هستم و هيچوقت كار خوب ننوشته ام، ممكن است بعضي ها با من هم عقيده نباشند ولي مدام، هر شب و روز صدها سوژه مغز مرا پر ميكند فعلا شبيه چاه آرتي زني هستم كه هنوز به منبع اصلي نرسيده، اميدوارم چنين شود و يك مرتبه موادي بيرون بريزد.»


ـ «كار اصلي من چيست؟ نويسندگي است؟ نه!... كار اصلي من مبارزه با مرگ است. من ژورناليست و مقاله نويس نيستم، كار اصلي من نويسندگي من تازه شروع مي شود. درگيري سياسي تا به حال نگذاشته است كه به اين كار بپردازم. كار اصلي من مبارزه با مرگ است. من نمي خواهم بميرم، من مي خواهم بمانم و...»
...
تکه هایی از گفته ها و نوشته های غلامحسین ساعدی در ماه های پیش از مرگ در پاریس.

 

________________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد