تاریخ انتشار : 24.07.2018
حسنک، دُم
کدام شیر را میگویی ؟
حمید محبی
حسنک روحانی که روزی کلید بیمصرفی ساخته بود تا بگوید « دربازکن
» است و دربها را باز میکند،
همان حسنک روحانی امروز میگویید « تنگهبند » است و تنگههای زیادی
دارد که ببندد.
کس ندید، دربهایی که او ادعا داشت باز خواهد کرد، کجا بودند.
کس نمیبیند تنگه هایی که او ادها میکند، خواهد بست، کجا هستند.
حسنک گویی همچنان در کار قفل و کلید خیالی باقی مانده است.
گاهی خیال دارد باز کند و گاهی خیال دارد ببندد.
چه را باز میکند ؟
کس نمیبیند.
چه را میبند ؟
کس نمیداند.
آنقدر میدانیم که :
دهانش را باز میکند، وقتی که باید آلودگی صوتی تولید کند.
عمامهاش را باز میکند، وقتی که قصد دارد آنرا در « غسّاله »*
بیندازد.
عبایش را اندکی باز میکند، وقتی که میخواهد لودگی کند.
دربهای اختلاس، دزدی و چپاول را باز گذاشته است.
اینقدر میدانیم که :
گوشهایش را میبندد، وقتی وعدههای دروغش را به یاد او میآورند.
درب شرم و حیا را میبندد زیرا یک آخوند است.
با رهبرش، شرکای دزد و جنایتکارش دربهای آزادی مردم را بستهاند.
حالا میگوید اگر آمریکا راه فروش نفت رژیمش را ببندد او هم
تنگههای زیادی را خواهد بست.
با چه میبندی ؟
با همان کلیدت ؟
همان کلید که چیزی را باز نکرد ؟
با همان کلید میبندی ؟
این تنگهها هم به حساب همان دربهایت.
همانقدر که درب باز کردی همان تعداد هم تنگه ببند.
این تنگههای خیالی به آن دربهای نامعلوم بدر.
این به آن بی حساب و آن به این بیخیال.
اما به ترامپ گفتی با دُم شیر بازی نکند.
کدام شیر را میگویی ؟
دُم کدام شیر را ؟
دُم خودت را ؟
تو نخست دُمت را نشان بده تا ببینیم دُم کیست.
دُم رهبرت را ؟
تو نخست دُم رهبرت را نشان بده تا ببینیم دُم چیست.
چرا آنرا زیر عبا و پشت عبا پنهان کردهاید ؟
دم شیر پرچم ایران را ؟
تو و هم کاسههایت، سالهاست که آنرا با یک خرچنگ تعویض کردهاید.
پس باید میگفتی با دُم خرچنگ بازی نکن.
نکند کسانی دیگر را میگویی ؟
دُم شیری که آن شیر نمادی از مردم ایران است ؟
آیا گمان کردهای با دمیدن در تنور جنگ، باز هم میتوانی مردم را
بفریبی و با خودت و رژیمت همراه کنی ؟
آیا گمان کردهای با شهید بی محتوا سازی و پراکندن تخم دشمنی کاذب،
باز هم میتوانی برای رهبرت و رژیمش عمر بخری ؟
همچنان که در جنگ با عراق کردید و خریدید ؟
من آنها که با شمایند را به حساب نمیگیرم.
اما آن دیگران خود دو گونه مردماند.
دستهای که نان و آبشان را از دستان شما میجویند.
شما که بر زندگی و داراییهایشان چنبره زدهاید.
دستهای که گمان میکنند برای نانی و آبی باید با شمایان ساخت.
دستهای که به شما محتاج شدهاند.
دستهای که از شیری کاستهاند.
دستهای که شاید گمان میکنند روباهی، راه کار است،
تا کارهایشان پیش برود.
دستهای که شاید روزی در بین شیران بودهاند ولی امروز ؟
که گفتهاند:
آنچه شیران را کُند روبه مزاج
احتیاج است، احتیاج است، احتیاج
اما مردمان دیگری هم هستند.
آن مردمان دیگر که شیر ماندهاند و هنوز شیرند،
اگر شیرند، در مقابل شمایان هم شیرند.
همان مردمانی که گاه به گاه در خیابانها میبینی.
همانها که صف فرزندانشان تا اوین، گوهردشت، خاوران و آن دیگرها
ادامه دارد.
دًم آنها را میگویی ؟
دُم همان شیر ؟
اگر میدانی که دُم آن شیر برای بازی کردن نیست،
پس باید نخست به خودت و دستگاهت حاکمت میگفتی.
این شمایید که سالهاست دُم آن شیر را به بازی گرفتهاید.
این تو هستی که باید بدانی، نباید با دُم آن شیر بازی میکردی.
تو و آن دیگرانی که نقش روباه را برای آنها بازی میکنی.
تو و همهی همدستان و هم لباسهایت.
پس بدان :
آن شیر دارد برمیخیزد.
آن شیر دیگر حالش از بازیهای شما بهم میخورد.
آن شیر در گام بعدی خواهد غرید.
آن شیر پیش از هر کس بر شما خواهد غرید.
شمایان پیش از هر کس، دندانهای او را خواهید دید.
شمایان پیش از هر کس ضربهی پنجهی او را خواهید چشید.
اگر معنی بازی با دُم شیر را میدانی،
اگر نتیجهی بازی با دُم شیر را شنیدهای،
در اندیشهی روزی باش،
که از دست همان شیر،
نعلین بر سر و عمامه به پا، راه گریز را گم کرده باشی.
در اندیشهی آن روز باش،
که پیش از رساندن خود به غارت شدههای چال شده در اقصی نقاط جهان،
در پنجههای همان شیر گرفتار آیی.
در آروارههای همان شیر به دام بیفتی.
همان شیری که شاید بدانی.
همان شیری که شاید ندانی.
مهم نیست.
در آنروز خواهی دانست.
بهداد محبی
26-07-2018
—————————-
پانوشت:
غسّاله : ماشین لباس شویی به عربی
از صندوق تا امروز
حمید محبی
انگشت آبیات را چه کردهای ؟
انگشتی که در رنگ کردی
انگشتی که رنگ کردی
و خودت را هم با آن
انگشتی که رنگِ آبی تسلیم گرفت
همان انگشت اشاره که نشان میدادی
همان انگشت اشاره که خودت بودی
کنار همان صندوق تزویر
همان صندوق که سلول بود
اگر میدیدی.
خوب نگاه کردی ؟
انگشتت در آنروز آبی بود ؟
خوب نگاه میکنی ؟
رنگ را میبینی ؟
آبی نیست
سرخ است.
به رنگ خون است
آنروز هم آبی نبود
تو رنگ را ندیدی
رنگی که آنروز در دوات آورده بودند
تا پس از تسلیم ِ دیگر بار
بخشی از تنت را در آن فرو کنی
آبی نبود
آنرا به تو آبی نشان دادند
تو آنرا آبی دیدی
تو میخواستی انرا آبی ببینی
اگر تنها، نگاه نمیکردی
اگر نگاه میکردی و میدیدی
آبی نبود
سرخ بود
تو پس از تسلیم ِ دیگر بار
انگشتت را در سرخی فرو کردی
در سرخی خون سرزمینت
سرخی را آنروز ندیدی
سرخی را امروز میبینی ؟
همان روز که انگشت دادی
تو را از همان انگشت گرفتند
با خود کشاندند
و بردند
هنوز هم رنگ سرخ را
روی انگشتت ندیدهای ؟
رنگ خون را ندیدهای ؟
هنوز هم انگشتت در دستان آنهاست ؟
هنوز هم تو را از همان انگشت گرفتهاند ؟
هنوز هم میبرند ؟
هنوز هم میروی ؟
بیشتر تا کجا خواهی رفت ؟
پیشتر تا کجا خواهی رفت ؟
تا داور تاریخ ؟
بهداد محبی
23-07-2018
________________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|