تاریخ انتشار :05.10.2018
نوبل، هنوز ادامهات میدهند.
حمید محبی
آلفرد برنارد نوبل* هنوز ادامهات میدهند.
تردید نداریم.
اما در کدام راه؟
تردید داریم.
راهت دوتا بود. پیش از مرگ و پس از مرگ.
تو خود راهرو کدامین بودی؟
«آلفرد برنارد نوبل» که بود؟
آلفرد در سال ۱۸۳۳ در استکهلم پایتخت سوئد بدنیا آورده شد. پدرش در
سال ۱۸۴۲ بهمراه خانواده به شهر سن پترزبورگ در روسیه، مهاجرت کرد
و در آنجا یک کارخانهی ساخت تسلیحات براه انداخت.
آلفرد سپس در ۱۸۸۸ بهمراه خانواده به آمریکا رفت. وی در آنجا،
آنگاه که توانست، تمام وقت خود صرف تحقیق دربارهی مواد منفجره
نمود.
پیشتر و در سال ۱۸۴۷ یک ایتالیایی بنام «آسکانیو سوبررو» مادهی
انفجاری نیتروگلیسیرین را کشف کرده بود.
نیتروگلیسیرین یکی از شدیدترین و خطرناکترین مواد انفجاری است که
هم اکنون نیز در کارخانجات ساخت تسلیحات، برای ساختن مواد انفجاری
جهت کشتار انسانها کاربردی اساسی دارد.
آلفرد نوبل پس از شناختن نیتروگلیسیرین، تمام تلاش خود را برای
ایمن سازی آن بکار برد.
ایمن سازی به چه منظور؟
ایمن سازی برای کسانیکه قرار است هدف انفجار قرار گیرند مفهومی
ندارد.
پس ایمن سازی برای چه کسانی؟
پیشتر از آن، حمل و نقل و نگهداری این مادهی هولناک انفجاری،
بسیار خطرناک و پر ریسک بود.
نوبل تلاش کرد راهی پیدا کند تا بکارگیرندگان این ماده، ایمنی لازم
برای نگهداری و بکارگیری آنرا داشته باشند.
ایمنی لازم را داشته باشند تا زندگی را برای عدهای دیگر ناأمن
کنند.
آلفرد سرانجام در سال ۱۸۶۶ در آلمان، دینامیت را اختراع کرد و به
ثبت رساند.
دینامیت از جذب نیتروگلیسیرین توسط یک مادهی خنثی بنام دیاتومایت
بدست میآید. حمل و نگهداری دینامیت نسبت به نیتروگلیسیرین بسیار
سادهتر است.
این اختراع کشتاری جدید، در سال ۱۸۶۷ بنام آلفرد برنارد نوبل به
ثبت رسید.
محصول بعدی آلفرد نوبل، مخلوط نیتروگلیسیرین با مادهی منفجرهی
دیگری بنام نیتروسلولوز یا باروت قوی بود. این محصول به پیدایش
مادهی دیگری منجر شد که از دینامیت قدرتمندتر است.
آلفرد این ماده را در سال ۱۸۷۶ به ثبت رساند.
او از سال ۱۸۹۴ تا روز مرگش صاحب اسلحه سازی بزرگ «بوفورس» بود.
وی آنرا از یک کارخانهی ذوب آهن به یک کارخانهی توپ (سلاح) سازی
مدرن و یک کارخانه تولید مواد شیمیایی دگرگون کرده بود.
در ۱۸۸۸ لودولیگ نوبل برادر آلفرد که او نیز در کار ساخت تسلیحات
بود، در فرانسه درگذشت. آلفرد که برای شرکت در مراسم تدفین برادرش
به فرانسه رفته بود، تیتر زیر را دربارهی مرگ برادرش در یک نشریه
فرانسوی دید:
« سوداگر مرگ مُرد »
در روایات معتبر آوردهاند که آلفرد پس از دیدن این تیتر، تکانی
شدید خورد و تصمیم گرفت کاری کند تا پس از مرگش چنین تیتری برای او
نوشته نشود.
پس وصیت نامهای تنظیم کرد.
در این وصیت نامه درخواست نمود تا بخش بزرگی از سرمایهاش که از
راه تولید مواد منفجره برای کشتار مردم بدست آمده بود، صرف اهداء
جوایزی بنام نوبل شود.
مژدگانی که گربه تائب شد
زاهد و عابد و مسلمانا*
آلفرد برنهارد نوبل در سال۱۸۹۶ درگذشت.
آیا هنوز هم باقیماندهی همان سرمایه صرف مراسم و جوایز نوبل میشود
یا خیر چیزی از آن باقی نمانده است و سلاح سازان دیگری پشتیبانی
جوایز نوبل را برعهده گرفتهاند، ما نمیدانیم.
کلام را به درازا و اطاله نمیبرم زیرا میدانم کسی حوصله خواندنش را
نخواهد داشت.
جایزه نوبل در رشتههای زیر اهداء میشود:
فیزیک، شیمی، فیزیولوژی، پزشکی، ادبیات و صلح.
بانک مرکزی سوئد در سال ۱۹۶۸ جایزهی علوم اقتصادی را نیز به جوایز
نوبل افزود. این جایزه در لیست جوایز نوبل قرار نمیگیرد.
همه ساله تعدادی در هیئت گروههای تصمیم گیری برای اهداء جایزهی
نوبل دست اندرکار تعیین کاندیداها و برندگان میشوند و خود سخنی است
جداگانه.
به گمان من جوایز نوبل را میتوان به دو دسته تقسیم کرد. یک دستهی
بزرگ و یک دستهی کوچک تک عضوی.
دستهی بزرگ شامل تمام جوایز است بجز جایزهی صلح.
دستی کوچک و تک عضوی شامل یک جایزه است و آنهم جایزهی صلح نوبل.
برای دستهی نخست نمیتوان هر کسی را کاندید کرد. فرد مورد نظر
بایستی پایههای علمی و ادبی مشخصی را داشته باشد.
برای دستهی تک عضوی دوم، خیر.
میتوان هر پیشینه و عملکردی را نادیده گرفت و یا بی پیشینه و
عملکرد لازم، هر کسی را در یک نقطه برداشت و دارای شرایط دریافت
جایزهی صلح کرد.
توضیح بیشتر:
نمیتوان به دونالد ترامپ و حسن فریدون کلید باز، یکی از جوایز
دستهی نخست نوبل را داد. زیرا سرهایشان به تههای موضوعات هم
نمیرسند.
اما،
فرض کنید آخوندهای حاکم شرایط کنونی آمریکا برای کنار آمدن با او
را بپذیرند. در آن صورت میشود به هردوی آنها جایزه صلح نوبل داد.
به همین سادگی.
و به اینگونه،
باراک حسین اوباما، همان کسی که یک میلیارد و هفتصد میلیون تومان
را برای آخوندها به ایران فرستاد تا دستشان در حمایت از گروههای
تروریستی باز باشد، دارندهی جایزه صلح نوبل است.
محمد البرادعی جاسوس هستهای آمریکا که مقدمات تهاجم به عراق به
بهانهی ساخت سلاح هستهای را فراهم میکرد، جایزه صلح نوبل دریافت
کرد. او بیش از هر کس میدانست که عراق نه دانش ساخت سلاحهای اتمی
را در اختیار دارد و نه امکانات آنرا.
چه کسی بعد از به توبره کشیدن خاک عراق از مهاجمین پرسید، پس
تأسیسات اتمی مورد ادعای شما کجا بودند؟
شیرین خانم خودمان هم جایزه صلح نوبل گرفت. در حالیکه خودش هم
بدرستی نمیداند داستان چه بود. گاهی هم توهم صلح نوبل او را به
موضعگیری سیاسی میافکند. او هنوز نمیداند که اگر او در صف
مبارزان سیاسی ایران جایی داشته باشد در کمی عقبتر از انتهای صف
است.
امسال کمیتهی جایزهی صلح نوبل این جایزه را بطور مشترک به دو نفر
داده است.
یک از این دو «نادیا مراد» دختر ۲۵ سالهی ئیزیدی و ازساکنان پیشین
روستاز سنجار یا شینگال است.
همان که مدتی بردهی جنسی فرقهی داعش بود و سرانجام بهمراه تعدادی
دیگر موفق به فرار شد.
آیا او تنها کسی بود که موفق به فرار شد؟
خیر.
پس از آن، وی را برای مدتی بعنوان سفیر صلح سازمان دول یعنی همان
ملل بکار گرفتند. و لقب فعال به او دادند.
تا اینجا معلوم میشود، سفارت صلح سازمان ملل مقامی است منصوبی که
دانشی را طلب نمیکند. میتوان هر کسی را به آن گمارد. چه بهتر اگر
چیزی از سیاست نداند.
اگر ندیدهاید، روستای سنجار در نقطهای مابین شهر اربیل، مرکز
کردستان عراق و موصل قرار دارد. ساکنان آن بجز معدودی که البته من
طی مدتی که در آن حوالی بود، نتوانستم ردی از آن معدود پیدا کنم،
تنها به زبان کردی سخن میگویند.
پروسهی شکل دهی داعش داستان جداگانهای دارد. پیشتر دربارهی آن
نوشتهایم و نوشتهاند. شاید خوانده باشید و بدانید.
در این سخن کوتاه به آن نمیپردازیم.
اما شب حمله به سنجار و بردهی جنسی شدن نادیا مراد چگونه گذشت؟
داعش پیش از تهاجم به سنجار اعلام کرده بود که قصد تسخیر آنرا
دارد.
این در حالی بود که:
یکم. نیروهای موسوم به پیشمرگه از عشیرهی بارزانی با سلاحهای
نیمه سنگین، در این شهر و اطراف آن مستقر بودند و کنترل منطقه را
در دست داشتند.
دوم. ارتش امریکا دارای پایگاههای متعدد در عراق و کردستان آن بود
و بر کل تحرکات داعش نظارت داشت.
سران ارتش مستقر در عراق علیرغم درخواست دولت گمارده شده در این
کشور، به دستور اوباما میگفتند حالا دیگر قصد دخالت در امور داخلی
عراق را ندارند. درحالیکه ارتش و نیروهای دفاعی عراق را نابود کرده
بودند تا راه برای آنها که باید، باز باشد و در منطقه نیز حضور
تعیین کننده داشتند.
در شب سوم آگوست سال ۲۰۱۴، پیشمرگه نامان، مسعود بارزانی، بدون
انتظار اهالی سنجار و بدون آنکه از پیش به مردم اعلام کنند، منطقه
را برای پیشروی داعش، ترک کردند و به اربیل عقب نشستند.
به این ترتیب بود که مردم سنجار غافلگیر شدند.
اگر اخبار و فیلمهای مربوط را دیده باشید خواهید دانست که داعش در
این تهاجم از نیروی زیادی برخوردار نبود. آنها حتی آنقدر نیرو
نداشتند که روستا یا شهرک کوچکی مانند سنجار را محاصره کنند.
نیروهای وحشی مهاجم از یک سو وارد سنجار شدند.
مقابله با داعشیها بسادگی برای نیروهای بارزانی و نیروهای هوابرد
امریکا در کردستان امکانپذیر بود.
آنها برای سقوط بغداد در همکاری تنگاتنگ با یکدیگر قرار داشتند اما
اینبار خیر.
بسیاری از ساکنان سنجار در آنشب کذایی قتل عام شدند و یا به بردگی
در آمدند. تعدادی هم با پای برهنه و سرآسیمه سر به کوهستان و پا به
فرار گذاشتند زیرا راه به سوی اربیل باز بود.
تمام نیروهای طرف حساب از امریکا تا پیشمرگه نامان بارزانی و تا
سازمان دول متحد، بی آنکه اقدامی برای پیشگیری از این جنایات انجام
بدهند، نشستند و اخبار را خواندند و سپس خوردند و نوشیدند و در
انتظار حقوق ماهیانه و فوقالعادههای دریافتی ماندند.
مدتی از استمرار جنایات گذشت. خبرگزاریها هم از اخبار دریافتی به
مشتریان زیادی رسیدند و نانشان در روغن افتاد.
اندکی بعد تعدادی که یکی از آنها همین نادیا مراد باشد با کمک مردم
منطقه موفق به فرار شدند.
آیا او تنها کسی بود که فراری داده شد؟
خیر.
اینبار تعدادی با همراهی همان صحنه گردانان پیشین، نادیا را بردند
تا در صحنهای دیگر بکار بگیرند. باشد تا از این نمد یکبار مالیده
شده، کلاه پرستیژی برای خود دست و پا کنند.
نگویید چرا گفتم نمدِ مالیده شده.
نمد مال کردن با رنج و ستمی که بر نادیا و امثال نادیا رفت، هرگز
قابل مقایسه نیست.
جسمهایشان و روحهایشان را درهم کوبیدند.
شاید همه آنها بارها در زیستن مرده باشند.
در پس آن همه رنج و عذاب قرون وسطایی، امروز سخنی از آنان که
مقاومت کردند و کشته شدند نیست. فراموش شدند. تو گویی هرگز نبودند.
امروز این دخترک، نادیا شاد است که او را در مجامع بین الدولی مطرح
میکنند. به او جایزه و هدیه میدهند. شاید در روزی دیگر به او مدرک
دکترای افتخاری نیز بدهند.
زیرا کارشان را خوب پیش میبرد.
بی آنکه،
بی آنکه روزی در همان مجامع بپرسد:
چه کسانی دست اندر کار ستمی بودند که بر او و مردمش رفت.
بی آنکه روزی بپرسد چرا با آنان چنین کردند.
و شاید،
شاید هرگز درکی از پرسهی شکل گیری داعش و اهداف استراتژیک ساخت
آن، پیدا نکند.
البته که چنین دخترکی شایستهی آن جایزهی صلح نوبل هم است.
مگر نیست؟
بهداد محبی
07-10-2018
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت:
*۱) Alfred Bernhard Nobel
*۲) عبید زاکانی ـ موش و گربه
................................................
برای دوستان کولبر
حمید محبی
شاید کسی نخواند.
شاید کسی نداند.
بگذار چنین بماند.
از اینرو میگویم دوستان کولبر، از اینرو میگویم دوستان که دست
روزگار و پای خودمان مرا چندین بار همسفر و همنشین گروهی از آنها
کرده است.
از همان دههی شصت کذایی که سرانجام ناچار شدیم ایران را ترک کنیم.
از همان سالهای گذشته که باز هم ناچار شدیم از آن منطقه بیرون
بیاییم.
ما زیاد شلوغ کرده بودیم.
سکوت آرامش دوستان را برهم زده بودیم.
نمیگذاشتیم یک لقمه مرغ کوپنی و دستآورد رأی آخوندی بسادگی از
گلویشان پایین برود.
مردم آرامش میخواهند تا زندگی کنند. ازدواج کنند و باز هم زندگی
کنند.
مگر نه؟
ما زیاد حرف میزدیم.
همانها را که دیگران نمیگویند.
همان حرفها که به مصلحت نیست.
همانها که باید بهای آنرا بپردازی.
پس چنین شد.
هر بار همه چیز را رها کردیم و بار سفر بستیم.
بار سفری که باری نبود.
تنها بار آن خودمان بودیم.
هر بار با همین دوستان به اینطرف و آنطرف مرزها رفتیم.
با همین بچهها.
قاچاقچیهایی که میدانید و شاید آنها را بشناسید، به اینها میگویند
قاچاقچی.
قاچاقچیهایی که دلار را میلیونی، ریال را میلیاردی، مواد مخدر را
در مقیاس تن و نفت را با دکل قاچاق میکنند، به این بچهها میگویند
قاچاقچی.
بچهها یعنی همین دوستان. ما اینگونه میگوییم.
قاچاقچیهای بزرگ، دم کلفت و دست به جایی بند، به اینها میگویند
قاچاقچی، تا رد گم کنند.
بگذار بگویند.
شاید این دوستان مدرکی برای معرفی خود نداشته باشند.
مانند ما که نداشتیم.
با شناسنامهای بی مهر و پاکیزه،
از انتخابات و از کوپن ارزاق.
بارها در خانههایشان خوابیدهایم.
با مادرها، خواهرها، زنان و فرزندانشان سخن گفتهایم.
سر سفرههایشان نشستهایم و بهترین خوراکشان را برای ما آوردهاند.
همان نان و ماست و حتی کنگر.
همان نان و ماستی که بسیار خوشمزه تر از قیمه پلو و چلو کباب
نذریست.
گاهی اجناس قاچاقشان را هم دیدهایم.
نه دلاری، نه یورویی، نه سکهی طلایی، نه دکلی، نه خودروی آخرین
مدلی، نه آنچه را که کاخ نشینان اسلام پناه در درست و بال دارند.
پس چه چیز؟
بستههایی از اجناس روزمره که بیشتر اوقات، خود نیز نمیدانستند که
در درون آنها چیست.
چای. از بوی آن دانستیم.
گاهی هم نوعی نوشیدنی که در بیرون از کشور تازی زدهی ما، در هر
کوی و خیابانی میتوان بسادگی خرید.
و از این قبیل.
برای آنکه لقمه نانی به خانه ببرند.
خانهای که مادر و خواهر و همسر و فرزندان در آن به انتظار و
اضطراب نشسته بودند.
برای آنکه برای فرزندانشان لباسی و کیف و کتابی بخرند.
فرزندانی که همواره در کودکی خود، دلنگران بازگشت پدر هستند.
آیا باز خواهد گشت؟
و
هرازگاهی هدف گلوله.
هدفی آسان و بیدفاع.
گلولهی مزدوری.
گلولهی ابلهی.
گلولهی نادانی.
مزدور، اگر سلاح بدوش آخوندهاست. مزدوری یعنی انجام دادن کاری به
ازای دریافت مزدی. مهم نیست که آن کار چه باشد. مهم اینست که انجام
شود و پول دریافت گردد.
ابله، اگر گمان میکند که سرباز وطن است و دارد از مرزهایش حراست
میکند و
اگر نمیداند که مرزهای کشورش را در جایی دیگر دریدهاند و دارند
سرزمینش را غارت میکنند.
اگر او سرباز وطن است پس چرا در آنجا که باید، از مرزهای کشورش
دفاع نمیکند؟
چرا در مقابل اعدامها، شکنجهها، غارتها، اختلاسها، کتک زدن زنان
به اتهام آخوند ساختهی بی حجابی، و صدها دیگر، سرباز وطن نیست؟
وطنش را آن کولبری که اگر شغلی داشت، هرگز خود را به چنین دشواری
نمیانداخت، به خطر انداخته است؟
به کدام خطر؟
جرم عبور از مرز مرگ است؟
در کدام قانون؟
نادان، اگر در حد این صحبتها نیست.
بسیار دشوار است دگرگون کردن نادانی که خود برگزیده است که نادان
بماند و گاهی نشدنی.
کولبرها!
بچهها مراقب خودتان باشید.
نه برای خودتان که شاید دیگر اهمیتی به آن ندهید.
برای همانها که در اضطرابی تمام نشدنی، بازگشت شما را به انتظار
نشستهاند.
دنیایی که بی انتخاب به آن آمدهایم، بی رحم است.
در دستان سرمایه.
در دستان زور.
در دستان سلاح.
در دستان فریب.
در دستان خیانت.
در دستان دین فروشی.
در دستان خرافه پرستی.
در دستان نادانی.
در دستان حماقت.
در دستان روزمرگی چندش آور.
آنگاه که آماج گلوله شدید و رفتید،
دیگر نه فرتورهایتان در دنیای مجازی،
نه دست بدست شدن خبر رفتنتان،
و نه نوشتههای من و دیگران،
به کاری نخواهند آمد.
پس تا آنگاه که چنین است،
مراقب باشید.
شاید روزی چنین نباشد.
تنها شاید.
بهداد محبی
04-10-2018
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فرتور:
عظیم احمدی ۴۲ ساله از ساکنان منطقه نوسود کرمانشاه.
وی در یازدهم مهر ماه سال جاری در کوهستان سونی هدف گلوله قرار
گرفت و به حال خود رها شد تا جان بسپارد.
________________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|