مقاله

 

 

تاریخ انتشار :15.09.2019



...بخشی ازمقاله ی *جلال آل احمد، «انقلاب اسلامی» و ما فراموشکاران تاریخ..

مینا اسدی

اسماعیل نوری علا ، در یکی از « جمعه گردی » هایش، به سفر ِحج ِخود ( در زمستان سال ۱۳۵۳) می پردازد و مدعی است که « اشتیاق و کنجکاوی شخصی» ، محرک او برای عزیمت به حج بوده است . نوری علا ( با شرح سفر حج اش)در واقع، بر این واقعیت صحه می‌گذارد که او هم ( همچون برخی اهالی قلم آن سال‌ها) دست کم پیش از وقوع انقلاب اسلامی ، گرایش ِ مذهبی داشته است.
برای رفع هرگونه شبهه ، قول ِ ایشان را ، عیناً باز نویسی می‌کنم:


« آغاز زمستان ِ سال 1353 ... عازم عربستان سعودی شدم؛ با احوالی درست خلاف روحيات آدمی مثل آل احمد که تا شب پيش از سفرش به اين کشور، عرق تگرگی اش را زده بود و ماجراجويانه، بقول خودش، برای شرکت در «کنفرانس ساليانهء اسلامی» می رفت تا بتواند «برخاستن ملل مسلمان را عليه غرب» شاهد باشد و ببيند که از آن کنفرانس چه استفاده ای می توان برای برانداختن رژيم های سکولار ـ ديکتاتور منطقه، و بخصوص ايران، کرد.


من، بی هيچ شائبهء سياسی، و فقط از سر اشتياق و کنجکاوی، برای يافتن چيزی که زندگی شخصی ام را، که در گرماگرم پيدايش حزب زورکی «رستاخيز» شلوغ و بی هدف می نمود، سامان بخشد به اين سفر رفتم اما در بازگشت، چيزی جز حسرت و دل آشوبه و پوچی با من به وطنم برنگشت. «کنفرانس ساليانهء اسلامی» ،عمق بی خبری مردمی را نشانم دادکه، اسير مذاهب خود، و در غروری بی هويت، نه تنها از قافلهء تمدن و پيشرفت باز مانده بودند بلکه شتابان قصد دور شدن هرچه بيشتر از آن را نيز داشتند. و در دلم آل احمد را نفرين کردم که چنين سودائی را در دل نسل جوان مان هم کاشته بود. يعنی، من تنها به «حج» نرفته بودم تا خدا را پيدا کنم بلکه می خواستم در چنبرهء حيات بيهوده ای که با من در جهان می گشت خودم را نيز بيابم.»


من ( به دلایل عدیده ) قصد « چون و چرا » کردن با آقای نوری علا را ندارم. به رغم این باید بگویم که ایشان، در سطور بالا، برخی واقعیت‌ها را کتمان و حتی وارونه می کند. « نفرین» به آل احمد هم ، به گمان من ، چندان منصفانه نیست.


آل احمد ، در سال ۱۳۴۸ در گذشت و با مرگ او ، اتوریته و شخصیت تأثیرگذار اش نیز در سایه قرار گرفت. به علاوه، آقای نوری علا ( که اهل فکرت و بصیرت و از قضا قلمزنی تیز هوش و نکته سنج است ) از سال ۱۳۴۸ ، تا سال ۱۳۵۳ ،فرصت کافی برای باز اندیشی در مورد « اسلام ِ آل احمد » را داشته است.


من هم بر این باورم که رویکرد آل احمد به روحانیت و اسلام ( بعضاً )استفاده ی ابزاری از آن‌ها ، برای سرنگونی رژیم شاه بود .
آقای نوری علا می‌گوید :


با دیدن مراسم حج ، «عمق بی خبری مردم و دور شدن شتابانشان از قافله ی تمدن » برایم آشکار شد . از این رو ، سفر حج برایم ، « جز حسرت و دل آشوبه و پوچی »، حاصلی نداشت .


می‌پرسم : در این صورت ، آن مقاله ی معروف، با عنوان «اسلام واقعی که بت می‌شکند، نه آن‌که بت می‌آفریند! » ،که در گیرو دار انقلاب نوشته اید ، چه وجهی دارد ؟ مقاله‌ای که در دفاع جانانه از « حکومت اسلامی » و هشدار به « روحانیت سنتی» در پیوستن ِ عاجل به انقلاب اسلامی و تجلیل تام و تمام ، از « امام خمینی ِ بت شکن » ، قلمی شده بود.


(توضیح: امیر پیشداد، مولود خانلری، حسین ملک و حسین مهدوی ، در آذرماه ۱۳۵۷ ، نامه ی سرگشاده ای ، خطاب به « همه ی مبارزان جنبش مردم ایران » قلمی می‌کنند و در آن ، «نسبت به جهت گیری دینی و نقش روحانیون در انقلاب» ، هشدار می‌دهند. این نامه ی سرگشاده ، در آذر ماه ۱۳۵۷ ، در هفته نامه ی ایرانشهر (که به سردبیری شاملو ، در لندن نشر می یافت ) منتشر می شود . مقاله ی «اسلام واقعی که بت می‌شکند، نه آن‌که بت می‌آفریند! » - نوشته آقای اسماعیل نوری علا - در پاسخ به «تردید ها و هشدار ِ» این چهار تن ، در تاریخ ۲۳ آذر ۱۳۵۷ ، در همان هفته نامه ی ایرانشهر بازتاب می یابد. 14


زنده یاد مصطفی رحیمی نیز،همین تلقی را از آیت الله خمینی داشت : به « شیعی و شیعی زاده » بودن خود معترف بود. « دوام جامعه را بدون ركن معنویت و روحانیت محال »می دانست. به « رهبری خردمندانه » ی « امام خمینی » ، در تعارض با « رژیم سفاكی ... كه تمام دولت‌های روی زمین از غرب و شرق به تحكیمش می كوشیدند» ، ایمان داشت و او را، اجابت کننده ی آرزو ها و انتظارات سیاسی خود می‌ دید. به رغم این ، مصطفی رحیمی (در گیر و دار انقلاب )نامه ای سرگشاده، با عنوان "چرا با جمهوری اسلامی مخالفم" به آیت الله خمینی می‌نویسد،که در ۲۵ دی ماه ۱۳۵۷ ( یک روز پیش از خروج شاه از ایران ) در روزنامه آیندگان درج می‌شود . در بخشی از این نامه بخوانیم :


«روزنامه آیندگان، 15 ژانویه ۱۹۷۹
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر (حافظ)
نامه به امام خمینی
پیش از شروع مطلب باید عرض كنم كه نویسنده این نامه با فتواها و نظریات آنجناب در موارد زیر نه تنها كاملا موافق است، بلكه تبلیغ و پیشبرد آنها را وظیفه ملی و اجتماعی و معنوی خود می داند:
١ - تمام آنچه شما در مخالفت با رژیم غیرقانونی كنونی ایران فرموده اید.
٢- تمام آنچه شما در مخالفت با امپریالیسم امریكا و هر دولت امپریالیست دیگری گفته‌اید.
٣- تمام آنچه شما در مخالفت با سیاست شوروی و چین و هر دولت كمونیست دیگری اظهار داشته‌اید.
٤- تمام آنچه شما در مخالفت با دولت صهیونیستی اسرائیل و موافقت با حقانیت مبارزه مردم فلسطین فرموده‌اید. نكته آخر را از آن لحاظ می گویم كه من برخی از آثار سارتر را ترجمه یا تفسیر كرده‌ام. اما همچنان كه پیش از این نیز به صراحت گفته‌ام با نظر سارتر درباره اسرائیل بكلی مخالفم.
زائد است بگویم كه نویسنده این نامه، شیعی و شیعی‌زاده است. و نه تنها همواره احترام اصول ادیان و مذاهب را در نوشته های خود حفظ كرده است، بلكه به شرحی كه خواهد آمد دوام جامعه را بدون ركن معنویت و روحانیت محال می داند.


آنچه موجب شد این نامه را به عنوان آن جناب بنویسم احترام شدید من نسبت به شماست. احترامی بی شائبه، نه بر مبنای احساسات و قهرمان پرستی، بلكه بر مبنای تفكر . شما در وضع و حالی كه هیچكس دیگر نمی توانست ، هم سخنگوی ملت زجر كشیده ایران در برابر رژیم سراسر فساد كنونی شدید و هم صدای خود را در برابر دولت های بزرگ ستمكار بلند كردید. شما با رهبری خردمندانه خود پایه های رژیم سفاكی را كه تمام دولت‌های روی زمین از غرب و شرق به تحكیمش می كوشیدند چنان به سرعت و شدت لرزاندید كه امروز چون منی قادرم این نامه را داخل كشور ایران بنویسم و به دست شما برسانم. در حالی كه تا چندی پیش محال بود هیچ كس حتی به بهای جان، حرف خود را بزند، زیرا پیش از آن كه حرفش به گوش مخاطب برسد به دست جلادان یا نابود شده بود یا سخنش در میان سلول های زندان گم می شد. اجازه می خواهم پیش از این در این باره چیزی نگویم و ادامه آن را به بعد موكول كنم، زیرا تجزیه و تحلیل همه این عوامل و سخن از شخصیت و تأثیر شما فرصتی دیگر و بیشتر می‌خواهد...». 15
همانگونه که در بالا گفته شد، انگیزه ی اصلی آقای مصطفی رحیمی ، در نو
شتن این نامه ، مخالفت با نام « جمهوری اسلامی» ، به عنوان رژیم جایگزین نظام شاهنشاهی بود.


نمونه ی دیگر:
دکتر رضا براهنی ( نویسنده و منتقد معروف ادبی) از دوستان بسیار نزدیک آل احمد بود. بخشی از رساله ی « غربزدگی » ، نخستین بار در « کیهان ماه » ، به سر دبیری دکتر براهنی نشر عام یافت ،که سبب ساز تعطیل آن شد. براهنی قلمزنی اندیشمند، تیز هوش و صاحب ِ بصیرت است . با این همه ،در موارد بسیاری ( از جمله باور به ایده ی « غربزدگی »‌ و «اسلام مداری» ) متأثر از آل احمد بود. دکتر براهنی ( تا آنجا که به دانسته‌های من بر می‌گردد) از «مُد روز» تبعیت نکرد و ( بر خلاف بسیاری از اسلام مداران دیروز ) در تخالف با جمهوری اسلامی ، به اسلام ستیزی کشیده نشد؛ قلم به نفی و انکار و تحقیر ِ آل احمد نیز ، تیز نکرد.
دکتر براهنی ( در حول و حوش سال ۱۳۴۸ ) می‌نویسد:
« موقعی که تاریخ نهضت اسلامی از صورت انتخاب رهبر به وسیله ی امت و جماعت، به سوی موروثی بودن گرایش پیداکرد، و موقعی که در سیستم حکومت اسلامی ، یکی از ارکان بنیادی اجتماع، یعنی خلافت انسان بر روی زمین متزلزل گردید، و موقعی که در نتیجه ی این تحول و تحولات ضد اجتماعی دیگر، حکومت زور و ستم، به جای سیستم حکومت عادل ترین فرد از افراد اجتماع تثبیت شد، تاریخ کشورهای اسلامی از تحرک صدر اسلام خالی گردید و قهراً به سوی موقعیتی ایستا و منعقد رانده شد. » 16 ( در اینجا، انگار صدای دکتر شریعتی به گوش می رسد.)
و درجای دیگر می‌ نویسد :
«اسلام، معتقد به احکام متحجر فقهی نیست. بلکه معتقد است که می‌توان از طریق اجتهاد، فقه اسلامی را از دینامیسم و انعطافی برخوردار کرد که بتواند در شرایط زمانی و مکانی مختلف از عهده ی حل و فصل امور و مسائل محتلف بر آید». 17
همانگونه که گفتم، دکتر براهنی، از باورمندان به « غربزدگی » بود و خود معترف است که ( در این مورد ) چشم به رساله ی « غربزدگی » آل احمد داشته است.در نمونه‌های زیر، انگار سطرهایی از رساله ی « غربزدگی» را مرور می کنیم:
«سر مشق ما در طول این پنجاه - شصت سال گذشته، انسان رو به زوال غربی بوده است و تازه ما حتی در تقلید از غرب هم عقب‌مانده ایم. یعنی موقعی که غربی، نهضت کرامولی قرن هفدهم را پشت سر گذاشته بود، ما دو سه قرن بعد ،تقلید ناچیزی از آن کردیم. 18
« و حالا نگاهی کنیم به ذهن یک جوان بیست ساله ی امروز ایرانی و ببینیم از ایرانی و شرقی بودن در او چه مانده است. با قیافه‌اش کاری نداریم که کاملاً غربی است. می‌خواهیم ببینیم در ذهن او چه می‌گذرد.بر زبان او دو سه تصنیف اراجیفی می‌گذرد، از گوگوش و ویگن و امثالهم...» 19
ارائه ی این نمونه‌ها ، به قصد نشان دادن فضای فکری و فرهنگی مسلط آن سال‌ها ست.


نمونه ی دیگر:
در همان سال‌های مورد گفت و گو ، آقای عباس پهلوان ( سردبیر وقتِ مجله ی روشنفکری ِ فردوسی ) به «مشهد الرضا» سفر می‌کند. ره آوردش از این سفر ( به تقلید از « خسی در میقات ِ» آل احمد ) سفرنامه ای با عنوان ِ« یا ضامن آهو » است ، که در چند شماره ی مجله ی فردوسی درج می‌شود. (این را هم گفته باشم که آقای عباس پهلوان، از مقلدین « نثر» آل احمد بود. )
نمونه ی دیگر، از توجه اهل قلم ایران ، به «اسلام» :
زنده یاد احمد محمود ، رمان معروف و موفقی به نام « داستان یک شهر » دارد. این رمان، نخستین بار در سال 1360 شمسی چاپ شد.
بخشی از این رمان، روایت ِ گزارشگونه ای است از لو رفتن سازمان افسران حزب توده ( در شهریور ۱۳۳۳) و دستگیری، شکنجه و تیرباران شدن عناصر کلیدی آن سازمان.
راوی داستان، که ( در همان زمان، همراه ِ دوازده نفر دیگر از دانشجویان عضو سازمان نظامی حزب توده دستگیر می‌شود) در بخشی از روایتی که از درون زندان لشکر دو زرهی به دست می دهد، به یکی از این دانشجویان، به نام « اسلام » می پردازد، که ناگهان ، به لحاظ عقیدتی متحول و « اسلام پناه » شده است.تسبیح می اندازد، نماز می گزارد و ( بی هیچ قرینه ای از سابقۀ مذهبی ) ادعیه های مذهبی را، بی خطا و از بر می‌خواند.گوشه ای از این روایت را ، از کتاب » داستان یک شهر« ، بازنویسی می‌کنم.
« رفیق اسلام » ،که مسلمان شدنش از سوی برخی همبندان توده‌ای اش، با اعتراض و ( دست کم) با تعجب رو به رو شده است، در دفاع از خود می‌گوید:
« قصد کردم که نماز بخوانم و می‌خوانم … چون احساس می‌کنم که پشتم خالی شده … احساس می‌کنم که به یه چیز احتیاج دارم که بهش پناه ببرم ،که بهش تکیه بدم و اون چیز باید بزرگ باشه ،که قابل اطمینان باشه ،که بتونم با خیال راحت بهش تکیه بدم...هوا تازه تاریک شده است...اسلام دارد نماز می خواند. قنوت را بلند می‌خواند. سبحان الله رب السموات السبع و رب الارضین السبع … » 20
نمونه‌هایی از این دست ، در ادبیات معاصر ایران ( اعم از شعر و رمان و جنگ‌های دانشجویی آن سال‌ها) کم نیست و می‌تواند مواد لازم را، برای یک تحقیق درست و حسابی ( در این زمینه ) به دست دهد.
علی میرفطروس ، یکی از « چپ های رادیکال ِ » پیش و پس از انقلاب و از شیفتگان آل احمد بود. ارادت و دلبستگی او نسبت به آل احمد در حدی بود که شماره دوم « جُنگ سهند»‌ را به او تقدیم کرد. بهتر آن است حکایت را ، از قلم آقای شمس لنگرودی ( در کتاب « تاریخ تحلیلی شعر نو ») بخوانیم :
« مشهور ترین جُنگ سیاسی نیمه ی دوم دهه چهل و دهه ی پنچاه، جُنگ سهند بود. سهند، در دو شماره ، به همت دانشجویان تبریز، به سردبیری علی میرفطروس منتشر شد و علناً مدافع خط چریکی بود [... ]شماره ی دوم سهند، مدت کوتاهی پس از حادثه ی سیاهکل [ با نامی دیگر] در بهار سال ۱۳۵۰ منتشر [و به آل احمد تقدیم شد]...در صفحه ی اول ِ شماره ی دوم سهند از زبان جلال آل احمد می‌خوانیم که : قلم این روزها برای ما شده یک سلاح، و با تفنگ اگر بازی کنی، بچه‌های همسایه هم که به تیر اتفاقیش مجروح نشوند، کفتر همسایه که پر خواهد کشید...و بریده باد این دست اگر نداند که این سلاح را کجا به کار باید بُرد.» […] پایانه ی [شماره دوم جنگ سهند ]، مطلبی دارد ،تحت عنوان « و تتمه » ، به قلم علی میرفطروس. او در بخش‌هایی از مقاله اش می‌نویسد : روزهای سخت و سیاهی را گذرانیده ایم ، روزهایی که اضطراب و اضطرار را تا ناکجاهایمان می نشاند و سیاهی، سیاهی – و « ظلمت» - تمام چیزی بود که ما را می نواخت و بر دیدگان ما می‌نشست[...] این وجیزه [ یعنی ، همین شماره دوم جنگ سهند ] ادای دین « ناتمام » ی است به [ جلال آل احمد ]،انسانی که درد مجسم روزگار مان بود – و شرف، و شهامت را جلالت و اعتباری - ...در آنجایی که « پهلوان » پنبه های وطنی [ منظور عباس پهلوان ، سردبیر مجله فردوسی است 21 ]رجاله ها و شوالیه های مطبوعاتی مان بر مسخ و تحریف واقعیت‌های گزنده ی موجود افتخار نموده و با شمشیرهای چوبین قلم هاشان از « خاستن » ، تا « خواستن » سقوط کرده‌اند...[جلال آل احمد ] به رذالت گسترده ی زمان خویش پشت نمود و قلم را تا مرز یک سلاح – سلاح شور و بیداری – در ویرانی ارزش‌های کاذب و پوشالی، عزیز و گرامی داشت، ...نه چون « رسول » های بی رسالت [ منظور رسول پرویزی ، نویسنده معروف کتاب‌ شلوار های وصله دار است، که از حزب توده برید و به اسدالله علم پیوست و از نزدیکان او شد] قلم را تا حد کشکول مداحی – و دریوزگی – تنزل داد و نه هرگز به سان جمال زاده های گرمخانه نشین [ منظور ،محمد علی جمال زاده است] ، به برج عاج های آنچنانی دل بست . و سر انجام اینکه :در کوره راهی که هرگوشه اش را « چاه » های ویلی تعبیه دیده اند، برای بلعیدن ارزش‌های عالی انسانی ، « پیرمرد [ آل احمد]چشم ما بود » و ... ». 22


علی میرفطروس ، پس از تغییر موضع سیاسی ، آل احمد ِمحبوب و مراد ِ آن سال‌های خود را ( نه به پرسش ونقد ، بلکه) به لجن کشیده است..

facebook

 

________________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد