مقاله

 

 

تاریخ انتشار :29.06.2016


قطر و طرح اخوان المسلمین

آلن شویه Alain Chouet

ترجمه : حمید محوی



به استناد افشاگریهای رئیس پیشین اطلاعات و امنیت فرانسه آلن شویه Alain Chouet، عربستان سعودی و قطر جنبشهای جهاد طلبِ سلفی مذهب (از جمله القاعده) (1) را تأمین ملی کرده و به آنها جنگ افزار تحویل داده اند تا ایدئولوژی وهابی را به پیروزی برسانند، و بر اساس این امر از طرح به قدرت رساندن اسلام سیاسی در جهان عرب و مسلمان پشتیبانی کرده اند. قطر این طرح سیاسی را (2) به شکل الگوی ایدئولوژیک اخوان المسلمین و به پشتیبانی معنی دار دلارهای حاصل از فروش گاز صادر می کند. یعنی الگوئی که خیلی به راحتی با افسارگسیخته ترین تعبیر سرمایه داری نئولیبرال سازگار است و از سوی واشنگتن تبلیغ می شود.

نئو محافظه کاران در ایالات متحده به این علت که تمایلات مذهبی را برای طرح ترسیم مجدد خاورمیانه خیلی مناسب می بینند از رژیمهای سلطنتی وهابی در این طرح پشتیبانی می کنند. برای اجرای چنین طرحی، نیازی نیست راه خیلی دوری برویم. خیلی ساده مؤثرترین ترفند قدیمی را به کار می بریم یعنی تحریک اختلافات و مداخله به هدف تسلط بر طرفین و تسخیر سرزمین ها، یعنی استراتژی قدیمی که دست کم به قدمت امپراتوری روم است :

divide ut regnes یا divide et impera (اختلاف انداختن برای فرمانروائی کردن). بی هیچ احساس گناهی، برای قدرتمندان و حاضر به یراق های جنگ طلب، در چنین روندی فقط منافع، رؤیای فتح و فرمانروائی می تواند اهمیت داشته باشد، همین و بس!

از قرن نوزدهم تا کنون موضوع ژئواستراتژیک مرکزی ثابت باقی مانده و همانی ست که بود : کنترل اوراسیا، چهار راه ژئو استراتژیک بین سه قاره یعنی منطقه ای که بخش مهمی از ثروتهای جهان در آنجا انباشت شده است. به گفتۀ استراتژیست پر نفوذ ایالات متحده زیبیگنیف برژینسکی Zbigniew Brzezinski (مشاور امنیت ملّی در دوران جیمی کارتر)، کشور یا گروهی از کشورهائی که کنترل اوراسیا را بدست بگیرند، امتیاز کنترل جهان را بدست خواهند گرفت. برژینسکی این نظریه را در کتاب «شطرنج بزرگ، آمریکا و بقیۀ جهان» مطرح کرد که در سال 1997 منتشر شد. نزدیک 20 سال پیش او این نظریه را به روشنی مطرح کرد و از آن تاریخ دولتهای ایالات متحده گرچه با تمایلات متنوع سیاسی ولی همین راهکار را به کار بستند : « از این پس آمریکا یگانه ابر قدرت جهان است، و اوراسیا صحنۀ مرکزی جهان. به همین علت، تقسیم قدرت در قارۀ اوراسیا از اهمیت فوق العاده ای برای ابر قدرت آمریکا در جهان و تاریخ آیندۀ ایالات متحده برخوردار است. [...] از این پس آمریکا نقش داور را در اوراسیا بازی می کند، و هیچ مسئلۀ مهمی بدون نظارت این کشور نمی تواند راه حلی داشته باشد و یا خلاف منافع ایالات متحده به نتیجه رسد. طول عمر و ثبات برتری ابر قدرت آمریکا در جهان کاملاً به شیوۀ کاربست ترفند و یا جلب رضایت بازیگران اصلی جغرافیای راهبردی حاضر روی صفحۀ شطرنج اوراسیا و به آنانی بستگی دارد که قادر به مدیریت محور جغرافیای سیاسی کلیدی این منطقه هستند (3)».

برژینسکی به هیچ وجه اهداف سیاست خارجی ایالات متحده را پنهان نمی کند، یعنی سیاستی که دور محور « نظم نوین بین المللی به قیومیت آمریکا تنیده شده است(4)».

چند سال پس از انتشار « شطرنج بزرگ»، حملۀ تروریستی به دو برج مرکز تجارت جهانی و پنتاگون، برای دولت ایالات متحده بهانه ای را که مدتهای مدید انتظارش را می کشید فراهم کرد و تحمیل لایحۀ میهن دوستی موجب شد که شهروندان ایالات متحده زیر کنترل حفاظتی شدید قرار گیرند. حملۀ تروریستی 11 سپتامبر 2001 بهانۀ مناسبی شد برای مداخلۀ ایالات متحده در افغانستان (2201) و عراق (2003)، و سپس راه اندازی جنگ بین المللی علیه تروریسم. چنین رویدادهائی برای گروه های صنعتی نظامی بیشتر به رؤیا شباهت داشت و اکنون می توانستند با رحمتی که از آسمان بر آنان نازل شده بود، جیبهایشان را پر کنند.

در چنین وضعیتی بود که در سال 2003، طرح ترسیم مجدد جغرافیای سیاسی خاورمیانه روی میز استراتژیستهای مرکز فرماندهی ارتش ایالات متحده قرار گرفت. این طرح فتح از طریق تقسیم بندیهای مذهبی در کشورهای عربی در قالب « طرح خاورمیانۀ بزرک» انتخاب شد (« Greater Middle East »). البته این طرح از آسمان نیافتاد، بلکه تنظیم آن در خطوط کلی ناظر به نظریۀ راهبردی در زمینۀ جغرافیای سیاسی بود که قویاً از دیدگاه روزنامه نگار اسرائیلی اودد ایون Oded Yinon در سال 1982 تأثیر پذیرفته بود :

« استراتژی برای اسرائیل در سالهای 80 » (« Une stratégie pour Israël dans les années 80 » ) مقاله در روزنامۀ کیوونیم Kivunim شمارۀ 14 فوریۀ 1982 توسط « سازمان جهانی صهیونیسم» World Zionist Organization (5) منتشر شد.

اودد ایون فقط روزنامه نگار نبود، بلکه کارمند وزارت امور خارجۀ اسرائیل نیز بود. در آن دوران دربارۀ قطع عضو مصر، لیبی، سودان، لبنان، سوریه و عراق در رابطۀ مفصلی با موضوع تضمین امنیت اسرائیل نظریه پردازی می کرد. 30 سال پیش از آغاز جنگ علیه سوریه، اودد ایون نوشته بود :

«فروپاشی سوریه و عراق به مناطق مشخص بر اساس شاخصهای قومی یا مذهبی، چنین هدفی در دراز مدت باید برای اسرائیل در اولویت قرار بگیرد، نخستین گام تخریب قدرت نظامی این دولتهاست [...] ساختار قومی سوریه این کشور را در معرض تجزیه قرار می دهد و می تواند به ایجاد دولت شیعه در طول ساحل، و دولت سنی در منطقۀ حلب، و یک دولت دیگر در دمشق بیانجامد، دروزها نیز شاید بخواهند دولت خودشان را تشکیل دهند، احتمالاً شاید روی بلندیهای جولانِ ما، در هر صورت در حوران در جنوب غربی سوریه و شمال اردن. چنین دولتی برای ما در دراز مدت ضامن صلح و امنیت در منطقه خواهد بود. ما از هم اکنون به این هدف دسترسی داریم. عراق با ثروت سرشار نفتی، طعمۀ منازعات داخلی در خط آتش اسرائیل است. برای ما تجزیۀ عراق بیشتر از سوریه اهمیت دارد، زیرا این عراق است که در کوتاه مدت به شکل جدی اسرائیل را تهدید می کند [...]. جنگ بین سوریه و عراق برای فروپاشی این کشور مساعد خواهد بود، پیش از آن که برای حملۀ گستردۀ به ما آماده شود. هر گونه زد و خورد بین عربها به نفع ما خواهد بود و وقت فروپاشی را تسریع خواهد کرد. (6)».

در سال 1996 گزارش « A clean break : a new strategy for securing the realm » که به نخست وزیر اسرائیل بنیامین نتانیاهو تحویل داده شد، همین نظریات را دوباره مطرح می کرد. از جمله سرنگونی صدام حسین، و به همینگونه بر پا کردن جنگ نیابتی در سوریه. این گزارش توسط یک گروه تحقیقاتی در چهار چوب اتاق فکری اسرائیلی - و – آمریکائی به نام Institute for Advanced Strategic and Political Studies به مدیریت مقام بلند پایۀ قدیمی وزارت دفاع ایالات متحدۀ آمریکا، ریچارد پرل Richard Perle تهیه شده بود.

به گفتۀ بهار کیمیونگور، استراتژهای ایالات متحده در سال 2000 طرح خاورمیانۀ بزرگ را باز بینی کردند و « در سال 2003 برای نخستین بار طی گردهمآئی نئو محافظه کاران در مؤسسۀ آمریکن اینترپرایز American Enterprise Institute آشکار شد. [این نظریه] در سال بعد، طی گردهمآئی کشورهای گروه 8 در Sea Island در ساحل آتلانتیک جیورجیا، نامش تغییر کرد و تبدیل شد به «همکاری برای پیشرفت و آیندۀ مشترک با خاورمیانۀ بزرگ و آفریقای شمالی» (7) (8).

دستورالعملِ این نظریه خیلی ساده است : تحریک و راه اندازی « انقلابهای صلح آمیز » در کشورهائی که دولتهایشان نافرمانند (یعنی : ناسیونالیست، سوسیالیست، مارکسیست، پان عربیست، ضد امپریالیسم، چند قطبی گرا، طرفدار روسیه، طرفدار ایران، طرفدار چین...). سرانجام با تجزیه و تقسیم کشورهای عربی و ایجاد تعدادی کشورکوچک متخاصم (در جدال مستمر با یکدیگر)، تا برای امنیت اسرائیل و منافع شرکتهای چند ملیتی خارجی خطر چندانی وجود نداشته باشد.

این « انقلابهای به اصطلاح خود جوش» (مترجم : مثل انقلاب سبز در ایران) که گرچه بار فراخواستهای قانونی مردم را حمل می کند، با وجود این می توانند جهت دهی شوند یا به نفع طرحها و منافع بنیادها و مؤسسات ایالات متحده به کار بسته شوند « فرصتهای تازه برای آزادی و دموکراسی »، از بین این بنیاد ها میتوانیم به تعدادی از آنها اشاره کنیم :

بنیاد ملی برای دموکراسی National Endowment for Democracy (NED)، خانۀ آزادی Freedom House (9)، انستیتو آلبرت آنشتاین Albert Einstein Institution (10)، بنیاد جامعۀ باز Open Society Institute (11) یا شورای روابط خارجی Council on Foreing Relations (12). بهار کیمیونگور نشان داده است که چگونه دولت بوش گروه های فشار در سوریه را تأمین مالی کرده که هدف اعلام شدۀ آنان سرنگونی بشار اسد و ایجاد دولت اخوان المسلمین (هم پیمان با منافع غربی) بوده است. (13)

بهار کیمیونگور دربارۀ « بهار عرب » می گوید نام بی مسما برای روندی است که از سال 2011 آغازشد، باید دانست که مأموران آمریکائی در جریانهای معترض تونسی و مصری نفوذ کرده بودند (14)». آموزش قبلی مخالفان سایبری و دیگر فعالان عرب آموزش دیده و یا تازه آموزش دیده و یا در حال فراگیری حرفۀ فعال سیاسی اجتماعی به مدد اعضای مرکز پژوهشی برای کاربست روش بدون خشونت انجام گرفت (Centre for Applied Non Violence)، بودجۀ این برنامه را سازمان سیا از سال 2007 تأمین مالی می کرد (15). مرکز پژوهشی برای کاربست روش بدون خشونت (یا غیر خشونت آمیز)(CANVAS) سازمانی است که در سال 2004 به کوشش اسلوبودان دینوویچ Slobodan Djinovic و سرجا پوپوویچ Srdja Popovic بنیانگذاری شد که جنبش صربی به نام « اتپور» OTPOR (مترجم : به زبان صربی به معنای مقاومت است. به پشتیبانی بنیاد ملی برای دموکراسی و میلیاردر آمریکائی جرج سوروس Georg Soros). اتپور به اعتراف بنیانگذار آن ایوان مارویچ Ivan Marovic (16) توسط سازمان سیا و برخی بنیادهای ایالات متحده که پیش از این نام بردیم پشتیبانی مالی می شد. همین جنبش بود که رئیس جمهور میلوسویچ را در 5 اکتبر 2000 در صربستان سرنگون کرد و سپس آموخته هایش را در کشورهای اروپای شرقی که نزدیک به روسیه تلقی می کرد به اجرا گذاشت. بر این اساس بود که دایرۀ « انقلابهای رنگی » شروع شد ( « سال 2003، انقلاب گلهای سرخ » در گرجستان، 2004 « انقلاب نارنجی » در اوکراین، 2005« انقلاب گلهای لاله » در قرقیزستان، 2005 « انقلاب سدر » در لبنان) ( مترجم : چگونه می توانیم جنبش سبز در سال 2009 در ایرانی را بحساب نیاوریم؟) و بهار عرب چیزی نیست بجز تداوم و گسترش همین انقلابهای رنگی در خاورمیانه و آفریقای شمالی. کل این روند زیر چشمان با دقت وزارت امور خارجه و بنیادهای ایالات متحده در پیوند با دستگاه سیاسی و نظامی ایالات متحده (17). علاوه بر این باید یادآور شویم که « قطر بزرگترین پایگاه نظامی فرامرزی ایالات متحده را در خود جای داد و هزینۀ ساخت آن را نیز به عهده داشته است (18).

این استراتژیِ که بی ثبات سازی و بالکانیزاسیون خاورمیانه را هدف گرفته بود در برخی نوشته ها « دکترین بوش » نیز نامیده شده است. چنین رویکردی به ایالات متحده اجازه می داد تا از تشکل اتحادیه هائی که برای منافع و اقتدار جهانی اش خطرناک تلقی می کرد جلوگیری کند، مانند « اتحاد شیعیان » ایران، عراق، سوریه ، حزب الله لبنان (تولید و صادر کنندگان نفت) و اتحاد بلوک شرق یعنی (« RIC » ) روسیه، هند و چین. برای ایالات متحدۀ آمریکا تخریب این اتحادیه ها هدف اولیه را تشکیل می داد، ولی یگانه هدف نبود. هدف دوم جلوگیری از ظهور جنبش سوسیالیستی مداخله گر در امور اجتماعی و اقتصادی با تمایلات پانعرب که در عین حال می تواند برای گسترش زیربناها، آموزش عمومی و رهائی از قیومیت غرب از سیاست ناصر در مصر و یا مصدق در ایران الهام بگیرد، و چنین اموری در مجموع ( وقتی که بخواهد به واقعیت بپیوندد ) یعنی کابوسی وحشتناک برای قدرتهای ناتو.

قطر کشوری است که در این برنامۀ نئولیبرال برای ترسیم مجدد خاورمیانه و تخریب دولت ملتهای سوسیالیست لائیک و صدور الگوی وهابیت نزد اخوان المسلمین نقش اول را به شکل پراکنده در سراسر جهان به عهده داشته است. دیپلمات قدیمی اتیوپی محمد حسن (19) می گوید : « قطر کاملاً مثل عربستان سعودی می خواست با اتکا به گروه های اسلامگرا علیه نفوذ دولتهای ناسیونالیست منطقه اقدام کند. در خاور میانه یک سری رویدادها مانند از بین رفتن ناصر، غروب جریان انقلابی عرب یا سقوط صدام حسین موجب ایجاد فضائی خالی شد که پیامد آن فعال شدن رژیم های سلطنتی نفتی خلیج (فارس) بود. این رژیمها از هم اکنون می خواهند این فضای خالی را پر کنند و جایگاه پیشگام جهان عرب را بخود اختصاص دهند (20) »

فینیان کونینگهام Finian Cunningham پژوهشگر در مرکز مطالعات جهانی سازی در زمینۀ خاورمیانه و خاور آفریقا توضیح می دهد که چگونه « عربستان سعودی و به ویژه قطر رویدادهای سال [2011] در سوریه و لیبی را با پشتیبانی مالی و نظامی از مبارزان و پشتیبانی دیپلماتیک از « شورای موقت » در کنترل خود داشته اند (21)».

این پشتیبانی دیپلماتیک روی الجزیره به مثابه ایستگاه رسانه ای برای سیاست امور خارجی در قطر تکیه داشت. شبکۀ تلویزیون قطری با جانبداری از « شورشیان » لیبی و سوریه در چشم انداز سرنگونی معمر قذافی و بشار اسد، با سخاوتمندی تمام از رسانه دروغ برای خدمت به اهداف جغرافیای استراتژیک قطر استفاده کرد. شبکه های تلویزیونی کشورهای عضو ناتو نیز گزارشات و تصاویر را بی آن که از منابع آن اطمینان داشته باشند و یا آنها را در تلاقی با یکدیگر بررسی کنند ( یعنی روشی که جزء حداقل وظیفۀ هر روزنامه نگار حرفه ای و متعهد است) منتشر کردند، و بر این منوال، آگاهانه یا ناآگاهانه تبلیغات قطری را گسترش دادند. مدارکی که تحریفات و گزارشات مسموم الجزیره را ثابت می کنند بسیارند ( برای مثال، معرفی کردن زندانیان عراقی به جای یمنی ها، یا انتشار تصاویر شهر بصره در عراق بجای شهر مصراته در لیبی (22).

علاوه بر این، الجزیره درسطح گسترده ای در کشورهای اروپائی و به ویژه در فرانسه برای کسب حق انتشار مسابقات قهرمانی باشگاه ها (لیگ قهرمانی) در فصول مسابقات طی 2012 تا 2015 را خریداری کرد(23). بطور کلی تر، نزدیکی فرانسه و قطر به نیاز استراتژیک قطر پاسخ می گوید که دائماً در جستجوی راهی برای افزایش نفوذ اخوان المسلمین در بطن دولتها و دستگاههای دیپلماتیک کشورهای غربی ست. دلارِ گازی به ازای نفوذ در زمینۀ جغرافیای سیاسی، یعنی راهکاری که نامش « بُرد – بُرد » است.

ولی برای درک عمیق استراتژی اخوان المسلمین که در جهان عرب و مسلمانِ امروز، باید به منشأ این جنبش بازگردیم. فرقۀ برادران مسلمان در سال 1928 در شمال شرقی مصر توسط آموزگاری به نام حسن البنا بنیانگذاری شد. هدف اصلی او بدست آوردن آزادی کشورش از استعمار فرهنگی بریتانیا بود و برای اسلام اجتماعی تبلیغ می کرد. بر اساس این امر، « به باور او مصر در صورتی که به ارزشهای اسلامی و اخوان المسلمین روی بیاورد می تواند از استعمار غرب رهائی یابد، به سخن دیگر از دیدگاه او طرح اسلامی سازی کشور می توانست در چشم انداز پیشرفت و تولد مجدد عرب محقق شود (24)». پس از مرگ حسن البنا (در سال 1949 به قتل رسید) و کودتای « افسران آزاد » ( انقلاب 1952)، « تنش شدیدی بین ناصر و اخوان المسلمین به وجود آمد. سوء قصد به جان ناصر در سال 1954 به این فرقه نسبت داده شد که متعاقباً موجب ممنوعیت آن گردید. اغلب اعضای این گروه به زندان و یا تبعید محکوم شدند، به ویژه به عربستان رهسپار شدند، یعنی کشوری عقب افتاده، محافظه کار و مساعد برای قدرتهای غربی (25) ».

پس از مرگ ناصر در سال 1970، انور سادات به ریاست جمهوری مصر رسید. انور سادات می خواست خط مرز خود را از رئیس جمهور پیشین تفکیک کند، از همین رو برای «مبارزه علیه میراث ناصری در سطح ایدئولوژیک» (26)، فرقۀ اخوان المسلمین را به مثابه ابزار به کار بست. برای تحقق چنین راهکاری، « سادات از مذهب استفاده کرد. ابتدا افشاگریهائی دربارۀ اختناق و سرکوب ناصری علیه اخوان المسلمین منتشر کرد. سپس، خود را به مثابه مردی خداشناس و مسلمانی پارسا معرفی کرد. [...] در نتیجه نظریه ای که دیکتاتور مصری را برای جلوگیری از گسترش اسلامگرائی ضروری می دانست اسطوره ای بیش نبود. در واقع اسلامگرائی یکی از قطعات اساسی نظام بود و فقط نظم پلیسی را توجیه می کرد، یعنی همان نظم و ساز و کاری که غرب از آن پشتیبانی می کرد. [...] برنامۀ اخوان المسلمین به قلم سلسه مراتب روی دوم سکۀ نظام تمامیت خواهی را نشان می داد که از پشتیبانیهای امپریالیسم برخوردار است. برنامۀ اجتماعی و اقتصادی نزد این فرقۀ اسلامگرا به هیچ وجه پیش رو و ترقی خواه نیست و فقط برای سرمایه داری افسارگسیخته، مبادلات آزاد تبلیغ می کند و پیش از این نیز علیه جنبشهای کارگری و دهقانی موضعگیری کرده است... کوتاه سخن این است که جبهۀ بسیار مناسبی را برای امپریالیستها تشکیل داده اند تا به بهره برداری از مصر ادامه دهند (27)». یعنی جبهه ای که امروز بسیاری از کشورهای عربی را تهدید می کند...

فرقۀ اخوان المسلمین که هدف رسمی آن تجدید خلیفۀ اسلامی ست، رؤیای اتحاد پان اسلامیست را در سر می پروراند. با وجود این، در بطن رژیمهای سلطنتی وهابی خلیج (فارس) اختلافاتی وجود دارد و مهمترین شکاف بین استراتژی سعودیها (که گروه های سلفی جهاد طلب را تأمین مالی می کند) و قطریها (که با کارت اسلام سیاسی یعنی با اخوان المسلمین بازی می کنند) دیده می شود. اخوان المسلمین حتا در چندین کشور مثل مصر، عربستان سعودی و امارات متحدۀ عربی به مثابه گروه تروریستی ممنوع اعلام شده است.

در مقاله ای به تاریخ نوامبر 2012، روزنامه نگاری به نام آلن گرش Alain Gresh دربارۀ رقابت بین قطر و عربستان سعودی مطالبی نوشته است (28). در سال 2002، شاهزادۀ نایف از خاندان سعود با پرخاشگری به اخوان المسلمین می گوید : « اخوان المسلمین باعث و بانی اغلب مشکلات در جهان عرب هستند و تا کنون خسارات بسیاری به عربستان سعودی وارد آورده اند. ما خیلی از این گروه پشتیبانی کردیم و آنان جهان عرب را تخریب کردند (29)».

آلن گرش در تحلیل علت رویگردانی سلطنت سعودی از اخوان المسلمین می گوید که در واقع فرقۀ اخوان المسلمین برای سلطنت مشروطه مبارزه می کنند و می خواهند آن را بر اساس انتخابات آزاد پایه ریزی کنند، یعنی ساز و کاری که مستقیماً رژیم سطنتی خاندان سعود را تهدید می کند. اینگونه بنظر می رسد که « در سالهای 2013-2011، توفیق اخوان المسلمین در کل منطقه و چشم انداز سازمانهائی که خواهان اسلام و در عین حال رأی همه شمول مردم بودند به شکل دراز مدت در امور جاری جا افتاد و موجب دستپاچگی ریاض شد. و از مصر تا یمن، رژیم سعودی ضد انقلاب و ضد حمله ای را سازمان داد که تا کنون با موفقیت عمل کرده است (30) ».

با وجود این، چند سال بعد و پس از « فروپاشی اخوان المسلمین در مصر»، بنظر می رسد که عربستان سعودی موضع گیری خود را تغییر داد و به شکل پیشبینی ناپذیری برای ایجاد جبهۀ مشترک علیه دشمن مشترک رژیمهای سلطنتی وهابی به قطر نزدیک شد : دشمن مشترک در اینجا یعنی ایران. « از این پس مهمترین هدف آنان مهار تهدید ایران در عراق، سوریه، لبنان، فلسطین و یمن است. برای مقابله با ایران در عین حال جبهه ای متشکل از اهل سنت را نیز علیه از دین برگشتگان شیعه مذهب سازماندهی کرده اند (31)».

« با توافقات هسته ای بین 1+5 و ایران در چشم انداز انبساط بین واشنگتن و تهران» این رویکرد تسریع شد و « رژیم سلطنت موروثی خاندان سعود را به جستجوی راههای جدید گفتگو با اخوان المسلمین واداشت، البته با حفظ جانب احتیاط ولی با قاطعیت (32). حاصل این سیاست جدید در سوریه « به رهبری آنکارا و با کمک قطر، جنبشی در راستای اتحاد نیروهای اسلامی در بطن ارتش فاتح بسیج شد، اتحادی که متشکل از اخوان المسلمین و جبهۀ النصره شاخۀ القاعده در سوریه بود (33)».

ولی باید بپرسیم که قطر چگونه ایدئولوژی اخوان المسلمین و ارتقاء طرح الگوی مذهبی را صادر می کند؟ البته روشن است که این کار را با پول انجام می دهد. سبد مالی که غالباً از تولید و صادرات گاز موجود در کشور بدست می آید. این کشور بسیار کوچک که به سختی 11000 کیلومتر مربع وسعت دارد چهارمین تولید کنندۀ گاز طبیعی، و نخستین صادر کنندۀ گاز مایع در جهان است (4).

قطر به شکل گسترده در فرانسه سرمایه گذاری کرده است، به ویژه با صندوق سرمایه گذاری های امیر حاکم قطر Qatar Investment Authority (QIA)، دربخشهای کلیدی اقتصاد : امور مالی، حمل و نقل، دفاع (EADS)، امور ساختمانی (Vinci)، انرژی (توتال، سوئز آنویرونمان، وئولیا آنویرونمان)، و خرید ساختمان : هتلهای لوکس (مترجم : اسامی هتلها را به همان شکل لاتین باقی می گذارم) :

علاوه بر این صندوق حاکم قطر در سال 2011 به یکی از سهامداران اصلی گروه لاگاردر Lagardère تبدیل شد. ریاست صندوق حاکم قطر به عهدۀ تمیم بن حمد بن خلیفه آل ثانی است که از 25 ژوئن 2013 به مقام امیر قطر ارتقا یافت (عنوانی که معادل رئیس دولت است). علاوه بر این تمیم بن حمد بن خلیفه آل ثانی هفتمین حاکم از ثروتمندترین حکام جهان است (نزدیک 2،5 میلیارد دلار ثروت شخصی در سال 2015).

دیپلمات قدیمی اتیوپی محمد حسن درباۀ قطر می گوید «این کشور فقط از طریق پول وجود خارجی دارد. هر چیزی که قابل خرید و با ارزش باشد خریداری می کند : باشگاه فوتبال، رسانه های سیاسی، شرکتهای خارجی، آثار هنری، حفاظت نظامی و امثال اینها (35)». روزنامه نگار اریک لوزر Eric Leser اضافه می کند « مشغولیت دائمی قطر ادامه حیات است و بی وقفه در جستجوی متحد، خدمتگذار و هر گونه بازشناسی، دیپلماتیک، اقتصادی، مالی و ورزشی...می باشد. قطر مشاور، سرمایه گذار مالی، همکار و میانجیگر تقریباً همه است : ایالات متحده و اسرائیل، عربستان سعودی و ایران، مقامات فلسطینی، حماس، بریتانیا، فرانسه، سوریه، لبنان... (36)»

ولی « همکاری » فرانسه و قطر اگر به سرمایه گذاریهای عظیم قطر در فرانسه متوقف می شد یک جانبه باقی می ماند. از سوی دیگر فرانسه بهترینهایش را در زمینۀ دانش و فن آوری به قطر پیشنهاد می کند : برای مثال جنگ افزار. در سال 2015 امیر قطر 24 فروند هواپیمای جنگی رافال به فرانسه سفارش داد، یعنی خریدی به حجم 6،3 میلیارد یورو (37). علاوه بر این، « قطر با فرانسه قراردادهائی در زمینۀ دفاع به امضا رسانده است، در نتیجه فرانسه آموزش نفرات نیروی دریائی و پلیس قطر را تأمین می کند و بخش مهمی از تجهیزات نظامی از جمله میراژ 2000 به این کشور فروخته است (38)». شرکتهای چند ملیتی فرانسه نیز در قطر حضور دارند : توتال، شرکت گاز فرانسه سوئز، شرکت الکتریسیتۀ فرانسه، وئولیا، شرکت ونسی ( ساخت و ساز)، ار لیکید (یا ار لیکوئید، شرکت چند ملیتی فرانسوی)، گروه ارباس، تکنیپ ( شرکت خدمات نفت و گاز فرانسوی)...(39)

در زمینۀ امور سیاسی، نفوذ قطر در طبقۀ سیاستمداران فرانسوی، در کلیۀ طیفها و تمایلات سیاسی، بسیار قابل توجه است. در گروه دوستی بین فرانسه و قطر بیش از 50 نمایندۀ مجلس ملی حضوردارند (40). در 19 فوریه 2009، قطر رأی به یکی از قوانین فرانسه را بدست آورد که هواپیماهای قطر را از پرداخت مالیات معاف کرد(41). بر اساس این قانون «ارزش اضافی و درآمد سرمایه های انباشت شدۀ قطر یا «مؤسسات دولتی» به انضمام اموال خانوادۀ امیر در فرانسه را مشمول پرداخت مالیات نمی داند(42). مادۀ دیگری از این قانون می گوید که سرمایه گذاریها در زمینۀ ساختمان روی ارزش اضافی از پرداخت مالیات معاف است، و قطریهای مقیم فرانسه طی 5 سال از مالیات روی ثروت معاف هستند.

از بخش فرهنگی نیز رویگردان نبودند، زیرا قطر که به مثابه کشور فرانسوی زبان شهرت خاصی ندارد، در سال 2012 به نام عضو شریک وارد سازمان بین المللی فرانسوی زبانان ( فرانکوفون) (OIF) شد. با آگاهی به این امر که دستگاه دیپلماتیک سازمان بین المللی فرانسوی زبانان در مناطق فرانسوی زبانان یا دوستداران فرانسه، برخی شرکت کنندگان در 14 مین گردهمآئی سازمان بین المللی فرانسوی زبانان « دربارۀ تمایلات و بلند پروازیهای این کشور در گسترش نفوذش در آفریقای غربیِ مسلمان و به ویژه تمایلاتش برای ایجاد و تأمین مالی مدارس مذهبی بجای مدارس فرانسوی زبان اظهار نگرانی کردند (43)». اظهار نگرانیِ کاملاً بجا بنظر می رسد زیرا می دانیم که در آغاز 2012، قطر گروه های جهاد طلبی را که شمال مالی را کنترل می کنند تأمین مالی کرده است(44)»

پس از حملۀ جهاد طلبان بود که فرانسه در ژانویۀ 2013 مداخلۀ نظامی کرد و برای تأمین امنیت زیر ساخت های هسته ای شرکت آروا installations nucléaires d’Areva در نیجریه کشور همسایه (45) عملیات سروال Serval را به اجرا گذاشت و در عین حال می خواست منابع عظیم آزاواد Azawad را نیز برای خودش حفظ کند énormes ressources (طلا، فسفات، گاز، نفت، اورانیوم، آب شیرین) (46).

در واقع شرکت چند ملیتی فرانسوی آروا Areva در بخش انرژی هسته ای از سال 1970 از معدن اورانیوم آرلیت Arlit (در نزدیکی مرزهای الجزایر و مالی) بهره برداری می کند، بعداً طی اکتشافات در 80 کیلومتر به سوی جنوب منابع ناشناخته ای را کشف کردند : به گفتۀ شرکت چند ملیتی فرانسوی آروا منطقۀ امورارن Imouraren مهمترین معدن اورانیوم در جهان است.

باز هم به گفتۀ آروا، بهره برداری از این معدن، بر اساس گمانه زنی، طی بیش از 35 سال با تولیدی نزدیک به 5000 تن در سال (47) سبد مالی عظیمی را تضمین می کند. ساخت زیربناهای ضروری برای بهره برداری از این معدن در 4 مه 2009 آغاز شد (48)، بهره برداری برای سال 2012 پیشبینی شده بود ولی به دلیل سقوط بهای اورانیوم و بی ثابتی ناشی از نا امنی به تاریخ نامشخصی موکول شد. در این چشم انداز است که می توانیم به اهمیت استراتژیک حضور نظامی و ماندگار شدن آن در منطقۀ ساحل پی ببریم، یعنی امری حیاتی برای کشوری که وابستگی عمیقی به سوخت اورانیوم برای مراکز هسته ای اش دارد (تقریباً %70 مصرف انرژی در فرانسه با انرژی هسته ای تأمین می شود (49). فرانسه برای دفاع از منافع انرژی خود می تواند روی رئیس جمهور نیجریه محمدو ایسوفو Issoufou Mahamadou حساب کند که از سال 2011 در رأس ادارۀ کشور قرار گرفته است. در واقع محمدو ایسوفو از سال 1980 تا 1985 و سپس از 1985 تا 1991 مدیر معادن ملی در وزارت صنایع و معادن، و در عین حال مدیر بهره برداری و سپس مدیر فنی SOMAIR یکی از شبکه های شرکت چند ملیتی آروا Areva بوده است (اتفاق خیلی کارها را به پیش می برد...و ایشان به مقام ریاست جمهوری می رسند). هیچ تردیدی وجود ندارد که محمدو ایسوفو منافع کارفرمای قدیمی اش را در در گفتگو با دولت نیجریه در مفصل قراردادهای بازرگانی آینده زیر سؤال نخواهد برد، در حالی که بسیاری از انجمن های نیجریه ای خواهان گفتگو برای قرادادهای جدید به نفع مردم نیجریه هستند. ولی سهامداران آروا می توانند آسوده باشند زیرا منافعشان از سوی قدرت حاکم بخطر نخواهد افتاد.

در هر صورت، در مقابل شکست در جستجوی راه حل برای « مشکل امنیتی »، فرانسه به این نتیجه رسیده است که عملیات نظامی سروال Serval که مقدماً به سرزمین مالی محدود می شد را به عملیات بارخان Opération Barkhane توسعه دهد که در اول ماه اوت 2014 آغاز شد. از این پس، این عملیات فرامرزی به بسیج بیش از 3000 سرباز فرانسوی انجامیده که علاوه بر مالی در 4 کشور ساحلی مستقر شده اند : چاد، نیجریه، بورکینا فاسو و موریتانی (عضو 5 کشور ساحلی).

کوتاه سخن، قطر این دوست نزدیک فرانسه با آموزش و تأمین گروه های تروریست در شمال مالی در منطقه نفوذ خود را گسترش می دهد و در عین حال برای فرانسه بهانه و فرصت مناسبی فراهم می کند تا عملیات نظامی اش را در منطقۀ ساحلی توجیه کند. از چه کسی باید سپاسگذاری کرد؟

 

________________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد