مقاله

 

 

تاریخ انتشار : 28.09.2017


هنوز همان است که بود.
کسی از گرداب این زندگی، زنده بیرون نخواهد رفت.


حمید محبی

 

من یک آریایی نژادم. نژادم با دیگران فرق دارد. چرایی‌اش را خودم هم بدرستی نمیدانم. چرایی‌اش را میسازم. تاریخ لبریز است از بازارهای داستانهای مختلف. میتوانم جنس مورد نیاز خود را بردارم و دلیل بیاورم. زبانم فارسی است یعنی پارسی. پارسی غنی ترین زبان دنیاست.
ایران کشور من است. کشور زبان من و نژاد من. دیگران که در کشور من زندگی میکنند اقلیت های قومی هستند. لهجه من هم از نوع و مدل تهرانی است. با همان لهجه در رادیو و تلویزیون صحبت میکنیم. هرکس با لهجه‌ی دیگری حرف بزند از اقلیت های قومی است. باید لهجه اش را درست کند. وگرنه او را به تمسخر میگیرم. برایش جوک میسازیم.


من زیاد خبر ندارم که قرنهاست زبان عربی زبان مرا زیر تسلط گرفته است. اگر هم خبر دارم بسیار ناراضی‌ام. باید واژه های تازی را از پارسی بیرون کنیم. اما همزمان همان کاری را که زبان عربی با زبان من کرد خودم با زبان های دیگر ساکنان کشورم میکنم. زبان کشور باید فارسی یعنی پارسی باشد.


اگر زورم برسد میگویم دیگر زبان های کشور زبان نیستند. لهجه هستند.


من با عربها یعنی تازی ها دشمنی دارم. آنها بودند که اسلام را به کشور من تحمیل کردند. حالا من آنرا از کشورم بیرون خواهم کرد. من خبر ندارم، اولین ملتی که در مقابل اسلام مقاومت کرد عربها بودند. خبر ندارم بیشتر همین چیزهایی را که من امروز، پس از ۱۴۰۰ در مخالفت با این دین میگویم تکرار همان حرفهایی است که عربها در همان زمان گفته بودند.
نه.
من یک کردم. یعنی یک کوردم. نژادم با شما تفاوت دارد. ما از نژاد مادها هستیم. نخستین نشانه‌ی آن یک واو است که به میانه‌ی واژه‌ی کرد می افزایم. در ایران، عراق، ترکیه و سوریه من باید به زبان مادریم درس بخوانم اما وقتی به اروپا آمدم دیگر به زبان مادریم درس نمیخوانم. به کلاس میروم تا زبان آن کشور رایاد بگیرم و درخواست شهروندی کنم.


شهروندی کشوری که در آن بدنیا آمده ام، بد است. اما شهروندی یک کشور اروپایی که مرا وادار میکند زبان آنرا که یاد گیریش برایم بسیار دشوار است و پس از سالها هنوز آنرا بدرستی یاد نگرفته ام، یاد بگیرم، خوب است.
ما باید کشور خودمان را داشته باشیم. اسم آن هم باید کردستان باشد. یعنی کوردستان.


من خودم وقتی نام کشور دیگری را به کردی میگویم، با تلفظ کردی آن میگویم اما دیگران نباید نام کشور مرا با تلفظ خودشان بگویند. باید مانند من بگویند. یعنی بگویند کوردستان. این خیلی مهم است.
بخشی از ما در ترکیه زندگی میکنیم. ترکیه یعنی کشور ترکها. بیش از ۲۲ میلیون کرد در این کشور زندگی میکنند اما اسم آن کشور ترکیه است. چراباید چنین باشد؟ این یعنی نژاد پرستی.
اما من اسم کشوری را که میخواهم تشکیل بدهم کوردستان میگذارم. نام یک نژاد برای کشور من نژاد پرستی نیست. کشور مال کردهاست.
نه.


من یک ترکم یعنی ترک نیستم تورکم. فارس ها که خودم هم نمیدانم به چه کسانی میگویم نژاد پرست‌اند. نژاد ترک خوب است. زبان ترکی بهترین زبان دنیاست. حتی یک واژه‌ی عربی در آن نیست. در ترکیه زبان اصیل ترکی در کار است. من خبر ندارم که نزدیک به نیمی از واژه های این زبان عربی هستند و بخش زیادی پارسی. اگر آنرا با الفبای راست به چپ بنویسند برخی از حروف این زبان قابل نوشتن نیست. کمال پاشا دستور داد با الگو براداری از زبان های اروپایی مانند آلمانی، خط این زبان را از چپ به راست و با حروف لاتین بنویسند و تلفظ حروف آنرا قابل نوشتن کرد. اما دیگر، شهروندانش نمیتوانند کتاب های پیش از او را که با خط راست به چپ نوشته شده‌اند، بخوانند.


دوست ترکم میگوید یک گرگ خاکستری است ( اگر بدانید چیست ). به مولوی ارادت دارد زیرا مولوی در قونیه دفن شده است. شاید هم دیگر روز بگوید او ترک بوده است. از مولوی زیاد میخواند. از او میپرسم اشعار مولوی را چگونه میخوانی؟ یکم اینکه شعر به فارسی است و دوم اینکه مگر میتوانی خط فارسی را از رو بخوانی؟ میگوید نه اما ترجمه‌ی اشعار را به ترکی استانبولی که با خط لاتین است میخوانم.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.


حتی کتاب های ترکی پیش از تغییر خط را هم نمیتواند بخواند. نمیداند پیشرفت فرهنگی کرده است یا پیشتر بهتر بوده است.
حالا که اینطور شد،
من نه ایرانی نه ترک نه کردم. من عربم. از نژاد عربم. ما وطن العربی داریم. وطن العربی یعنی تمام کشور هایی که مردم آن به عربی سخن میگویند و گمان میکنند عرب هستند. کشور من باید عربستان نام داشته باشد.
وقتی در عراق و سوریه مردم آواره میشوند وطن العربی که قرار است وطن همه اعراب باشد، گم میشود.
ما برای درخواست پناهندگی به اروپا میرویم.
من خبر ندارم که مردم بیشتر کشور هایی که من عربی مینامم عرب نیستند. تنها زبانشان عربیست.
به عنوان نمونه من گمان میکنم همه‌ی عرب های عراق عرب‌اند.
من خبر ندارم که مداین پایتخت ساسانیان در نزدیکی بغداد است. خبر ندارم که بخشی از عراق محل سکونت بابلیها بود و حدایق ( باغها) معلق بابل که یکی از عجایب هفتگانه خوانده میشد در عراق است. به من چه که بخشی از از عراق محل سکونت سومری ها و آسوری ها بود.
هر کس عربی حرف بزند عرب است. من هم عرب هستم.


امابهرحال :
من باید حسابم را با بقیه تسویه کنم. من باید کشور نژادی خودم را داشته باشم. هر کسی در کشور من است باید نژاد مرا داشته باشد یا آنرا به عنوان نژاد غالب بپذیرد. هرکس نمیخواهد برود بیرون.
همانطور که آن یکی شاه گفت هرکس، تک حزبی مرا نمیپذیرد بیاید پاسپورت بگیرد و از کشور ارثیه‌ی پدرم برود بیرون. شما هم باید بروید. زورم برسد بلایی بر سر دیگران خواهم آورد که بدانند با چه نژادی طرف هستند.


طرح و نقشه این کار از من است. از آمریکا نیست. شکستن کشور های بزرگ در خاورمیانه و تجزیه‌ی نژادی آنها طرح آمریکا نیست. من حتی اگر خود آمریکایی هم موضوع را برایم توضیح بدهند و قسم بخورند باور نخواهم کرد.
در آمریکا ده ها نژاد که بیشترشان از اروپا و آفریقا به این کشور آمده اند در کنار یکدیگر زندگی میکنند. زبان انگلیسی که زبان کشور انگلستان بود را هم به عنوان زبان رسمی پذیرفته اند و همه خود را آمریکایی مینامند.


من هم چنانچه به آمریکا بروم همینطور خواهم شد. اما اینجا نه. در کشور خودم نه.
چرا به من زور میگویید؟ حق مرا بدهید.
نژاد من حتما همانی است که خودم تصور میکنم. گمان نکنید که جامعه‌ی بشری از ترکیب نژادهای گوناگون پدید آمده است.
اگر هم هست برای ما فرق میکند. یعنی من و همفکرهایم یک نژاد داریم. از نخستین روز تاریخ همینطور بود و تا انتهای تاریخ هم همینطور خواهد ماند.


خویشاوندان من در اروپا با اروپایی ها ازدواج میکنند اما با فرزندشان به زبان نژادی خودشان حرف میزنند. آنها هم چون به زبان نژادی من صحبت میکند هم نژاد من است. نژاد دیگران روی نژادی که خودم گمان میکنم دارم بی تآثیر است.
من نمیدانم که هیچکس و هیچ نیرویی، نژاد ویژه‌ای را خلق و ایجاد نکرده است. نمیدانم آداب و رسومی که من دارم محصول زادگاه من و محیطی است که در آن رشد کرده ام و همین من اگر در جای دیگری از این کره‌ی سردرگم بدنیا آمده بودم آداب و رسوم و فرهنگ دیگری داشتم.


من باید در مناسبت های رسمی همان لباس چند قرن پیش خودم را بپوشم. یعنی این حق من نیست؟
من خبر ندارم که همه‌ی ملت ها چنین لباس هایی دارند اما امروزه برای یکدست شدن و در گردهمایی‌های رسمی، لباسهای این زمان که آنهم از دستاورد های بشری است را میپوشند.
من نمیدانم که اصرار بر پوشیدن لباسهای قرون پیش در مراسم رسمی نشانه‌ی پیشرفت نیست. نشانه‌ی قوم گرایی و نژادگرایی است.
من نمیدانم و نمیتوانم بدانم که نژادگرایی نوع زننده‌ای از واپسگرایی است.
این موضوع به من چه ربطی دارد.


ما باید پیشرفت کنیم و به گذشته‌ی خودمان برگردیم. چه کسی میگوید پیشرفت تنها به جلو است؟ بازگشت به اصل خود هم پیشرفت است.
من نمیتوانم بپذیرم که میتوان با دیگرانی که من آنها را از نژاد های دیگر میدانم یک کشور بزرک و متحد و قدرتمند ساخت.
نه چنین نیست. کشور من باید نام نژاد مرا داشته باشد.


من نمیدانم که زبان ها دست آورد های جامعه‌ی بشری اند. هرکدام نقاط قوت و ضعف خود را دارند و میتوان بر اساس نیاز و کاربرد چند تا را یاد گرفت. نمیدانم که باید ببینم کدام زبان بیشترین کارآیی را برای کشورم دارد و همان را به عنوان زبان رسمی انتخاب کنم. من نمیدانم که یک کشور میتواند بیش از یک زبان رسمی داشته باشد. یعنی چه؟ مگر زبانی بهتر از زبان من وجود دارد؟ مگر زبان صندلی است که چند تا از آنرا داشته باشی؟


من تلاش میکنم که فرزندانم زبان کشور زادگاهشان را فراموش کنند و فقط زبان نژادی مرا یاد بگیرند. پیشرفت از این بهتر سراغ دارید؟
در ذهن من نمیگنجد که تمام آزادیخواهان با هر فرهنگ و نژادی که دارند در یک جبهه اند و تمام سرکوبگران و جنایتکاران و کلان سرمایه داران در جبهه ای دیگر. این قابل فهم نیست.
به همین دلیل است که من از دست یک جنایتکار به جنایتکاری دیگری پناه میبرم. دوست، همکار و همدست او میشوم. در جبهه‌ی او میجنگم. به این کار افتخار میکنم و خود را شجاع ترین انسانها هم مینامم.
بگذریم.


در اربیل عراق که الان آنرا پایتخت کردستان مینامند و البته فرهنگ سنتی اسلامی که خود بخشی از فرهنگ عربی است، بشدت در آن به چشم میخورد با دوستی که عضو یکی از احزاب سیاسی کرد بود صحبت میکردم. میگفت:
کردها سالیان تحت سلطه‌ی عربها بودند و چیزی نشد بگذار مدتی هم تحت سلطه‌ی آمریکایی ها باشند. این که بهتر است.
به او گفتم باز هم چیزی نخواهد شد.
تا وقتی یاد نگیری که سیاست جهانی چیست و تا وقتی که ندانی آزادیخواهی با نژاد گرایی همخوانی ندارد باز هم چیزی نخواهد شد. شما را بکار خواهند گرفت و در همین چرخه که هستید، خواهید ماند. تصمیم با خودتان است.
———-
و من هنوز نتوانسته ام باور کنم که تاریخ انسانها همین بود که میخوانیم و همین است که میبینیم.
گمان من این است که تاریخ انسانها روزی در جایی آغاز خواهد شد.
کجا و کی نمیدانم.
اما میدانم کسی از گرداب این زندگی، زنده بیرون نخواهد رفت.
باور کنید.


بهداد محبی
27-oct-2017
 



یاد بچه‌های پنج مهر بخیر.

 


آنها که میدانند، میدانند چه میگویم
آنها هم که نمیدانند، بگذار ندانند
دیگر برای دانستن دیر است
زمان دانستن آن، همان پنج مهر بود
پنج مهر خیلی زود گذشت
خیلی زود به دیر پیوست
و خیلی زود، دیر شد
دیگر پنج مهری نیامد
تنها همان روز پنج مهر بود
بچه هایش هم خیلی زود گم شدند
در غبار گم شدند
در غبار تاریخ
مانند دیگرانی که در غبار تاریخ گم شده اند
نه اسمی
نه یادی
و نه ….
همین بهتر است
آنها هم به اسم و یاد فکر نکرده بودند
تنها گمان میکردند که اگر چنین کنند
در دیگری گشوده خواهد شد
اما نشد
شاید هم نمیشد
دری آنجا نبود که گشوده شود
حیف شد که رفتند
حیف شد که نماندند
و خوب شد که رفتند
خوب شد که نماندند
خوب شد که نماندند تا ببینند کار به کجا رسیده است
گاهی ماندن خوب است
در همان حال رفتن هم خوب است
نمیدانی که باید بمانی
یا باید بروی
دیر بجنبی
همه چیز میرود و تو میمانی
مانند سنگ کف رودخانه
که آب میرود و او میماند
هم سنگ بهتر است
که وزنی دارد و به هر تکانی جابجا نمیشود
و هم آب بهتر است
که سبکبار است و آسان میرود
وقت رفتن باید رفت
وقت ماندن باید ماند
خوشا آنکه هم در رفتن و هم در ماندن
سرش بالاست
بالای تن‌
ندیده‌ای آدم هایی را که
سرشان زیر پاهایشان است
و بر روی آن ایستاده‌اند؟

 

_________________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد