تاریخ انتشار :15.03.2018
«استیون ویلیام
هاوکینگ»درگذشت
اِستیوِن ویلیام هاوکینگ در ۱۴ مارس ۲۰۱۸ فیزیکدان نظری،
کیهانشناس و نویسندهٔ بریتانیایی و مدیر تحقیقات مرکز کیهانشناسی
نظری در دانشگاه کمبریج در سن 76 سالگی
درگذشت .
هاوکینگز بیش از چهل سال سابقه فعالیت علمی
داشت. کتابها و همایشهایش، او را به یک چهرهٔ محبوب تبدیل
کردهبود. او به مدت سی سال یعنی از سال
۱۹۷۹ تا یکم اکتبر ۲۰۰۹، دارنده کرسی ریاضیات لوکاس بودهاست.
وی به خاطر فعالیت در زمینهٔ کیهانشناسی و
گرانش کوانتومی به ویژه در زمینهٔ سیاهچاله، شناخته شدهاست. کتاب
تاریخچه زمان او که با رکوردی ۲۳۷ هفتهای به عنوان پرفروشترین
کتاب در بریتانیا باقیماند باعث شهرتش شد. همچنین، کتاب طرح بزرگ
او که در اواخر سال ۲۰۱۰ به چاپ رسید پس از چند روز به یکی از
پرفروشترین کتابهای آمازون تبدیل شد.
هاوکینگ مبتلا به بیماری اسکلروز جانبی آمیوتروفیک بود و از هر
گونه تحرک عاجز بود؛ نه میتوانست بنشیند، نه برخیزد، و نه راه
برود. حتی قادر نبود دست و پایش را تکان بدهد یا بدنش را خم و راست
کند و حتی توانایی سخن گفتن را نیز نداشت.
استیون هاوکینگ در هفده سالگی به کالج دانشگاه آکسفورد وارد شد تا
در آن جا به تحصیل علوم طبیعی، با تأکید بر فیزیک بپردازد.د.»
در سال آخر تحصیل هاوکینگ در آکسفورد در پاگرد پلهها زمینخورده و
سرش به زمین اصابت کرده بود. در نتیجه، اندکی حافظهاش را از دست
داده بود. دوستانش گمان میکردند که این اتفاق ناشی از مستی او
بودهاست اما این تنها باری نبود که او از پلهها افتاده بود و
گاهی هم گره زدن بند کفشهایش برایش دشوار شده بود. هاوکینگ دررفتن
از پلهها مواظب خودش بود، اما آن دشواری بستن بند کفش کماکان باقی
بود. وقتی در پایان نخستین نیمسال تحصیلی یعنی در ژانویه ۱۹۶۳ در
آغاز بیست و یک سالگی در کمبریج به خانه رفت، پدرش تصمیم گرفت او
را برای معاینه به بیمارستان ببرد. نتیجه فراتر از بدترین
کابوسهایی بود که ممکن بود به سراغ کسی بیاید. آزمایشهایی که روی
او انجام گرفت علائم بیماری بسیار نادر و درمانناپذیری به نام ALS
را نشان داد. این بیماری بخشی از نخاع و مغز و سیستم عصبی را مورد
حمله قرار میدهد و به تدریج اعصاب حرکتی بدن را از بین میبرد و
با تضعیف ماهیچه ها فلج عمومی ایجاد میکند بهطوریکه به مرور
توانایی هر گونه حرکتی از شخص سلب میشود. معمولاً مبتلایان به این
بیماری بیدرمان مدت زیادی زنده نمیمانند و این مدت برای استیون
بین دو تا سه سال پیشبینی شدهبود.
هاوکینگ به کمبریج بازگشت، به حالت
افسردگی سیاه و هراسناکی فرورفت. چندین ماه به ندرت خانهٔ اجارهای
خود را ترک کرد. تمام چیزی که از این اتاق به بیرون راه مییافت،
نوایی بود که از صفحههای موسیقی واگنر گسیل و بطریهای خالی و
ودکا که بیرون گذاشته میشد. نومیدی و اندوه عمیقی استیون
دربرگرفت. ناگهان همه آرزوهای خود را بر باد رفته میدید؛ دوره
دکترا، رؤیای دانشمند شدن، کشف رمز و راز کیهان، همگی به صورت
کاریکاتورهایی درآمدند که در حال دورشدن از او بودند. به جای همه
آن خیالپردازی حالا کاری به جز این از دستش برنمیآمد که در
گوشهای بنشیند و دقیقهها را بشمارد تا دو سال بعد با فلج عمومی
بدن زمان مرگش فرا برسد. به اتاقی که در دانشگاه داشت پناه برد و
در تنهایی ساعتها متفکر و بیحرکت ماند. خودش بعدها تعریف
کردهاست که آن شب دچار کابوسی شد و در خواب دید که محکوم به اعدام
شدهاست و او را برای اجرای حکم میبرند و در آن موقعیت حس کرد که
هر لحظه زندگی چقدر برایش ارزشمند است. بعد از بیداری به یاد آورد
که در بیمارستان با یک جوان مبتلا به بیماری سرطان خون هماتاق
بوده و او از فرط درد چه فریادهایی میکشید. پس خود را قانع کرد که
اگر به بیماری بدون درمان مبتلا است اما لااقل درد نمیکشد. به
علاوه طبع لجوج و نقادش که هیچ چیز را به آسانی نمیپذیرفت هشدار
داد که از کجا معلوم که پیشبینی پزشکان درست باشد و چه بسا که از
نوع اشتباههای کتب درسی باشد.
آنچه به او قوت قلب و اعتماد به نفس بیشتری برای مبارزه با ناامیدی
و بدبینی داد آشناییاش در همان ایام با دختری به نام جین وایلد
بود. دختری که در مهمانی سال نو با او دیدار کرده بود، در کمبریج
به دیدنش رفت. او فقط هیجده سال داشت. وی درسهای اِی لِوِل را در
دبیرستان سنآلبانز نزد خود میخواند، و قصد داشت سال بعد به
دانشگاه لندن برود. جین دختری کمرو و خجالتی بود. وقتی هاوکینگ
نخستین بار به او گفته بود که دارد کیهانشناسی میخواند، او بعداً
ناگزیر به فرهنگ لغات مراجعه کرد تا بفهمد کیهانشناسی به چه
معناست. جین به خداوند اعتقاد داشت، و طبعاً خوشبین بود. وی معتقد
بود که هر چیزی برای هدف و منظوری به وجود آمده و در واقع آفریده
شدهاست؛ و مهم نیست که رویدادهای نامناسب و نامطلوب چگونه جلوه
میکنند، که ممکن است چیز خوب و مطلوبی از دل آنها به وجود آید و
رخ بنماید. هاوکینگ از دیرباز اعتقاد به خدا را وانهاده بود، اما
نگرش جین به نظرش آشنا آمد و در دلش نشست. او یکدنده و لجوج بود،
و همیشه یکدنده بودهاست، همین امر راز کامیابی و توفیق او
بودهاست. چرا حالا باید دگرگون و متحول میشد.
او طی دو سال با اشتیاق و پشتکار این
برنامه را عملی کرد در حالی که رشد بیماری را در عضلاتش شاهد بود و
ابتدا به کمک یک عصا و سپس دو عصا راه میرفت. ازدواجش با جین در
سال ۱۹۶۵ صورت گرفت. از نظر هاوکینگ، این اتفاق «همه چیز را تغییر
داد.» وی اکنون چیزی داشت که به خاطرش زندگی کند. اما اگر قرار بود
ازدواج کند، پس باید شغل و پیشهای میداشت و اگر باید به کاری
مشغول میشد، به درجهٔ دکتری نیاز داشت. هاوکینگ بار دیگر اعتماد
به نفس خود را به دست آورد، و دست به کار اندیشیدن دربارهٔ موضوع
مناسبی برای پایاننامهٔ دکتری خود شد. خود را خوشبخت میدانست.
هاوکینگ در ۱۹۶۵، در بیست و سه سالگی، کار برای دریافت دکتری تخصصی
را آغاز کرد، و در ژوئیهٔ همان سال ازدواج کرد. در پاییز جین برای
گذراندن واپسین سال دانشگاهش به لندن رفت که در روزهای آخر هفته به
کمبریج برمیگشت. هاوکینگ به خانهای از یک ردیف خانههای هم شکل و
کنار یکدیگر، به فاصلهٔ حدود هزار متری از بخش ریاضیات کاربردی و
فیزیک نظری اسبابکشی کرد و مقداری از پول مراسم عروسی را بابت
خرید یک خودرو سهچرخه پرداخت کرد تا بتواند با آن تا رصدخانهای
که در حومهٔ شهر واقع بود، رفتوآمد کند. ارادهٔ مصمم هاوکینگ
برانگیخته شد، و نیروی مغزش را بهطور کامل، بدون کمترین پریشانی
حواس، متمرکز کرد؛ و باید هم این شرایط فراهم میآمد. زیرا مسائلی
که وی اینک متوجه آنها شده بود از جملهٔ پیچیدهترین و
بلندپروازانهترین مسائل در کلّ حوزهٔ کیهانشناسی بهشمار
میآمدند .از اواخر دهه ۶۰ برای نقل مکان از صندلی چرخدار
استفاده میکند و قدرت تحرک از همه اجزای بدنش بجز دو انگشت دست
چپش سلب شدهاست. با این دو انگشت او میتواند دکمههای رایانه
بسیار پیشرفتهای را فشار دهد که اختصاصاً برای او ساختهاند و به
جایش حرف میزند و رابطهاش را با دنیای خارج برقرار میکند زیرا
استیون از سال ۱۹۸۵ قدرت گویایی خود را هم از دست دادهاست.
ویکی پدیا
________________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|