مقاله

 

 

تاریخ انتشار :05.03.2019


حسینِ حاج فرجِ دباّغ، تقدیم میکند.

حمید محبی



نمایشی دیگر.
معرکه‌ای دیگر.
در ادامه‌ی آنچه پیش از این به صحنه آورده بود.
در ادامه‌ی آنچه پیش از این به میدان آورده بود.
او فلسفه میداند.
او فلسفه می‌بافد.
او نامش کوچک خود را از حسین به عبدالکریم چرخانده است.
حسین نامی است که شیعیان، برای نامیدن بکار میگیرند.
عبدالکریم نامی است که سنی مذهبان، بر خود و فرزندانشان می‌گذارند.
شیعیان این نام را بصورت کریم بکار می‌برند.
اگر در یک کشور سنی مذهب بگویید نامتان کریم است، شما را عبدالکریم خواهند نامید، زیرا کریم از نامهای خدای آنها یعنی الله است.
نمیتوان نام خدا را بر انسان گذاشت.
انسان تنها میتواند عبدالکریم یعنی بنده یا برده‌ی خدا باشد.
او نام فامیلش را از حاج فرجِ دباّغ به سروش گردانده است.
سروش ریشه‌ی اوستایی دارد.
ریشه‌اش در اوستا “ سرئوشه “ است. به معنی فرمانبرداری از اوامر خداوند.
این واژه سپس در ادبیات زردشتی، معنی فرشته پیدا کرده است.
از حاج حسین بگذریم، دباّغ یعنی کسیکه پوست را پیراسته و تمیز میکند.
پوست حیوان مرده یا کشته شده را.
تا با آن چیزی بسازند.


این مردک خودش هم مانند نامش میچرخد.
روزی در کنار امامش، آمریکا را شیطان بزرگ میداند.
روزی دیگر به آمریکا میرود تا شیطان پناه شود.
روزی دانشگاههای ایران را منعدم میکند تا اسلامی شوند.
روزی دیگر دانشگاههای اسلامی را از یاد میبرد و میرود تا در دانشگاههای غیر اسلامی آمریکا، مشغول باشد.
دختران دانشجوی بی‌حجاب در ایران را نمیتواند تحمل کند.
دختران دانشجوی نیمه برهنه‌ی آمریکایی، نماز او را مانند نتیجه‌های امامش، کیفی‌تر میکنند.
روزی حقوق و مزایای بی حسابش را از دست آخوندها یعنی دشمنان ساختگی شیطان بزرگ، میگیرد.
روزی دیگر مزدش را از سیستم همان دشمن پیشین، دریافت میکند.
لفظِ قلم حرف زدن او و تلاش وی برای بکاربردن واژهای گوناگونی که از بر کرده است، این شُبه را در میان برخی ایجاد می‌کند که گویی او یک متفکر، یک فیلسوف یا تحفه‌ای از این قبیل است.
هنوز هم تعداد بسیاری بر این باورند.
هنوز هم تعداد بسیاری بر این باور نیستند اما منقل حاج فرجِ دباّغ را باد میزنند.
او از گردانندگان اصلی کودتای فرهنگی سال پنجاه و نه بود.
دهها تن در جریان تهاجم کودتاگران فرهنگی به دانشگاه‌ها و در ادامه‌ی درگیریهای سراسری آن، در شهرهای مختلف کشور بدست عواملی که همین حسینِ حاج فرجِ دباغ یکی از گسیل کنندگان آنها بود، به خاک و خون کشیده شدند.
دهها هزار تن از ادامه‌ی تحصیل باز ماندند و محروم شدند.
بسیاری از استعدادهای واقعی کشور،
یا امکان تحصیلات عالی در کشور را از دست داند،
یا ناچار شدند برای ادامه تحصیل به خارج کشور بروند،
یا امکان تحصیل برای همیشه از آنها دریغ شد.
دانشگاه‌ها به محل مدرک گیری تبدیل شدند.
مدارک دانشگاهی ایران در سطح جهان از اعتبار افتادند.
تولیداتش را ببینید.


انبوهی آدمهای از خِرد و دانش تهی جمهوری اسلامی که دکتر نام دارند.
به گمان من، نه تنها زندانی سیاسی کردن، شکنجه کردن و کشتن انسانها یک جنایت است، بلکه محروم کردن انبوهی انسان از آنچه که در زندگی باید میداشتند را نیز میتوان از مصادیق جنایت دانست.
حسین دباّغ مدتی بود راکد شده بود و میرفت که به مرداب رژیم بپیوندد.
برای رو آوردن خود، پس از جریانات سرکوبی سال هشتاد و هشت به آمریکا رفت.
او که از پیش ترتیبات لازم برایش مهیا شده بود به مجرد رسیدن، دست به گرد و خاک کردن، زد.
معرکه‌ها گرفت.
فلسفه‌ها بافت.
او پس از ورودش، توسط آنهایی که باید و آنهایی که در انتظارش بودند به رسانه‌ها برده شد.
گفته‌های پیشینش را یادآوری نمیکنیم.
گفته‌های پیشینش ارزش باز گویی ندارند.
دباغ اکنون معرکه‌ای تازه را به صحنه نمایش یا همان میدان آورده است.
درست مانند معرکه گیرانی که در میادین شهر معرکه میگیرند.
او طی سخنانی در آمریکا، نسبتهایی به خمینی داده است که اگر خمینی زنده بود به ریش این مردک قهقهه میزد.
او خمینی را مردمی‌ترین رهبر کشور در گذشته‌ی ایران دانست.
او خمینی را از نظر علمی بالاترین حاکم ایران دانست.
جناب دباغ سپس پا را فراتر گذاشت و دامنه‌ی سواد خمینی که میدانید چیست را گسترش داد و او را بالا تر از رهبران گذشته‌ی فرانسه و انگلستان توصیف کرد.


اینجا بشنوید و بیشتر بخوانید:
https://news.gooya.com/2019/03/post-23869.php



حاج فرجِ دباّغ با هوش آخوند گونه‌اش مرتکب یک اشتباه استراتژیک شده است.
توصیف او از خمینی، چیزی به آن جنایتکار غارتگر نمی‌افزاید.
توصیف او از خمینی تنها، جای خود دباّغ را مشخص میکند.
مردی که خمینی برایش مردمی و دارای علم و باسوادترین است،
خود چه کسی میتواند باشد؟
خود درکجا ایستاده است؟
خود متفکر کدام تعفن است؟
کسیکه عوام فریبی را مردمی بودن، میداند،
خود در کجای فریب، نقش میزند؟
کسیکه خرافات آخوندی را علم می‌نامد،
خود عالِم کدام نادانیست؟
کسیکه کمر به انهدام دانشگاهها بست،
با کدام بی‌شرمی از علم سخن میگوید؟
از یک جنایتکار چه انتظاری میتوان داشت،
جز اینکه سرکرده‌اش را تقدیس کند؟
گمان نکنید او نمیداند چه میگوید.
گمان نکنید هدف او، تنها تقدیس خمینی است.
خیر.


او میخواهد گذشته‌ی خودش را هم توجیه کند.
میخواهد گمان کنید، بیش از این نمی‌فهمیده.
میخواهد گمان کنید، بیش از این نمی‌فهمد.
به این دانشبند اسلامی پیشنهاد میکنم،
اوقات فراغتش را به خواندن سوره‌ی الرحمن برای رژیم صرف کند.
احوط آن است که به صوت بلند بخواند.
احتیاط واجب آن است که بدهد صدایش را در رسانه‌های آخوند مدار، پخش کنند.
این سوره را برای اموات میخوانند.

بهداد محبی
03-03-2019

 

 

________________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد