مقاله

 

 

تاریخ انتشار :04.05.2018


خلاءا‌ی که گُم شد.

حمید محبی



مردمانی که در همان خلاء ماندند و گم شدند.
خلاء‌ای که سیاه چاله شد.
مردمانی که در آن سیاه چاله افتادند و ناپدید شدند.
هستند ولی نیستند.
پیدایند ولی ناپیدا.
آشکارند ولی پنهان.
تفاوت آشکار و ناپیدا هرگز در بودن و نبودن نیست.
آنهایی که ناپیدایند هم هستند.
آنهایی که پنهانند هم هستند.
تنها در آنجا که باید باشند نیستند.
در جایی دیگرند.
پس میشوند ناپیدا.
میشوند پنهان.
پیشتر بودند.
پیشتر حرکت داشتند و صدا.
پیشتر اراده‌ای داشتند و نیروی بروز اراده.
خلاء در ذهنشان بود.
در آنجا و ناپیدا.
خلاء بیرون آمد و بلعید.
بسیاری را بلعید.
پس دیگر نبودند.
نه حرکت داشتند، نه صدا.
پیشتر، در روزی از روزها،
که الان باید گفت یومی از ایّام،
سالی آمد که پنجاه و هفت نام داشت.
با آن هجومی از هر طرف.
در هم آمیخته‌هایی که الان باید گفت ملغمه‌ای.
در آن روز،
سیاسی‌های با سیاست و سیاسی‌های بیخبر از سیاست.
دین داران مذهبی و دین داران لامذهب.
خداناباوران آتئیست و خداناباوران مذهب پرست.
هوشمندان دانا و هوشمندان گیج.
شجاعان بی‌باک و شجاعان پخمه.
همه‌چیز دانان دانا و همه چیز دانان نادان.
تئوریسینهای صاحب نظر و تئوریسینهای بی‌بته.
همه چیز درهم.
همه چیز تجربه نشده.
و امروز،
بسیاری،
مانده در کار روزگار،
که تقصیر این بود.
تقصیر آن بود.
حتی آنها که نبودند.
نمیدانند که اگر بودند هم،
در همان فرهنگ بودند.
در همان فضا نفس میزدند،
در همان دایره میچرخیدند.
نمیدانند که گاهی پاسخ معمای حل شده را تکرار میکنند.
معمایی که دیگران زحمت حّل آنرا کشیده‌اند.
نه آنها یعنی خودشان.
این خلاء را نمی‌بینند.
این سیاه چاله را نمی شناسند.
خلاء را ببینیم.
تلخ بود.
اما بود.
اینجا،
از بیست و دوم بهمن ماه سال پنجاه و هفت تا سی و یکم شهریور ماه پنجاه و نه،
به ویژه در نیمه‌ی نخست آن،
هنوز رژیم خمینی ساخته، قدرت سرکوب گسترده نداشت.
هنوز سپاه و بسیج شکل کامل ابزار سرکوبگری نگرفته بودند.
هنوز گشت ارشاد و دیگر گشتهای اوباش وجود نداشند.
هنوزحجاب اجباری نبود و حکومت توان اجباری کردن آنرا نداشت.
هنوز مردم میتوانستند وارد شوند و حرف آخر را بزنند.
برخلاف ادعا و دروغهای طراحی شده‌ی باقیمانده‌های سیستم اطلاعاتی رژیم سلطنتی پیشین،
برخلاف تکرار تعدادی که بنظر میرسد از وضعیت احزاب و سازمانهای سیاسی وقت ایران بطور کامل بی‌اطلاعند،
رژیم خمینی را هیچ گروه ایرانی سر کار نیاورد و نمیتوانست سر کار بیاورد.
ساواک رژیم پیشین تمامی احزاب و سازمانهای سیاسی را منعدم کرده، از کار انداخته بود.
شاید گاهی بزرگنمایی‌های این تشکل‌ها که برای تبلیغات و بدون اندیشیدن به عواقب آن صورت گرفته است، تعدادی را به اشتباه انداخته باشد اما واقعیت چیز دیگری بود.
در هنگام سقوط رژیم سلطنتی، تشکل سیاسی و سازمان یافته‌ی قابل توجهی وجود نداشت.
تنها تشکل باقیماند، شبکه‌ی مذهبی آخوندی بود که بیشتر در اثنای خیزشهای مردم فعال شد.
تنها شبکه‌ی سالم مانده و در امان، تشکل آخوندی بود. آنهم به تنهایی توان روی کار آوردن چیزی را نداشت.
خمینی اندکی پیش از وارد شدن آنها را بکار گرفت و سپس سازمان داد.
تمام تلاش همه‌ی دست‌اندرکاران در فضای سیاسی آنزمان ایران بر این بود که مردم را به سمت خود بکشانند، به نفع خود وارد صحنه کنند و بکار بگیرند.
خمینی و باند در ابتدا محدودش در فرصتی که یافتند و به کمک رسانه‌های دست‌اندرکار، کشاندند و کردند.
پس از سرنگون شدن نظام سلطنتی و در فرصت کوتاهی که پیش آمد، نوعی فضای باز سیاسی در ایران برقرار بود.
نوعی فضای باز سیاسی موقت.
آنها که باید میدانستند، آگاه بودند که این فضای باز سیاسی میتواند موقت باشد.
آنها که باید میدانستند، آگاه بودند که به احتمال قوی این فضای باز سیاسی موقت خواهد بود.
مردم میتوانستند رژیم خمینی را انتخاب کنند.
مردم میتوانستند چند ماه پس از سر کار آمدن خمینی بگویند آنچه که خواسته بودیم، این نبود و او را برانند.
مردم میتوانستند از سقوط رژیم سلطنتی راضی و شاد باشند.
مردم میتوانستند بگویند رژیم سلطنتی بهتر بود و باید بازگردد.
مردم میتوانستند به اعدام افسران ارتش و مقامات رژیم پیشین اعتراض کنند و آنرا نپذیرند.
مردم میتوانستند از اعدام افسران ارتش و مقامات رژیم پیشین خوشحال باشند.
مردم میتوانستند هر گروه سیاسی دیگر را برای اداره‌ی کشور برگزینند.
مردم میتوانستند در مقابل سرکوبی افسار گسیخته گروههای سیاسی که فرزندانشان بودند سکوت کنند.
یا هر چیزی دیگر.
به شرط آنکه میدانستند چه میخواهند و داستان چیست.
به شرط آنکه در آنجا که باید، بودند و می‌ماندند.
نمی‌دانستند چه میخواهند؟
نمیتوانستند بدانند باید چه بخواهند؟
آخوندها را نمیشناختند؟
کتابهای آخوندها در دسترس و قابل خواندن نبودند؟
سخنان آخونها را نمی‌شنیدند؟
کرده‌های آخوندها را نمیدیدند؟
چگونه بود؟
اینگونه بود؟
خیر نبود.
هرچه بود،
در آن روزگار خلاء بزرگی ایجاد شد.
خلاء حضور مردم برای تصمیم گیری.
خلاء مردم برای خواستن آنچه که برای آن به خیابانها آمده بودند.
آخوندها این خلاء را بتدریج پُر کردند.
شاید باور نکنید که خود آنها نیز این خلاء را نمیدانستند.
شاید ندانید که خود آنها نیز ابتدا چنین خلاءی را باور نداشتند.
خیز گام بگام آنها به این سبب بود.
ولی شاهد آن بودیم.
شاید دردناک باشد که بگوییم.
مردم ایرانزمین در آنجایی که نباید، با تمام توان به میدان آمدند.
همین مردم ایرانزمین در آنجایی که لازم بود بی توان به سکوت و نظاره نشستند.
شعار دادن مشکلی را آسان نمیکند.
به ستایش بی‌دلیل سخن گفتن کسی را به جایی نخواهد رساند.
باید واقعیت را دید.
باید واقعیت را دانست.
باید واقعیت را گفت.
باید همه بدانند که چه شد.
تا دیگربار تکرار نشود.
این سناریوی تکراری ایران زمین است.
این تراژدی ایران زمین است.
این همان خلاء بزرگ است که کشور را به اینجا کشیده است.
خلاءی که ناگهان با وادادن مردم ایجاد میشود.
خلاءی که سیاه چاله میشود و همه را در خود فرو میبرد.
همچنان که اکنون فرو برده است.
از ما بپذیرید یا نپذیرید،
تا مشکل این خلاء حل نشود، همان دور تسلسل در ایران تکرار خواهد شد.
همان سناریوی پیروزی و سرکوب را همچنان خواهیم داشت.
کسی راه حل این خلاء را دارد؟
این راه حل باید از درون باشد نه از بیرون.
آیا روزیکه حکومت آخوندی به زیر کشیده شد
و چیز دیگری آمد
و دیگر یا دیگرانی در قدرت ظاهر شدند.
ولی آن نشد که قرار بود.
آن نشد که خواسته شده بود.
اگر باز هم همان سفره و همین بساط با نامی دیگر گسترده شدند.
اگر آش ماند و تنها کاسه عوض شد.
آیا خواهند آمد که بگویند.
ما اینرا نخواسته بودیم.
خواهند گفت برای ما،
اسم مهم نیست.
شخص مهم نیست.
هدف مهم است.
هدف آزادی و برابریست
و آنکس که در راه آن نیست،
هر که باشد،
باید برود،
در همان ابتدا،
دیگر خلاء‌ای در کار نخواهد بود؟
دیگر سیاه‌ چاله‌ای نخواهیم داشت؟
چنین است؟
با آن تعداد که همواره در مقابل ظلم و نابرابری می‌ایستند کاری ندارم.
با آن تعداد که همواره جان و مال و همه چیزشان به یغما و از دست میرود ولی سکوت نمیکنند کاری ندارم.
آن تعداد همان تعداد است که دیدید.
نه بیشتر.
برای پیش بردن آزادی و برابری در یک کشور، آن تعداد کافی نیست.
به شرکت و ورود همیشگی اکثریت قاطع مردم نیاز است.
به از بین رفتن خلاء حضور مردم نیاز است.
شاید درشتی باشد که بپرسیم.
شاید تلخ باشد که بپرسیم.
شاید ناخوشایند باشد که بپرسیم.
اما میپرسیم.
آیا توده‌ی مردم ما، شایستگی آنهمه فداکاری فرزندانش را داشت؟
آیا آن همه خونها که از پروسه‌ی مشروطیت تا همین امروز برای آزادی ایران ریخته شد،
آنهمه زندان و شکنجه و اعدام،
آنهمه از دست دادن ِهمه چیز،
به هدر نرفته است؟
سناریوی تکرای ایران باز هم اجرا نخواهد شد؟
سناریویی که یکبار نوشتند و بارها به صحنه آوردند؟
اگر روزی این سد هم شکسته شد.
خلاءی در کار نخواهد بود؟
پاسخ هر کس با خود اوست.
چنین است یا باز هم باید گفت:

پس از گفتگوها و بحثِ دراز
رسیدیم، آنجا که بودیم، باز

بهداد محبی
03-05-2019
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شعر را به هر کس که خود خواستید نسبت بدهید.

 

________________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد