مقاله

 

 

تاریخ انتشار :23.12.2018


کجاست، نسلی که غایب است؟

حمید محبی



بیهوده تلاش نکنید.
اگر نسلی که باید به آن اتکا می‌کردید را، از شما گرفته‌اند.
بیهوده شعار ندهید.
اگر نسلی که باید حاضر می‌بود را در سکوت شما کشته‌اند،
به بند کشیده‌اند و
از صحنه کنار زده‌اند.
با مترسک نمیتوان به جنگ دیو رفت.
با شعار نمیتوان آخوندها را از سرهاشان نگون کرد.
من هنوز تعجب آن روزها را در خواب ِ بیداری دارم.


تعجب از آدمهایی که در فریب آخوندهای از راه رسیده، نخورده مست می‌شدند.
تعجب از آدمهایی که با دستان خود، سیاهی ارتجاع را صیقل میداند.
تعجب در هم آیخته‌ای از صداهای گوشخراش روزمرگی بی‌رمق با خبرهای اعدام.
که،
اینها چه میکنند؟
نمیدانستند چه بر سرشان خواهد آمد.
ندانستند، تا آمد.
خود را به ندانستن زدند، تا آمد.
آن نسل کجاست؟
نسلی که برای خودش هیچ نمیخواست.
نه حقوق عقب افتاده،
نه بازدریافت مال از دست رفته،
نه سخنگو شدن،
نه بر سکو رفتن و شناخته شدن،
نه به مدیای این و آن رفتن
و شناخته شدن
هیچ.
همه چیزش را داد.
مدرسه و دانشگاهش را.
خانه و دارایی‌اش را.
دلبستگی‌هایش را.
خانواده‌اش را.
شغلش را.
آینده‌اش را.
زندگیش را.
همه چیزش را گذاشت،
تا برای مردمش چیزی بسازد.
برای مردمش.
نه برای خودش.
و اگر کسی از آن جان سالم بدر برد و ماند،
هر روز در گوشه‌ای و کناری در سکوت،
چشم میبندد و میرود.
امروز، چه کسی میداند،
آنکه برای دریافت حقوقش به خیابان آمده است، البته حق دارد و همت میکند،
اما،
با دریافت حقوقش به خانه باز خواهد گشت.
شاید با اندکی بیشتر،
سپاس هم بگوید.
آنکه با پارچه‌ای بر سر چوب بر سکو می‌ایستد تا تصویری بردارد و نشان بدهد،‌ البته حق دارد و همت میکند،
اما،
آیا یقین دارید که برای پرونده‌ی پناهندگی مدرک نمی‌سازد؟
چند تا را پس از جولانی در اینطرف،
در بنگاههای آنطرف آب دیده‌اید؟
ندیده‌اید؟
ما دیده‌ایم.
آنکه با امواج این خبرگزاری و آن خبر پراکنی ساخته شده، به خانه‌های شما فرستاده میشود،
برای چیزی گرفتن آمده است،
نه چیزی دادن.
آنکه برای خود به میدان آمده است،
برای خود آمده است،
نه برای شما،
از شما کمک میخواهد،
برای خود،
نیامده‌ است از خود چیزی بدهد،
برای شما،
آنکه به شما تکیه ندارد،
آنکه به بیگانه از شما تکیه دارد،
دستش برای شما خالیست.
با کیسه‌هایی خالی‌تر در آن،
برای پر کردن،
باز هم از خون ِ نفت شما،
از نفت ِ خون ِ شما.
آنکه خود را ویژه میداند،
آنکه خود را برتر از شما میداند،
با اتکا بر
آیینش،
خرافاتش،
نژادش،
خونش،
پدرش،
و همه چیز غیر از توانمندی و صلاحیتش
و شما او را ویژه میکنید،
آمده است تا بر رنجهای شما آرام بگیرد،
برای بزرگترین لذتها، از این دنیای آلوده،
خود را خسته نکنید.
بیهوده شعار ندهید.
اینها راه به جایی نخواهند برد.
برای نا امید کردن نمیگویم.
برای نشان دادن راه امید میگویم.
کمی تاریخچه‌ی همین چهل سال گذشته را بخوانید.
نوشته‌ها را نه.
نانوشته‌ها را.
بلند نخوانید که عادت‌ها خرق نشوند.
تا آرامش کسی بهم نخورد.
در سکوت بخوانید.
آنگاه خواهید دانست که،
تا بار دیگر آن نسل را نسازید،
تا بار دیگر آن نسل را نداشته باشید.
تا بار دیگر نتوانید بر آنها تکیه کنید،
تا بار دیگر تکیه‌گاه آن نسل نباشید،
کاری به پیش نخواهید برد.
نسلی که همواره، سرانجام در میدان نبرد،
تنها ماند.
با مردمی گویی بیگانه،
تا در میانه‌ی تماشای آنها،
بار دیگر در تنهایی به صلابه کشیده شود.
بیهوده به در و دیوار نزنید.
بدون آن نسل،
راه به جایی نخواهید برد.
چیز تازه‌ای در کار نیست.
از این ولی به آن ولی،
از این صاحب به ان صاحب،
از این مقدس به آن مقدس،
از این پرزیدنت به آن پرزیدنت،
از این سایه‌ی خداه به آن سایه‌ی خدا،
از این کنشگر به آن کنشگر،
از این رهبر به آن رهبر،
از این جایزه بگیر به آن جایزه بگیر،
در دایره‌ای خواهید چرخید.
آیا درکار ساختن چنین نسلی هستید؟
آن نسل را نمیشود بسادگی ساخت.
نسلی که متفق شدند و دست به یکی کردند،
تا نابودش کنند.
همه با هم.
اگر کسی هم جان سالم بدر برد و ماند.
دیگر با نماندن، همه خانه شده است.
آن نسل را تاریخ میسازد و
آنان که تاریخ را می‌سازند.
هستند؟
نیستند؟
همان بهتر که در این هیاهو دستی ندارد.
در این هیاهوی دست ساز،
در این هیاهوی آلوده،
جایی برای آن نسل نیست.
آنگاه که آمد،
خود جایش را باز خواهد کرد.
به ملت‌های دیگر بنگرید.
به تاریخ خود بنگرید.
رَد آن نسل را می‌بینید؟
هر گاه آمد،
ریختند که نابودش کنند.
همه با هم.
و سکوت حضار.
با لبخندی در دل.
و آرامشی در درون که،
خوب شد با آنها نبودیم،
وگرنه ما را هم برده بودند.
پاسی از شب گذشته است.
با فردایی در راه.
اگر همان آنها، باز هم آمدند،
چه خواهید کرد؟
- - - - - - - - -
……
……..
تا هیمه خاک سرد بکاوی
در
رویای اخگری
این فصل دیگریست
که سرمایش از درون
درک صریح زیبایی را
پیچیده میکند
یادش بخیر پاییز
با آن
توفان رنگ و رنگ
که بر پا
در دیده میکند.*

بهداد محبی
22-12-2018
ـــــــــــــــــــــــــ
بخشی از شعر احمد شاملو

 

 

________________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد